آهای نزول خورها ، کلاهبردارها ، متجاوزها و ... امشب شب قدره ها !
/
دیدگاه: (0)
اسلام عزیز میگه اگه دزدی کردی، اگه به نوامیس مردم تجاوز کردی، اگه مال مردمو خوردی و ... فقط کافیه که امشب ( شب قدر ) العف العف کنی تا همش بخشیده بشه ! و از فردا بشی مثل کسی که تازه از مادرش متولد شده و کارنامه اعمالش پاک پاکه !
خلاصه یک شب که هزار شب نمیشه، امشب رو العف العف کنید تا گناهانتون بخشیده بشه و از فردا دوباره شروع کنید به دزدی و کلاهبرداری و چماقداریتون تا شب قدر سال آینده که دوباره العف العف کنید تا باز هم گناهانتان بخشیده بشه ! بالاخره اسلام عزیر، دین خلافکاران و گناهکاران است دیگه ! تازه موقع مرگ هم اگه یه شهادتین بخونید باز هم همه گناهانتون بخشیده میشه و انگار نه انگار که یک عمر به مردم ظلم و ستم کرده اید! وجدانا اسلام دین خیلی خوبیه ها پس قدرش رو بدونید!
خلاصه یک شب که هزار شب نمیشه، امشب رو العف العف کنید تا گناهانتون بخشیده بشه و از فردا دوباره شروع کنید به دزدی و کلاهبرداری و چماقداریتون تا شب قدر سال آینده که دوباره العف العف کنید تا باز هم گناهانتان بخشیده بشه ! بالاخره اسلام عزیر، دین خلافکاران و گناهکاران است دیگه ! تازه موقع مرگ هم اگه یه شهادتین بخونید باز هم همه گناهانتون بخشیده میشه و انگار نه انگار که یک عمر به مردم ظلم و ستم کرده اید! وجدانا اسلام دین خیلی خوبیه ها پس قدرش رو بدونید!
نقش لمپنها در كودتای 28 مرداد 1332
/
دیدگاه: (0)
لمپنیسم
كارل ماركس برای اولین بار در كتاب " نبردهای طبقاتی در فرانسه" واژه لمپن پرولتاریا را در مقابل پرولتاریا به كار برد. منظور ماركس از لمپن پرولتاریا طبقهای بی هویت و فرودست بود كه به عنوان ابزار قدرت حاكم برای مقابله خیابانی با نیروهای معترض پرولتاریا عمل میكند. لمپنیزم محصول جامعه صنعتی است و باید فرایند شكل گیری آن را دریك جامعه صنعتی پی گیری كرد. طبق گفته ماركس لمپنها انسان هایی فاقد ابزار تولید هستند و اشتغالی هم به كار تولیدی ندارند. این گروه بیشتر به شبه كار اشتغال دارند و طبقهای بی هویت و شناور در جامعهاند كه به دلیل همین ویژگی امكان استخدام آنها توسط گروه و طبقهای دیگر به سادگی فراهم میشود. ماركس میگوید كه لمپن پرولتاریا محصول جامعه صنعتی است و در چنین جامعهای نیروهای اجتماعی در شدیدترین شكل خود شكل گیری طبقات اجتماعی را تجربه كردهاند. در این جامعه سرمایه دار، كارگر، كشاورز، مالكین كاملا مشخص هستند و كسانی كه در هیچ یك از این طبقات نمیگنجند لمپن پرولتاریا نامیده میشوند. این تعریف از لمپن پرولتاریا را میتوان در ادبیات ماركسیستی یافت.(1)
لمپنیسم در ایران
در ایران هم در معنای كلاسیك و هم در معنای مدرن خود پرولتاریا داشتهایم. پرولتر واژهای لاتین به معنای كسی است كه كار زیاد انجام میدهد و سفرهاش همیشه تهی است. بدین معنا در گذشته تاریخی خود با افرادی مواجه بودیم كه كارهای صنعتی سختی انجام میدادند اما فقیر بودند. در معنای مدرن آن هم كه پرولتاریا در یك نظام صنعتی - كارخانهای تعریف میشود هم پرولتاریای ایرانی داشتهایم.حتی برخی متون ماركسیستی سعی داشتند كه ارتباط كارگران ایرانی با كارگران باكو و آذربایجان را با اغراق بازگویی كنند و از پرولتاریای ایرانی سخن بگویند.آنچه ما در ایران نداشتهایم یك طبقه كارگر منسجم با آگاهی اجتماعی و خاستگاه طبقاتی است كه بتواند رهبری و انسجام داشته باشد. از زمانی كه شهرنشینی مدرن در ایران تحت تاثیر رانت نفتی و دولت مدرن شكل گرفت شاهد پدیداری لمپنیزم هستیم. خاستگاه لمپنها در روستاها و حومههای شهر بوده و این طبقه نه به كار كشاورزی و صنعتی مشغولند و نه فعالیت اداری. اینها نیروهای خیابانی هستند كه بعضا به شغلهای كاذب اشتغال دارند. پس چون نظام اقتصادی جامعه ما كم و بیش صنعتی شده، لذا با حضور لمپنها هم مواجه شدهایم اما چون فرماسیون صنعتی ما با آن چه در غرب روی داده متفاوت است نمیتوان با قاطعیت شاهد حضور لمپن پرولتاریا در جامعه ایران باشیم.
در تاریخ قدیم ایران با گروههایی مواجه هستیم كه شاید گاهی به اوباشی گری اشتغال داشتهاند اما لزوما اوباش نیستند. در ذیل این تعریف میتوان عیاران، داشها و جاهلها را قرار داد. این افراد نسبت به شرایط محیطی و نیز خاستگاههای خانوادگی و فكری خود میتوانند هم وجوه منفی به خود بگیرند و هم وجوه مثبت. در متون كلاسیك از جمله «سمك عیار» با طبقهای به نام عیار همراه میشویم كه گروهی دلاور و فكور و همه فن حریف هستند. عیار بار ارزشی مثبتی در شعر و ادبیات ما دارد اما در طول تاریخ بودند كسانی كه در ظاهر عیار بودند اما سابقه اوباشی گری نیز داشتند. باج گیران و كسانی كه در بازار سنتی روزگار میگذراندند از جمله این افرادند. با رشد شهرنشینی خواه ناخواه تعداد زیادتری فرصت پیوستن به این گروهها را پیدا كردند.
در تاریخ قدیم ایران با گروههایی مواجه هستیم كه شاید گاهی به اوباشی گری اشتغال داشتهاند اما لزوما اوباش نیستند. در ذیل این تعریف میتوان عیاران، داشها و جاهلها را قرار داد. این افراد نسبت به شرایط محیطی و نیز خاستگاههای خانوادگی و فكری خود میتوانند هم وجوه منفی به خود بگیرند و هم وجوه مثبت. در متون كلاسیك از جمله «سمك عیار» با طبقهای به نام عیار همراه میشویم كه گروهی دلاور و فكور و همه فن حریف هستند. عیار بار ارزشی مثبتی در شعر و ادبیات ما دارد اما در طول تاریخ بودند كسانی كه در ظاهر عیار بودند اما سابقه اوباشی گری نیز داشتند. باج گیران و كسانی كه در بازار سنتی روزگار میگذراندند از جمله این افرادند. با رشد شهرنشینی خواه ناخواه تعداد زیادتری فرصت پیوستن به این گروهها را پیدا كردند.
طبقه اوباش هم میتواند سویه مثبت به خود بگیرد و هم سویه منفی. ولی از آن جهت كه این گروهها عموماً دارای زوال اخلاقی هستند و ثبات فكری ندارند و از اصول مشخصی تبعیت نمیكنند، آمادگی دارند كه توسط قدرت مورد استفاده قرار گیرند. به این دلیل كه قدرت، دارای ثروت و سازمان است و با هدایت شبكه پلیسی خود میتواند این افراد را شناسایی و بسیج كند و با آنها وارد معامله شود. این نمونه در تاریخ معاصر در دهه 20 و 30 بسیار قابل مشاهده بود. پس این نیروها همانقدر كه میتوانند جذب جنبش مردمی و آزادی خواه شوند، میتوانند ابزار دست نیروهای قدرت نیز قرار گیرند .(2)
بررسی شیوه كودتا توسط انگلیس و امریكا
بررسی شیوه كودتا توسط انگلیس و امریكا
انگلیسی ها و امریكایی ها به این نتیجه رسیده بودند كه برای سقوط دولت مصدق تجهیز اوباش بسیار ضروری است. میدلتون، متصدی سفارت انگلیس در ایران، طی گزارشی به وزارت امورخارجه كشورش، بر این نكته تأكید می كند كه برای ساقط كردن مصدق باید حربه افكار عمومی و پشتیبانی توده ها را از او گرفت و حداقل به خرید اوباش خیابانی دست زد.(3) امریكایی ها نیز در نقشه جدیدی كه برای انجام كودتا در نظر گرفته بودند نقش ویژه ای برای اوباش و چاقوكشان قائل شدند.(4)
بر همین مبنا سرلشكر زاهدی و دو نفر از همراهان او یعنی برادران رشیدیان، ساعت 4 صبح 25/5/1332 به یكی از اتاق های سفارت امریكا در خیابان تخت جمشید تهران رفتند و بلافاصله ستاد كودتا برای اجرای مرحله بعد و وارد آوردن ضربه اول، یعنی به راه انداختن دستجات در شهر و ایجاد جنجال و هیاهو علیه دولت و اعزام مشتی رجاله و اوباش مزدور برای تخریب آتش زدن و غارت دست به كار می شود. علاوه بر این به همه مخالفان مصدق از گروههای مختلف ملا، روضه خوان، هوچی، روزنامه نویس، بازاری، افسر و سیاست باف، آماده باش داده می شود.(5).
در واقع پس از شكست كودتای اول در حالی كه سازمان سیا و امریكا طرح كودتا را شكست خورده تلقی نموده و حتی دستور خروج ماموران سیا را از ایران صادر كرده بودند كرومیت روزولت(6) آخرین شانس خود را امتحان می كند و از طریق رشیدیان ها، مسعودی ها و دیگر كسانی كه با جنوب شهر و چاقوكشان و محله گردان ها سرو كار داشتند مشغول تقسیم پول بین آنها می شود.(7) چرا كه او در این رابطه تجارب مهمی كسب كرده بود و می دانست هر چند كه به اشاره دكتر مصدق دانشگاه ها ، مدارس و حتی بازارها تعطیل می شوند. اما در دروازه غار، دروازه قزوین و نقاط محروم جبهه ملی و مصدق نفوذی ندارند. این گروه ها با اعلامیه ای از كاشانی به خیابان ها می ریختند و یا حركات دشمن را خنثی می نمودند، اما در این زمان كاشانی با دولت همراه نبود و حزب توده هم در میان مردم نفوذ چندانی نداشت.
یانگ، طراح اصلی كودتا 28 مرداد
جرج كندی یانگ كه در سال 1951 میلادی به عنوان رئیس بخش خاورمیانه M16 منصوب شده بود طراح اصلی كودتا بود وی در همین سال طرحی با نام رمز «باكانیر» به دولت انگلستان پیشنهاد نمود كه تكیه اصلی آن بر باز پس گیری اموال ملی شده شركت نفت ایران و انگلیس بود. دولت كلمنت اتلی این طرح را رد كرد اما با روی كار آمدن حزب محافظه كار به رهبری وینستون چرچیل اوضاع دگرگون شد و طرح مردود شده عملیات باكانیر با نام جدید «عملیات چكمه» به تصویب رسید و با همكاری سیا به مرحله عمل در آمد. یانگ نقش اساسی را در ایجاد و گسترش آشوب های تهران به ویژه بسیج لومپن ها به عهده داشت.(8)
ملاقات كرمیت روزولت با شعبان بی مخ
روزولت در زمان اقامت خود در تهران شخصی عجیب ، لات ، هیكلی، درشت اندام و ورزشكار به شعبان را به نزد خود می پذیرد. شعبان پس از این كه دستش را به نشان احترام روی سینه می گذارد به خاطر سرنوشت دردناك پادشاه محبوبش كمی می گرید و بلافاصله می گوید كه قادر است سیصد تا چهار صد نفر از نوع خود را گرد آورد كه قادر به انجام هر كار و دستوری در ازای مزد خوب باشند. پس از توافق روزولت یك پاكت بزرگ پول به او می دهد و قرار می گذارد پس از پیروزی بقیه اش را هم بپردازد شعبان نیز فوراً به جنوب شهر رفت تا امثال خود را جمع كند.(9).
البته شعبان بی مخ تا نزدیكی های ظهر 28 مرداد در زندان بوده و اگر ملاقاتی با روزولت نموده در داخل زندان صورت گرفته است. وی در خاطراتش می گوید:«این كه بعضی ها می گویند برای این كارها به من پول دادند و حتی با روزولت ملاقات داشته ام همه اش چرند است...»(10)
شروع فعالیتهای لومپن ها برای كودتا
بعد از ظهر 27 مرداد 32 هنگامی كه فرماندار نظامی تهران ختم تظاهرات مردم را اعلام كرد. محمد مسگری یكی از كارگردانان شهر نو، طیب حاج رضایی، حسین رمضان یحیی و دیگر اوباشان و چاقوكشان كه در میان آنها روسپیان و بدكاره ها نیز حضور داشتند با هدایت تعدادی از گروهبانان ارتش كه لباس شخصی پوشیده بودن به خیابان های لاله زار و نادری ریخته و شعار های شاه پرستانه می دادند. تعدادی از ماموران شهربانی و نظامی نیز از اراذل و اوباش حفاظت نموده و مردم را تهدید می كردند كه با آنها هم صدا شوند و افرادی كه خودداری می نمودند با قنداق تفنگ مضروب می شدند.(11) از سوی دیگر لومپن ها به روزنامه فروشی های حامی دولت حمله نموده و شروع به دستگیری مخالفین كردند. در این روز طیب یكه بزن معروف توانست صدها نفر را با پول های هنگفتی كه به او داده بودند همراه خود ساخته و به همراهی شمس قنات آبادی آنها را در پامنار و در نزدیكی خانه آیت الله كاشانی جمع كند.(12)
بیگانگان و عوامل دربار نیز در این روز با استخدام گروهی از مالكان اطراف تهران میدان داران مشهور چاقو كشان حرفه ای و جاهلان ماجراجو آماده می شدند كه 28 مرداد به ترتیبی دیگر وارد عمل شوند.(13)
وودهاوس یكی از طراحان كودتا در این مورد می نویسد:« در عملیات چكمه یعنی طرحی كه من خود به واشنگتن برده بودم دو عنصر جداگانه به هم می پیوستند چرا كه ما دو نوع منبع كاملاً متمایز در اختیار داشتیم: یكی سازمان شهری كه به وسیله رشیدیان ها اداره می شد و متشكل از تعدادی افسر ارشد، پلیس، وكیل مجلس، سناتور، ملا، بازرگانان ، سیاستمداران پیر و روزنامه نویس، همراه با سردسته های اراذل و اوباش كه قرار بود كنترل شهر را به دست گرفته و مصدق و وزیرانش را دستگیر كنند و دیگری تعدادی از سران ایلات جنوب كه قرار بود آنها نیز در همین ضمن به شهرهای بزرگ جنوب هجوم برده و قدرت نمایی كنند و اگر مقاومی از طرف حزب توده به عمل می آمد این قبایل شهرهای حساسی چون اصفهان، آبادان و غیره را تصرف كنند.(14)
اسدالله كچل از اوباش كودتا ساز نیز درباره فعالیت های روز 27 مرداد می گوید:«در عصر روز 27 مرداد (18 اگوست) سروان غفاری افسر پلیس راه آهن، آدرس خانه ای در خیابان قزوین به من داد و گفت شب را به آنجا بیا وقتی من رفتم، دیدم غفاری با خلیل تركه ، قاسم سرپلی، اسماعیل شله، محمد دخو، علی بلنده، صابر و چند تن دیگر از اوباش جوادیه و كشتارگاه مشغول باده گساری هستند. غفاری آن شب كیف پولی به قاسم داد و از آنها و من خواست كه فردا صبح عده ای را بسیج كرده و قبل از ساعت 9 صبح جلوی سینمایی در جوادیه اجتماع كنیم ما نیز روز بعد به همین ترتیب عمل كردیم.(15)
در این روز نقش دو جاسوس دیگر ایرانی به نام های جلیلی و كیوانی در تشدید آشوب ها سرنوشت ساز بود و حزب توده هم با تظاهرات خیابانی و دادن شعارهای بسیار تند به آنان كمك فراوانی كرد. اراذل و اوباش مزدور هم با نوشتن شعارهای بسیار تند بر روی دیوارها در مركز تهران، شورش های پر صدایی به راه انداختند.(16)
ماهیت لمپن ها در 28 مرداد
عوامل روزولت به ویژه برادران بوسكو و رشیدیان در این روز به زروخانه ها و باشگاه های ورزشی رفتند و تركیبی حیرت انگیز از غولهای زورخانه، وزنه برداران ، میل بازان و ژیمناستیك بازان، گردن كلفتها و قلچماق ها را هر چند نا هماهنگ هم بودند تشكیل داده و راهی بازار و خیابان های پایتخت كردند. در حالی كه نظامیان به دقت از پایتخت ناآرام حفاظت می نمودند این گروه ها با اعمالشان توجه مردم را به سوی خود جلب می كردند و به تدریج كه تماشاچیان روبه افزایش گذاشتند نمایش غیر عادی این دستجات به شعار جاوید شاه كه همگی به اتفاق، آن را فریاد می زدند تبدیل گشت. حركتی كه در این روز صورت گرفت كار یك جمعیت مزدور بود كه هیچ نوع عقیده و ایدئولوژی خاصی نداشت و فقط بخاطر پول این کارها را میکردند و نیروهای انتظامی كه به فرمانده شان قول پرداخت پول و ترفیع درجه داده شده بود تا به شاه پرستان ملحق شوند آنها را زیر چتر حمایت خود گرفته بود.(17)
علاوه بر این در روز 28 مرداد گروهی از روستائیان و در واقع اراذل و اوباش سرلشكر ارفع كه مجهز به چوب دستی ، چاقو، كلنگ و زنجیر دوچرخه بودند ناگهان در مدخل جنوبی شهر یعنی دروزاه قزوین ظاهر شدند و هر چه به مركز شهر نزدیك تر می شدند بر تعدادشان افزوده می شد.(18)
فعالیت لومپن ها در صبح روز 28 مرداد
حدود ساعت هشت بامداد روز 28 مرداد جمعیت اوباش و چاقوكشان كه روز قبل نیز در عملیات شركت داشتند در خیابانهای تهران و سر پل تجریش عملیات جدید خود را آغاز می كنند. در شمیران رانندگان را متوقف و مجبور می نمودند كه عكس شاه را زیر برف پاكن ها گذاشته و چراغ ها را روشن كنند رانندگان را وادار می كردند بگویند:«زنده بادش شاه» و اگر خودداری می كردند آنان را كتك می زدند با چماق به بدنه اتومبیل می كوبیدند یا شیشه ها را می شكستند. به این ترتیب صفی از خودروها با چراغ روشن و عكس شاه از خیابان پهلوی به سوی شهر روان شد.
ساعت نه بامداد گروهی از اوباش و جمعی از گروهبانان و پاسبانان با لباس مبدل در میدان بهارستان به دادن شعار به طرفداری از شاه می پردازند. اوباش به جمعیتی از تظاهر كنندگان هوادار مصدق كه مطابق همه روزه برای تظاهرات در میدان جمع شده بودند حمله می كنند و زد و خورد میان آنها در می گیرد. سربازان نیروهای انتظامی ، فرمانداری نظامی و پاسبانان شهربانی در كامیون های خود نشسته و فقط تماشا می كردند.(19)
در همین مواقع یكی از اشتباهات بزرگ دکتر مصدق یعنی انتصاب سرتیپ محمد دفتری، خواهرزاده مصدق و فرمانده گارد گمرك، به ریاست شهربانی، اتفاق می افتد. ساعت ده صبح حدود چهارصد نفر از گروهی كه توسط شعبان جعفری (شعبان بی مخ) طیب حاج رضایی و رمضان یخی، هدایت می شدند و جملگی مجهز به چماق و چاقو و تپانچه بودند، سبزه میدان میدان و میدان ارگ را اشغال كردند در آن جا به گروه های 30 تا 40 نفری تقسیم شدند و هر دسته با دادن «شعارهای زنده باد شاه» به یكی از ساختمان های دولتی حمله كردند. آنها پس از كتك زدن نگهبانان وارد ساختمان شده و عكس شاه را بالای سر در آویزان می كردند. سپس در حالی كه چند كامیون سرباز و پاسبان پیشاپیش آنها حركت می كردند به سوی خیابانهای مركزی شهر به راه افتادند.
هدف جمعیت مهاجم ساختمان های حزب ایران ، حزب ملت ایران، روزنامه باختر امروز، حزب توده و روزنامه هایشان بود كه پس از رسیدن به اماكن مذكور همه چیز را در هم می شكستند و پس از غارت ،آتش می زدند. در خیابان شاه آباد و نادری، زنان بد نام معروف به سركردگی ملكه اعتضادی و آجودان قزی به چاقوكشان ملحق شدند و در حالی كه عكس های شاه را در دست داشتند به شعارهای «زنده باد شاه» پرداختند.
هیچ كس انتظار این عملیات را نداشت و هیچ برنامه ای برای مقابله با آن پیش بینی و تدارك دیده نشده بود مردم در خیابانها حیرت زده به این نمایش می نگریستند تعدادی از دانشجویان دانشگاه تهران ، دكانداران و كارمندان دولت در گروه های كوچك به طور خود جوش و جسته و گریخته به مقابله با این دسته های اوباش می پرداختند ولی هر بار نیروهای انتظامی مداخله می كردند و آن را عقب می راندند.( 20) روزولت بعدها در مصاحبه ای گفت:«زنان روسپی و ولگرد و چاقوكشان حرفه ای و بیكاره ها، با دریافت 50 تومان حاضر به همكاری شدند و جمعاً بیست هزار نفر در این جریان شركت داشتند كه تمامی آنها طبق برنامه در میدان بهارستان حضور به هم رسانیدند».(21)
اسدالله كچل یكی از اوباش در خاطرات خود می گوید كه ساعت ده صبح روز 28 مرداد (19 اگوست) سوار ماشین شن كش شده و به طرف خیابان امیریه حركت كردیم نزدیكی چهار راه گمرك عكس های شاه را كه داخل گونی گذاشته بودند بیرون آورده و به دست گرفتیم و شروع به دادن شعارهایی به نفع شاه و علیه مصدق كردیم. سپس با دسته ای كه از میدان مولوی به سركردگی طاهر و طیب دو برادر میدان دار راه افتاده بود به هم پیوسته و به طرف خیابان های كاخ ، نادری، شاه آباد ، اسلامبول و مجلس حركت كردیم.(22)
میرزا عبدالله جندقی معروف به میرزا شهریاری یكی از میدان داران كه در آن روز شاهد تظاهرات لومپن ها و شاه پرستان بود در این باره می گوید:« من در میدان بار فروشان امین السلطان شغل واسطه گری داشتم و آن طوری كه یاد دارم صبح روز 28 مرداد چهار دسته از جنوب شهر برای تظاهرات شاه دوستانه و قیام علیه مصدق به طرف شمال شهر و حمله به خانه مصدق رهسپار شدند: دسته اول به سركردگی طیب و طاهر حاج رضایی، میدان دار میدان بارفروشان امین السلطان از سر قبر آقا، همراه این دسته عبارت بودند از علی رضایی معروف به قدم، ناصر حسن خانی معروف به ناصر جیگركی، اصغر استاد علی نقی معروف به اصغر سكسی، اصغر بنایی معروف به اصغر شاطر، رضا، صاحب قهوخانه و نانوایی و قمار خانه شهر نو، حاج علی نوری معروف به مرد آهنین، حبیب مختار منش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی معروف به حاجی سردار و در حدود سیصد نفر سیاهی لشكر از خرده پاها و عمله های میدان. دسته دوم به سركردگی حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضون یخی كه از باغ فردوس حركت كرد همراهان این دسته عبارت بودند از تقی رمضون یخی، برادران طاهری (ماشاء الله ابرام خان، هوشنگ ابرام خان، اكبر ابرام خان، امیر ابرام خان) و چند صد نفری بی كار و اوباش مجهز به چوب دستی های یك متری.
دسته سوم به سركردگی محمد مسگر باجناق حسین رمضون یخی، كه از محله بد نام شهرنو رهسپار شدند با همراهی روسپیان شهرنو و خانم رئیس ها . دسته چهارم به سركردگی صابر از جوادیه و دسته دیگری هم از رباط كریم، به راه افتادند. دسته طیب و رمضون یخی در میدان مولوی به هم رسیده و پس از پیوستن به هم و عبور از خیابان سیروس ، چهارراه سرچشمۀ میدان بهارستان ، خیابان شاه آباد، استانبول، نادری و كاخ به سوی خانه مصدق رهسپار شدند در سرچشمه و میدان بار فروشان سرچشمه عباس لاله، اكبر لاله، میرزا علی شفیعی و اكبر زاغی به آنها پیوستند و در چهار راه مخبر الدوله ، مصطفی كلیایی معروف به مصطفی زاغی از بزن بهادرهای چهار راه سید علی با جمعی از اوباش خودش به آنها پیوستند. دسته طیب و رمضون یخی در مسیر خود روزنامه باختر امروز، تئاتر سعدی، خانه جوانان دمكرات، روزنامه به سوی آینده و مراكز دیگر را غارت كرده و به آتش كشیدند. در خیابان استانبول رمضون یخی به قهوخانه پاساژ چی، متعلق به مصطفی پایان حمله و با تیراندازی به طرف عكس دیواری صاحب كافه را وادار كرد تا عكس را پایین بكشد در طول راهپیمایی این دسته ها هیچ برخوردی با نیروهای انتظامی نكردند و آنها فقط تماشاچی بودند.(23)
روزنامه كیهان سه روز بعد از كودتا در مورد اسامی دسته های شركت كننده در روز 28 مرداد نوشت:«روز چهارشنبه از میدان انبار گندم میدان شوش، گارد ماشین، خیابان سیروس، باغ فردوس، صابون پرخانه، خانی آباد و میدان پاقاپوق، دسته هایی از طرف آقایان طیب حاج رضایی،حاجی خان خداد، اكبر جاسب، حسین سلماسی، حاج عبدالحسین و عده ای دیگر از معتمدین محل كه اسامی آنها بعد خواهد آمد به خیابانهای مركزی شهر رهسپار و با همراهی سایر دستجات بر ادارات و رادیو و تلویزیون مسلط شدند.( 24)
بعد از ظهر 28 مرداد و حمله به خانه نخست وزیر
یكی از مراكز مهم و حساسی كه در 28 مرداد توسط اوباش و كودتاچیان تصرف شد، ایستگاه رادیو بود. این مسأله سقوط دولت مصدق را سرعت بخشید. این مركز در ساعت 30 :12 كه خلاصه اخبار را پخش می كرد حتی یك خبر مهم از اوضاع تهران نداد و این وضع تا ساعت 5/13 ادامه یافت. در ساعت مزبور آن جا مورد تهاجم كودتاگران واقع شد و یك تانك كه جمعی سرباز و اوباش و افراد بیكاره روی آن نشسته بودند وارد محوطه بی سیم شده و پس از اشغال فرستنده رادیو موفق شدند خود را به پشت میكروفون رسانده و با جملاتی كه حالت رمز داشت درباریان منتظر خبر را از تسخیر آنجا مطلع سازند. پس از آن فرمان شاه درباره انتصاب سرلشكر زاهدی به نخست وزیری قرائت شد و خود وی نیز پشت میكروفن حاضر شده و برنامه دولت آینده را برای مردم خواند. پس از اشغال رادیو حدود ساعت پنج بعدازظهر جمعیت ازسه راه شاه به اتفاق تانك هایی كه برای همراهی آنها آمده بودند خود را به اول خیابان كاخ رساندند و در این مكان درگیری هایی میان طرفین رخ داد.
در حین محاصره خانه نخست وزیر، شعبان بی مخ هیجان زده با هفت تیری در دست جیپی را كه می گذشت را متوقف نموده و سپس راروی آن نشسته و پیوسته به در خانه می كوبید. قبلاً گلوله های تانك بالای ساختمان را ویران كرده بود. پس از پایان تیراندازی محافظین خانه پرچمی سفید بالای خانه مصدق آویخته شد. در این زمان طیب دستور داد كه تظاهر كنندگان به خانه او حمله ور شده و آن جا را تخریب كرده و به آتش بكشند. بدین ترتیب حمله آغاز شد و چند دقیقه پس از ورود تانك ها به خانه مصدق دسته چاقوكشان و اوباش مسلح به انواع سلاح های سرد، مانند چماق، خنجر، چاقو، زنجیر و غیره به درون خانه حمله ور شده تا مصدق و یاران او را بكشند اما آنها رفته بودند لذا موقعیت را مغتنم شمرده و تمام اموال ، اثاثیه و حتی شی آلات آب خانه و اسناد محرمانه سیاسی و كشوری و غیره را به غارت و یغما بردند. چهار غارت گر اوباش كه سر یك قالی پانزده متری با هم درگیر بودند سرانجام به توافق رسیدند كه قالی را چهار تكه كنند.(25)
فرزند دكتر مصدق در خاطراتش می گوید:«عصر روز 28 مرداد دار و ندار پدر را در خانه اش غارت كردند حتی كاشی های ساختمان و سیم های برق را كندند و بردند. خانه برادرم احمد و خانه من نیز كه مجاور خانه پدرمان بود تاراج شده بود و آنچه برای من باقی مانده بود یك دست لباس تنم به اضافه كلید همان خانه غارت شده بود.(26) مكری یكی از شاهدان عینی واقعه می گوید كه در جریان حمله به خانه مصدق، اوباش هنگام غارت شعارها و فحشهای ركیكی سر می دادند از جمله این كه پوست و روده توده ای می خریم و غیره. من برای مخفی شدن دو محل را در حوالی دانشگاه در نظر گرفتم ولی آن نقاط نیر مركز عمده تظاهرات اوباش و مخالفین بود. خبرنگار نشریه آسیای جوان نیز كه هنگام هجوم اوباش به خانه مصدق در آنجا حضور داشته می گوید:« پس از پایان تیر اندازی من خودم ناظر بودم كه اوباش فرصت طلب قالیهای قیمتی را قطعه قطعه می كردند و هر قطعه آن را یك نفر به یغما می برد. حتی درختهای خانه را نیز از ریش در آوردند.وقتی من وارد خانه مصدق شدم از دود باروت به سرفه افتادم. گلوله های توپ و مسلسل دیوارها را سوراخ كرده بود».(27) طی نبردهای جلوی خانه مصدق سیصد نفر كشته شدند و در میان آنها اجساد تعدادی از مزدوران به دست آمد كه در جیبهایشان اسكناس نو 500 ریالی كه صبح همان روز بابت شركت در این غائله دریافت کرده بودند كشف شد.(28).
آشوبگران در ساعت 5/6 بعد از ظهر و پس از حمله به خانه دکتر مصدق به سوی فرمانداری نظامی و سایر بازداشتگاهها روانه شدند و زندانیان سیاسی را از بند نجات دادند دكتر بقایی حاضر به ترك زندان نبود ولی مردم به زور او را آزاد كردند.(29)
پاداش لمپن های كودتاگر
پس از اتمام عملیات كودتاچیان كوشش فراوانی در با شكوه جلوه دادن استقبال از شاه كردند. از سوی دیگر در پای پلكان هواپیما طلب كاران سلطنت و آنهایی كه تاج را به او برگردانده بودند احاطه اش كردند. تیمسار زاهدی رفتاری همچون یك سردار پیروز داشت و شعبان جعفری كه خود را «تاج بخش» نامیده بود با جیپی روباز كه پرچمی بر آن نصب شده بود و همچنینن هفت تیری در دست جلو ماشین ضد گلوله شاه حركت می كرد و تا كاخ او را همراهی نمود.(30)
جعفر مهدی نیا معتقد است كه شعبان در سرنگونی دولت مصدق و بازگرداندن شاه هیچ گونه نقشی نداشت. این طیب بود كه مردم را كه بیشترشان میدانی و ساكن جنوب شهر و دروازه قزوین بودند با صرف پولی كه در اختیارش گذاشته بودند به صحنه آورد و كار را تمام كرد. طیب سالها به دربار رفت و آمد داشت و اداره املاك پهلوی به او و چند قمه كش دیگر چون حبیب بلشویك و ایمان كوره و غیره كمك های مالی می كرد.(31) ده روز بعد از كودتا زاهدی میهمانی باشكوهی در باغ شخصی خودش در جماران به افتخار طیب ، رمضون یخی و یدگران ترتیب داد. تمامی سران میدان نیز در آن شركت داشتند. بعد هم چند قطعه زمین به دستور زاهدی در جنت آباد به طیب و رمضون یخی داده شد.(32)
با این همه سهم شعبان از دیگران بیشتر بود البته شعبان تا نیمروز 28 مرداد همچنان در زندان بود و این كه همه چیز در این روز به نام او تمام شد به دلیل یكه تازی و فعالیت شدید او در بعد ازظهر آن روز و روزهای پس از آن بوده كه امر را بر نویسندگان جریان های مربوط به کودتای 28 مرداد مشتبه كرده كه او قهرمان همۀ حوادث 28 مرداد است. شعبان بی مخ پس از كودتای 28مرداد به صورت یكی از چهره های مطرح روز در آمد حتی القاب و عناوین مختلفی نیز برای او در نظر گرفته شد مانند «سیف الاسلام تاجبخش» و غیره . هر زمانی كه یكی از رجال حامی مصدق یا اعضای كابینه او به وسیله نظامیان گرفتار می شد بلافاصله شعبان بی مخ حاضر می شد و با چاقو كشی و عربده جویی اقدام به تهدید او می كرد. رژیم نیز به عنوان پاداش خدمات او قطعه زمینی در شمال پارك شهر و پولی به عنوان كمك به او داد تا یك زورخانه مدرن بسازد. این زورخانه در تاریخ 17آبان 1336 به دست شاه افتتاح شد و از آن پس هر گاه یكی از شخصیت های خارجی به ایران می آمد از جمله برنامه هایی كه برای او تنظیم می كردند یكی هم بازدید از زورخانه شعبان بود.
در آن دوران روزهای چهارم و نهم آبان به مناسبت سالروز تولد شاه و ولیعهد اوج خود نمایی شعبان بود و مراسم خاص ورزشی در ورزشگاه امجدیه بر پا می شد. به این ترتیب تا چندین سال شعبان در گود زورخانه و گود سیاست میدان دار بود. علاوه بر این او تا سال های قبل از انقلاب از اداره كل تبلیغات و انتشارات و بعدها از وزارت اطلاعات حقوق می گرفت. این حقوق در ابتدا 1500 تومان و بعدها به 4000 و 10000 تومان افزایش یافت.(33)
پی نوشت ها
1 ـ مصاحبه با حاتم قادری،ماهنامه مهرنامه، سال اول، ش 1 ، اسفند 1388 ص 109 ـ 106
2 ـ همان.
3ـ مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، 1357ـ 1320 تهران: انتشارات روزنه، 1380، ص141.
4ـ ابوالفضل حاج قربان علی، چهره دكتر حسین فاطمی، بی جا: مولف، 1370، ص81.
5ـ نصرالله شیفته، ص155، احمد آرامش ، پیكار من با اهریمن به كوشش خسرو آرامش، تهران: انتشارات فردوس و مجید، بی تا، ص193.
6ـ كرومیت روزولت مجری كودتا بود كه برای انجام كودتای 25 مرداد یك میلیون دلار (معادل 8 میلیون تومان) در اختیار داشت كه همه آنها را در یك صندوق جا داده بود. از این مبلغ حدود صد هزار دلار (هشتصد هزار تومان ) به دو عضو ایرانی گروه داده شد تا آن را بین چند باشگاه ورزشی و فقرای جنوب شهر توزیع كنند.
7ـ باری روبین ، جنگ قدرت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: انتشارات آشتیانی، 1363، ص82ـ 80.
8ـ عبدالله شهبازی، یانگ طراح اصلی كودتای 28 مرداد ، روزنامه جام جم، شماره 983، 25/5/82، ص18.
9ـ محمود تفضلی، مصدق ، نفت، كودتا، ترجمه خودش، تهران: مؤسسه انتشارات امیر كبیر، 1358، ص113ـ 112.
10ـ خاطرات شعبان جعفری، تدوین هما سرشار، تهران: نشر ثالث، 1381، ص173، 159.
11ـ كوروش زعیم ، جبهه ملی ایران از پیدایش تا كودتای 28 مرداد، تهران: ایران مهر، 1378، ص317.
12ـ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران: انتشارات جاویدان، 1370، ص385.
13ـ همان، ص283ـ 281.
14ـ سی . ام. وود هاوس، ص39ـ 38.
15ـ محمود تربتی سنجابی، كودتا سازان ، تهران: موسسه فرهنگ كاوش، 1376، ص19ـ 18.
16ـ غلامرضا وطن دوست، اسناد سازمان سیا درباره كودتای 28 مرداد و سرنگونی دكتر مصدق، با مقدمه دكتر همایون كاتوزیان، با همكاری حسین زنگنه و رضا هدشتی، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1379، ص61ـ 60.
17ـ مجتبی زاده محمدی، لومپن ها در سیاست عصر پهلوی(1342ـ 1304)، تهران: نشر مركز، 1385، ص174ـ 173.
18ـ لئونارد ماسلی، نفت ، سیاست و كودتا در خاورمیانه، ترجمه محمد رفیعی مهر آبادی، تهران: انتشارات رسام، 1366ـ، ص349.
19ـ زعیم، پیشین، ص302ـ 301.
20ـ همان، ص303ـ 302
21ـ باری روبین، پیشین، ص83.
22ـ تربیتی سنجابی، پیشین، ص19
23ـ همان، ص106ـ 103.
24ـ روزنامه كیهان، 31/5/1332
25ـ زاده محمدی، پیشین، ص186ـ 185.
26ـ در كنار پدرم مصدق، خاطرات دكتر غلامحسین مصدق، به كوشش غلامرضا نجاتی، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1369، ص119.
27ـ زاده محمدی، پیشین، ص187.
28ـ همان.
29ـ همان، ص189
30ـ محمد علی سفری، قلم و سیاست، تهران: انتشارات نامك، 1373، ج2، ص424.
31ـ جعفر مهدی نیا، قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، تهران: انتشارات پاسارگاد، 1380، ج2، ص522ـ521.
32ـ تربتی سنجابی، پیشین، ص106.
33ـ زاده محمدی ، پیشین، ص195ـ 194.
نقش سپاه حفاظت انصارالمهدی درتامین امنیت جان سران جمهوری اسلامی
/
دیدگاه: (0)
سپاه حفاظت انصارالمهدی از زیر مجموعه های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بشمار میرود. این نیروی حفاظتی در اوایل انقلاب و بعد از ترورهای فراوان علیه مسئولان ارشد جمهوری اسلامی شکل گرفت و ماموریت خود را آغاز نمود.
مقر رسمی سپاه حفاظت انصارالمهدی در دو ساختمان ۶ طبقه در خیابان پاستور تهران قرار دارد ولیکن این نیرو در نقاط دیگر شهر تهران نیز دارای مقر های ستادی و عملیاتی میباشد از جمله سفارت سابق آمریکا (مرکز خنثی سازی بمب) و محمدشهر کرج که پادگان آموزشی این نیرو ست .
وظیفه اصلی سپاه حفاظت انصارالمهدی ، محفاظت از جان تمام مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی از نمایندگان ارشد مجلس گرفته تا روسای جمهور و وزیران سابق میباشد.
تعداد اعضای ستادی و عملیاتی این نیرو حدودا 30000 هزار نفر تخمین زده میشود و هم اکنون فرماندهی این سپاه را شخصی بنام سردار ابوالقاسم ( که به احتمال زیاد اسم مستعار این فرمانده اطلاعاتی و عملیاتی میباشد ) برعهده دارد . وی قبلا مسئول عملیات حفاظت و امنیت بوده است .
یکی از معروفترین عملیاتی که این نیرو در سالهای اخیر بعهده داشته است ، کسب خبر و اطلاعات شخصی و روزمره سران جنبش سبز ( موسوی و کروبی ) و حصر خانگی آنها در پوشش گارد محافظ بوده است .
مقر رسمی سپاه حفاظت انصارالمهدی در دو ساختمان ۶ طبقه در خیابان پاستور تهران قرار دارد ولیکن این نیرو در نقاط دیگر شهر تهران نیز دارای مقر های ستادی و عملیاتی میباشد از جمله سفارت سابق آمریکا (مرکز خنثی سازی بمب) و محمدشهر کرج که پادگان آموزشی این نیرو ست .
وظیفه اصلی سپاه حفاظت انصارالمهدی ، محفاظت از جان تمام مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی از نمایندگان ارشد مجلس گرفته تا روسای جمهور و وزیران سابق میباشد.
تعداد اعضای ستادی و عملیاتی این نیرو حدودا 30000 هزار نفر تخمین زده میشود و هم اکنون فرماندهی این سپاه را شخصی بنام سردار ابوالقاسم ( که به احتمال زیاد اسم مستعار این فرمانده اطلاعاتی و عملیاتی میباشد ) برعهده دارد . وی قبلا مسئول عملیات حفاظت و امنیت بوده است .
یکی از معروفترین عملیاتی که این نیرو در سالهای اخیر بعهده داشته است ، کسب خبر و اطلاعات شخصی و روزمره سران جنبش سبز ( موسوی و کروبی ) و حصر خانگی آنها در پوشش گارد محافظ بوده است .
عکس - شباهت چهره محمدعلی ابطحی با شعبان جعفری
/
دیدگاه: (0)
آقای ابطحی! شما که قیافه تان به شعبان بی مخ شبیه بود، گویا دوست دارید تا رفتارتان هم به وی شبیه شود؟!
نماهنگ / وقتی انقلاب ها شکست می خورند .
/
دیدگاه: (0)
نماهنگی از فیلمساز آمریکایی اون مارک، که تقدیم شده به ایرانیانی که به نام الله شکنجه و اعدام شدند و به قهرمانان انقلاب سبز ... با شما همواره در قلب های ما ... هرگز تسلیم نشوید .
بیوگرافی دکتـــر شاپوربختیار
/
دیدگاه: (0)
شاپور در ۱۹۱۴ در جنوب غربی ایران و از پدری به نام محمدرضا (معروف به سردار فاتح) و مادری به نام ناز بیگم به دنیا آمد. خانوادهٔ او از طوایف ایل بختیاری بودند. پدربزرگ مادری بختیار، نجف قلی صمصامالسلطنه، دو بار در ۱۹۱۲ و ۱۹۱۸ به نخستوزیری رسیده بود. مادر دکتر شاپور بختیار در هفت سالگی او فوت کرد. شاپور بختیار تحصیلات دورهٔ ابتدایی را در شهرکرد گذراند و تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت پایتخت لبنان به پایان رساند. او مدرک دیپلم دبیرستان خود را در بیروت و از مدرسهٔ فرانسوی بیروت دریافت کرد.
وی در ۱۹۳۶ به فرانسه رفت و در ۱۹۳۹ دکترای خود را در زمینهٔه علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. او در ضمن دو مدرک لیسانس در زمینههای حقوق و فلسفه نیز دریافت کرده بود. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه آزاد توسط آلمان نازی وی به فعالیتهای مخفی مقاومت فرانسه پیوست. در سال ۱۹۴۶شاپور بختیار به ایران بازگشت. در سال ۱۹۵۱ توسط وزیر وقت کار به عنوان مدیر ادارهٔ کار استان اصفهان انتخاب شد و بعدها به ادارهٔ کار در استان خوزستان (مرکز صنعت نفت ایران) ارتقا یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، بختیار که عضو حزب ایران شده بود، به طرفداری از مصدق برخاست و در سال ۱۹۵۳ در دولت کوتاه محمد مصدق، بختیار معاون وزارت کار شد. پس از بازگشت محمد رضا شاه پهلوی در پی کودتای ۲۸ مرداد، بختیار به منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد.
وی در ۱۹۳۶ به فرانسه رفت و در ۱۹۳۹ دکترای خود را در زمینهٔه علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. او در ضمن دو مدرک لیسانس در زمینههای حقوق و فلسفه نیز دریافت کرده بود. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه آزاد توسط آلمان نازی وی به فعالیتهای مخفی مقاومت فرانسه پیوست. در سال ۱۹۴۶شاپور بختیار به ایران بازگشت. در سال ۱۹۵۱ توسط وزیر وقت کار به عنوان مدیر ادارهٔ کار استان اصفهان انتخاب شد و بعدها به ادارهٔ کار در استان خوزستان (مرکز صنعت نفت ایران) ارتقا یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، بختیار که عضو حزب ایران شده بود، به طرفداری از مصدق برخاست و در سال ۱۹۵۳ در دولت کوتاه محمد مصدق، بختیار معاون وزارت کار شد. پس از بازگشت محمد رضا شاه پهلوی در پی کودتای ۲۸ مرداد، بختیار به منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد.
بختیار در جبهه ملی دوم نیز فعال بود. در بهمن ۱۳۴۲ همراه با دیگر رهبران جبهه ملی به زندان افتاد. در دوران پهلوی شاهان، قانون اساسی مشروطیت و به خصوص اصولی از این قانون را که آزادیها و حق حاکمیت مردم در آنها تصریح شده بود را رعایت نمیکردند و به این علت در خرداد ۱۳۵۶ سه تن از سران جبهه ملی یعنی کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار نامهای به شاه نوشته و از او خواستند که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان داده، به اصول مشروطیت تمکین کند.
در اواخر سال ۱۹۷۸ و اوج گیری انقلاب ایران، شاه دستور آزادی بختیار از زندان را صادر کرد و از وی در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران تهران خواست که مقام نخست وزیری ایران را قبول کند. بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب ایران مقام نخست وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره گیری کرد.
در اواخر سال ۱۹۷۸ و اوج گیری انقلاب ایران، شاه دستور آزادی بختیار از زندان را صادر کرد و از وی در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران تهران خواست که مقام نخست وزیری ایران را قبول کند. بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب ایران مقام نخست وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره گیری کرد.
نهایتا در گرماگرم تب انقلاب، بختیار به همراه وزرای دولتش از مجلس سنا رای اعتماد گرفت و ۳۶ روز در این سمت بود. در پی اوج گرفتن اعتراضات محمدرضا شاه به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. با خروج شاه از ایران و اعلام بیطرفی ارتش، همه چیز به نفع انقلابیها تغییر کرد. آیتالله خمینی بعد از ۱۳ سال تبعید در روز ۱۲ بهمن به ایران بازگشت و در همان جا دولت اپوزیسیون را اعلام کرد. سرانجام پس از ۱۰ روز انقلابیها تمام مراکز و اداره های دولتی را به دست گرفتند و سرانجام دکتر شاپور بختیار در میانه فروردین سال ۱۳۵۸به فرانسه سفر کرد.
بلافاصله پس از ورود به فرانسه، وی نهضت مقاومت ملی ایرانرا بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی و آیتالله خمینی پرداخت. از مهمترین این فعالیتها دخالت وی در کودتای نوژه بود. در تابستان ۱۳۵۹تیمی به رهبری انیس نقاش یکی از رهبران جنبش حزب الله در لبنان اقدام به قتل وی میکنند که با هشیاری محافظ هاي بختیار ناموفق بود. او از این سوء قصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس و یکی از همسایگان خانه بختیار به قتل رسیدند.امیرشاهی مدعیست که این تیم از سوی مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای قتل دکتر شاپور بختیار اعزام شده بودند. انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم میشود اما پس از مدتی از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار میگیرد و به جمهوری اسلامی تحویل داده میشود.
بلافاصله پس از ورود به فرانسه، وی نهضت مقاومت ملی ایرانرا بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی و آیتالله خمینی پرداخت. از مهمترین این فعالیتها دخالت وی در کودتای نوژه بود. در تابستان ۱۳۵۹تیمی به رهبری انیس نقاش یکی از رهبران جنبش حزب الله در لبنان اقدام به قتل وی میکنند که با هشیاری محافظ هاي بختیار ناموفق بود. او از این سوء قصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس و یکی از همسایگان خانه بختیار به قتل رسیدند.امیرشاهی مدعیست که این تیم از سوی مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای قتل دکتر شاپور بختیار اعزام شده بودند. انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم میشود اما پس از مدتی از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار میگیرد و به جمهوری اسلامی تحویل داده میشود.
عاملان و طرح ترور دکتر شاپور بختیار
آخر بار در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰برابر ۶ اوت ۱۹۹۱، شاپور بختیار و منشی وی سروش کتیبه را در خانه مسکونی اش در حومه پاریس به قتل میرسانند. امیر شاهی مدعی است قتل توسط گروهی سهنفره و از سوی مسئولین وقت جمهوری اسلامی به این کار مبادرت ورزیدند. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتل ها بدون هیچ مشکلی از خانه وی خارج شده و متواری شدند. بعد از چند روز یکی از قاتلها در سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.علی وکیلی راد در طول محاکمهاش در ۱۹۹۴در جریان اعترافاتش بيان کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مامور قتل شاپور بختیار کرده بودند
ششم اوت ۱۹۹۱ اعلام شد که شاپور بختیار آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی ایران در محل سکونتش در پاریس کشته شده است. معاینه جسد نشان داد که قتل ساعتها پیش از کشف جسد صورت گرفته بود. “سروش کتیبه ” منشی بختیار نیز با او کشته شده بود. قتل، با ضربات متعدد چاقو صورت گرفته بود به همان شیوه که زنده یاد فریدون فرخ زاد و داریوش فروهر را کشته بودنند. طبق گزارش پلیس نگهبان خانه، قبلا کسانی به دیدار بختیار رفته بودند که کارت شناسایی (مجعول) نشان داده بودند. بعدا سه نفر متهم به قتل شاپور بختیار شدند که تنها یکی از آنان به نام “علی وکیلی راد” در سویس دستگیر و در پاریس محاکمه و محکوم شد. در آن روز بختیار قرار ملاقاتی با سه نفر داشت که یکی از آنها عضوی از سازمان خودش بود. فرد مورد نظر فریدون بویراحمدی نام داشت که توسط سازمان اطلاعات ایران اجیر شده بود تا دو مرد دیگر به نامهای علی وکیلی راد و محمد آزادی را به دیدار بختیار ببرد. عده ای مدعی شده اند که دولت وقت فرانسه از طرح قتل بی اطلاع نبوده است. از جمله مسعود هندی که خویشاوند آیت الله خمینی و نماینده سابق تلویزیون دولتی ایران در پاریس بود. او به یکی از مسئولین وزارت اطلاعات برای اخذ ویزای ورودی قاتلان به فرانسه تحت پوشش تکنیسین برق، یاری کرده بود. نام مسعود هندی پیشتر در تحقیقات مربوط به قتل ارتشبد اویسی و برادرش، دو ایرانی مهاجر دیگر در پاریس، مطرح شده بود. بررسی مکالمات تلفنی علی وکیلی راد و محمد آزادی، با یک ترک ایرانی تبار به نام "ادیبسوی" میرسد که پاسپورتهای ترکیهای برای قاتلان جعل کرده بود. قبل و بعد از قتل بختیار، دو ایرانی درگیر در توطئه از آپارتمان "ادیبسوی" تلفنهای بسیاری به وزارت مخابرات ایران کرده بودند. که شماره تلفنهای مذکور در تهران، توسط پلیس مخفی ایران و تیم حمایتی تروریستها در ژنو، مورد استفاده قرار گرفته بود. متهم دیگر، فرشته جهانبانی، آپارتمانی را اجاره کرده بود که یکی از قاتلان، بویراحمدی، بعد از جنایت در آن پناه جسته بود. وی همکاری با سازمان امنیت ایران (واواک) را تصدیق کرد. پلیس در آپارتمان وی رمز و قلم مخصوصی با جوهر نامرئی پیدا کرد. او امیرالله تیموری، رئیس امنیتی ایران ایر در فرودگاه اورلی پاریس را به عنوان مافوق خود معرفی کرد. زینالعابدین سرحدی فرد دیگری بود که برای قاتلان در سویس هتل رزرو کرده و فرارشان را تسهیل نموده بود. سرحدی روز ۲۲ مرداد ۱۳۷۰ وارد سویس شده بود تا ظاهرا به عنوان بایگان در سفارت ایران در برن مشغول به کار شود. شیخ عطار فرد دیگری که مشاور فنی برنامه ارتباط ماهوارهای برای وزارت مخابرات ایران بود. این وزارتخانه به داشتن ارتباط نزدیک با " سرویس های اطلاعاتی" شهرت دارد.یکی دیگر غلامحسین شوریده شیرازی نژاد است که در محافل تجاری شناخته شده است او از یک شرکت سویسی بنام "کوماترا" تقاضا کرده بود که از "دوستی" از ایران دعوت به عمل آورد. این "دوست" در واقع محمد آزادی یکی از قاتلان است که ویزای ورود به سویس را بدست آورده بود. فرد دیگر، ناصر قاسمی نژاد، مقام اطلاعاتی در ژنو، منتظر تروریستها بوده است تا آنها را به ایران بازگرداند. دادگاه علی وکیلی راد را مجرم تشخیص داده و به حبس ابد محکوم کرد.چندی پیش او مورد عف قرار میگیزد و به تهران منتقل میشود. مسعود هندی، خویشاوند خمینی و کارمند تلویزیون دولتی ایران، به جرم همدستی در توطئه تروریستی به ده سال زندان محکوم شد.
آخر بار در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰برابر ۶ اوت ۱۹۹۱، شاپور بختیار و منشی وی سروش کتیبه را در خانه مسکونی اش در حومه پاریس به قتل میرسانند. امیر شاهی مدعی است قتل توسط گروهی سهنفره و از سوی مسئولین وقت جمهوری اسلامی به این کار مبادرت ورزیدند. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتل ها بدون هیچ مشکلی از خانه وی خارج شده و متواری شدند. بعد از چند روز یکی از قاتلها در سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.علی وکیلی راد در طول محاکمهاش در ۱۹۹۴در جریان اعترافاتش بيان کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مامور قتل شاپور بختیار کرده بودند
ششم اوت ۱۹۹۱ اعلام شد که شاپور بختیار آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی ایران در محل سکونتش در پاریس کشته شده است. معاینه جسد نشان داد که قتل ساعتها پیش از کشف جسد صورت گرفته بود. “سروش کتیبه ” منشی بختیار نیز با او کشته شده بود. قتل، با ضربات متعدد چاقو صورت گرفته بود به همان شیوه که زنده یاد فریدون فرخ زاد و داریوش فروهر را کشته بودنند. طبق گزارش پلیس نگهبان خانه، قبلا کسانی به دیدار بختیار رفته بودند که کارت شناسایی (مجعول) نشان داده بودند. بعدا سه نفر متهم به قتل شاپور بختیار شدند که تنها یکی از آنان به نام “علی وکیلی راد” در سویس دستگیر و در پاریس محاکمه و محکوم شد. در آن روز بختیار قرار ملاقاتی با سه نفر داشت که یکی از آنها عضوی از سازمان خودش بود. فرد مورد نظر فریدون بویراحمدی نام داشت که توسط سازمان اطلاعات ایران اجیر شده بود تا دو مرد دیگر به نامهای علی وکیلی راد و محمد آزادی را به دیدار بختیار ببرد. عده ای مدعی شده اند که دولت وقت فرانسه از طرح قتل بی اطلاع نبوده است. از جمله مسعود هندی که خویشاوند آیت الله خمینی و نماینده سابق تلویزیون دولتی ایران در پاریس بود. او به یکی از مسئولین وزارت اطلاعات برای اخذ ویزای ورودی قاتلان به فرانسه تحت پوشش تکنیسین برق، یاری کرده بود. نام مسعود هندی پیشتر در تحقیقات مربوط به قتل ارتشبد اویسی و برادرش، دو ایرانی مهاجر دیگر در پاریس، مطرح شده بود. بررسی مکالمات تلفنی علی وکیلی راد و محمد آزادی، با یک ترک ایرانی تبار به نام "ادیبسوی" میرسد که پاسپورتهای ترکیهای برای قاتلان جعل کرده بود. قبل و بعد از قتل بختیار، دو ایرانی درگیر در توطئه از آپارتمان "ادیبسوی" تلفنهای بسیاری به وزارت مخابرات ایران کرده بودند. که شماره تلفنهای مذکور در تهران، توسط پلیس مخفی ایران و تیم حمایتی تروریستها در ژنو، مورد استفاده قرار گرفته بود. متهم دیگر، فرشته جهانبانی، آپارتمانی را اجاره کرده بود که یکی از قاتلان، بویراحمدی، بعد از جنایت در آن پناه جسته بود. وی همکاری با سازمان امنیت ایران (واواک) را تصدیق کرد. پلیس در آپارتمان وی رمز و قلم مخصوصی با جوهر نامرئی پیدا کرد. او امیرالله تیموری، رئیس امنیتی ایران ایر در فرودگاه اورلی پاریس را به عنوان مافوق خود معرفی کرد. زینالعابدین سرحدی فرد دیگری بود که برای قاتلان در سویس هتل رزرو کرده و فرارشان را تسهیل نموده بود. سرحدی روز ۲۲ مرداد ۱۳۷۰ وارد سویس شده بود تا ظاهرا به عنوان بایگان در سفارت ایران در برن مشغول به کار شود. شیخ عطار فرد دیگری که مشاور فنی برنامه ارتباط ماهوارهای برای وزارت مخابرات ایران بود. این وزارتخانه به داشتن ارتباط نزدیک با " سرویس های اطلاعاتی" شهرت دارد.یکی دیگر غلامحسین شوریده شیرازی نژاد است که در محافل تجاری شناخته شده است او از یک شرکت سویسی بنام "کوماترا" تقاضا کرده بود که از "دوستی" از ایران دعوت به عمل آورد. این "دوست" در واقع محمد آزادی یکی از قاتلان است که ویزای ورود به سویس را بدست آورده بود. فرد دیگر، ناصر قاسمی نژاد، مقام اطلاعاتی در ژنو، منتظر تروریستها بوده است تا آنها را به ایران بازگرداند. دادگاه علی وکیلی راد را مجرم تشخیص داده و به حبس ابد محکوم کرد.چندی پیش او مورد عف قرار میگیزد و به تهران منتقل میشود. مسعود هندی، خویشاوند خمینی و کارمند تلویزیون دولتی ایران، به جرم همدستی در توطئه تروریستی به ده سال زندان محکوم شد.
غلامحسین شوریده شیرازی نژاد و حسین شیخ عطار، مشاور وزارت مخابرات ایران، ناصر قاسمی نژاد، فریدون بویراحمدی و محمد آزادی، افسر سپاه پاسداران، همگی غیاباً محاکمه شده و گناهکار تشخیص داده شدند و روز ۲۶ خرداد ۱۳۷۴ به حبس ابد محکوم گردیدند. بختیار هنگام مرگ ۷۶ ساله بود. یادش گرامی و روح اش شاد باد.
زندگینامه شیخ مهدی کروبی
/
دیدگاه: (0)
مهدی کروبی متولد 1316 الگودرز / تاریخ ازدواج: فروردین 1341 / آغاز تحصیلات حوزوی: سال 1333 در قم / آغاز تحصیلات دانشگاهی : سال 1343 دانشکده الهیات دانشگاه تهران / پایان تحصیلات دانشگاهی سال 1351( به دلیل دستگیری های مکرر و نیز زندگی مخفی در برخی سال های فاصله1343 تا 1351 و نیز به خاطر تأثیر در ارائه پایان نامه که شرح آن در متن زندگینامه آمده، اخذ لیسانس حدود 8 سال به طول انجامید).
سابقه بازداشت های سیاسی: نخستین بازداشت سال 1342 و آخرین آن ماه رمضان سال 57. طولانی ترین بازداشت به مدت بیش از سه سال که در سال 1353 آغاز و در اواخر سال 56 به پایان رسید. نخستین مسئولیت اجرایی در ماه های پایانی رژیم گذشته: دیدار با اعتصابیون و انتقال کمک های مالی به بعضی از آنها . نخستین مسئولیت رسمی در نظام جمهوری اسلامی: سرپرستی کمیته امداد
. سایر مسئولیت ها: ریاست بنیاد شهید در فاصله سالهای 1358 تا 1371 / نمایندگی خمینی در حج در فاصله سال های 1364 تا 1369 / نمایندگی مردم در مجالس اول، دوم، سوم و ششم / ریاست مجالس سوم و ششم
فرزندان:
محمدحسین متولد 1344 دارای لیسانس حقوق
محمدتقی متولد 1346، دارای دکترای حقوق بین الملل
علی متولد 1351 دارای تحصیلات حوزوی
یاسر متولد 1357 دانشجو
شرح زندگینامه
در سال 1316 در الیگودرز به دنیا آمدم. تا کلاس ششم ابتدایی در آن شهرستان بودم و در ابتدای دهه سی تحصیلات جدید را همراه با تحصیلات حوزوی در قم ادامه دادم. با شرکت در انتخابات متفرقه دیپلم ادبی و پس از آن«تصدیق مدرسی» دریافت کردم. در سال 1341 زندگی مشترک با خانم فاطمه کروبی را آغاز نمودم. پس از حدود یک دهه حضور در قم و همزمان با آغاز مبارزات امام(ره) به همراهان ایشان پیوستم و از همان زمان دستگیری ها و زندان و تبعیدها آغاز شد. در سال 1342 در آزمون ورودی دانشگاه تهران برای تحصیل در رشته فقه و حقوق اسلامی پذیرفته شدم. قبولی دانشگاه پس از اولین بازداشت بود. این بازداشت در سال 1342 و چهار روز بعد از دستگیری امام و برقراری حکومت نظامی در قم بود و 50 روز به طول انجامید. در سال 1344 بعد از انجام سخنرانی در شهرهای آبادان و کرمانشاه دستگیر و پس از چند روز بازداشت، از آن شهرها اخراج شدم. در اسفند همین سال فرزند اولم محمدحسین به دنیا آمد.
فرار به عراق، بازگشت و تبعید
در ابتدای سال 1345 و به دنبال برخی تحرکات در قم، آیت الله منتظری و تعداد دیگری از روحانیون دستگیر شدند و حکم بازداشت من هم صادر شد که من مخفیانه از کشور خارج(شدم) و به نجف رفتم. در اوایل زمستان همان سال پس از بازگشت به ایران دستگیر و بعد از چند روز بازداشت به گنبدکاووس تبعید شدم. دو ماه پس از بازگشت از تبعید، مجدداً به خاطر توزیع نامه سرگشاده امام به هویدا، تحت تعقیب قرار گرفتم و در مدرسه ای روبروی بیمارستان دکتر سپیر در خیابان سیروس مخفی شدم. در این مدت میهمان مرحوم شیخ محمد رحیمی بودم. آن مرحوم همان کسی بود که حدود دو سال قبل در نارمک به قتل رسید. پس از چند روز که در این مدرسه مخفی بودم ساواک به آنجا حمله کرد و دستگیر شدم و یکی از سخت ترین بازداشتها را تجربه کردم. در این مدت مأموران ساواک با انواع شکنجه ها می خواستند منبع اصلی توزیع این نامه (را)که آقای دعایی مدیرفعلی روزنامه اطلاعات بود(پیدا کنند)؛ که علیرغم شکنجه های زیاد، ایشان را معرفی نکردم.
بعد ازبازجویی ها و شکنجه های زیاد مرا به زندان قزل قلعه منتقل کردند که در آنجا با آقایان رفسنجانی، مرحوم ربانی شیرازی، (دکتر) شریعتی سبزواری، فهیم کرمانی و مرآتی- داماد مرحوم سیدحسن معینی- هم زندان بودیم. پس از سه ماه بازداشت در قزل قلعه مرا به بند 4 زندان قصر منتقل کردند که در آنجا با گروه های مختلف مذهبی ،ملی و کمونیستها هم بند شدیم. از زندانیان مربوط به 15 خرداد آقایان محسن طاهری، امیرحسینی و آقا تقی درچه ای را به یاد می آورم. آقایان دکتر شیبانی، علی بابایی و مفیدی از نهضت آزادی، و از کمونیست های سرشناس آقایان عمومی و کی منش در آنجا زندانی بودند. شهید محمد منتظری و آقای علوی داماد آیت الله طالقانی هم در زندان بودند. آذرماه سال 43 دومین بازداشت من بود که در قم دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شدم و مدت 25 روز همراه با حاج آقا مصطفی خمینی و مرحوم ربانی شیرازی در آن زندان بودیم.
سابقه بازداشت های سیاسی: نخستین بازداشت سال 1342 و آخرین آن ماه رمضان سال 57. طولانی ترین بازداشت به مدت بیش از سه سال که در سال 1353 آغاز و در اواخر سال 56 به پایان رسید. نخستین مسئولیت اجرایی در ماه های پایانی رژیم گذشته: دیدار با اعتصابیون و انتقال کمک های مالی به بعضی از آنها . نخستین مسئولیت رسمی در نظام جمهوری اسلامی: سرپرستی کمیته امداد
. سایر مسئولیت ها: ریاست بنیاد شهید در فاصله سالهای 1358 تا 1371 / نمایندگی خمینی در حج در فاصله سال های 1364 تا 1369 / نمایندگی مردم در مجالس اول، دوم، سوم و ششم / ریاست مجالس سوم و ششم
فرزندان:
محمدحسین متولد 1344 دارای لیسانس حقوق
محمدتقی متولد 1346، دارای دکترای حقوق بین الملل
علی متولد 1351 دارای تحصیلات حوزوی
یاسر متولد 1357 دانشجو
شرح زندگینامه
در سال 1316 در الیگودرز به دنیا آمدم. تا کلاس ششم ابتدایی در آن شهرستان بودم و در ابتدای دهه سی تحصیلات جدید را همراه با تحصیلات حوزوی در قم ادامه دادم. با شرکت در انتخابات متفرقه دیپلم ادبی و پس از آن«تصدیق مدرسی» دریافت کردم. در سال 1341 زندگی مشترک با خانم فاطمه کروبی را آغاز نمودم. پس از حدود یک دهه حضور در قم و همزمان با آغاز مبارزات امام(ره) به همراهان ایشان پیوستم و از همان زمان دستگیری ها و زندان و تبعیدها آغاز شد. در سال 1342 در آزمون ورودی دانشگاه تهران برای تحصیل در رشته فقه و حقوق اسلامی پذیرفته شدم. قبولی دانشگاه پس از اولین بازداشت بود. این بازداشت در سال 1342 و چهار روز بعد از دستگیری امام و برقراری حکومت نظامی در قم بود و 50 روز به طول انجامید. در سال 1344 بعد از انجام سخنرانی در شهرهای آبادان و کرمانشاه دستگیر و پس از چند روز بازداشت، از آن شهرها اخراج شدم. در اسفند همین سال فرزند اولم محمدحسین به دنیا آمد.
فرار به عراق، بازگشت و تبعید
در ابتدای سال 1345 و به دنبال برخی تحرکات در قم، آیت الله منتظری و تعداد دیگری از روحانیون دستگیر شدند و حکم بازداشت من هم صادر شد که من مخفیانه از کشور خارج(شدم) و به نجف رفتم. در اوایل زمستان همان سال پس از بازگشت به ایران دستگیر و بعد از چند روز بازداشت به گنبدکاووس تبعید شدم. دو ماه پس از بازگشت از تبعید، مجدداً به خاطر توزیع نامه سرگشاده امام به هویدا، تحت تعقیب قرار گرفتم و در مدرسه ای روبروی بیمارستان دکتر سپیر در خیابان سیروس مخفی شدم. در این مدت میهمان مرحوم شیخ محمد رحیمی بودم. آن مرحوم همان کسی بود که حدود دو سال قبل در نارمک به قتل رسید. پس از چند روز که در این مدرسه مخفی بودم ساواک به آنجا حمله کرد و دستگیر شدم و یکی از سخت ترین بازداشتها را تجربه کردم. در این مدت مأموران ساواک با انواع شکنجه ها می خواستند منبع اصلی توزیع این نامه (را)که آقای دعایی مدیرفعلی روزنامه اطلاعات بود(پیدا کنند)؛ که علیرغم شکنجه های زیاد، ایشان را معرفی نکردم.
بعد ازبازجویی ها و شکنجه های زیاد مرا به زندان قزل قلعه منتقل کردند که در آنجا با آقایان رفسنجانی، مرحوم ربانی شیرازی، (دکتر) شریعتی سبزواری، فهیم کرمانی و مرآتی- داماد مرحوم سیدحسن معینی- هم زندان بودیم. پس از سه ماه بازداشت در قزل قلعه مرا به بند 4 زندان قصر منتقل کردند که در آنجا با گروه های مختلف مذهبی ،ملی و کمونیستها هم بند شدیم. از زندانیان مربوط به 15 خرداد آقایان محسن طاهری، امیرحسینی و آقا تقی درچه ای را به یاد می آورم. آقایان دکتر شیبانی، علی بابایی و مفیدی از نهضت آزادی، و از کمونیست های سرشناس آقایان عمومی و کی منش در آنجا زندانی بودند. شهید محمد منتظری و آقای علوی داماد آیت الله طالقانی هم در زندان بودند. آذرماه سال 43 دومین بازداشت من بود که در قم دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شدم و مدت 25 روز همراه با حاج آقا مصطفی خمینی و مرحوم ربانی شیرازی در آن زندان بودیم.
یک اتفاق جالب
یکی از اتفاقات جالبی که در زندان قزل قلعه پیش آمد این بود که همسرم پس از سه ماه بی خبری به ملاقات من آمد. در لابه لای خوراکی هایی که برایم آورد نامه ای قرار داده بود که در آن نوشته بود محمدحسین و محمدتقی به شما سلام می رسانند. من در آن زمان متوجه شدم که فرزند دوم ما که به دنیا آمده پسر است و نام او را محمدتقی گذارده اند ( محمدتقی در حالیکه دانش آموز بود مرتباً به جبهه می رفت که در آخرین حضور در جبهه بر اثر برخورد با مین پای خود را از دست داد. او اکنون تحصیلات خود در رشته حقوق بین الملل را به پایان رسانده و با دریافت درجه دکترا، عضو هیئت علمی دانشگاه است).
به هرحال این زندان شش ماه طول کشید. اما در روزهای پایانی شش ماه ، دادگاه تجدیدنظر به پرونده من رسیدگی کرد و مرا به 3 ماه زندان محکوم نمود اما به هرحال شش ماه، حبس را کشیده بودم! بازداشت بعدی من در سال 1348 به خاطر توزیع کتابهای امام اتفاق افتاد که سه ماه بدون محاکمه در زندان قزل قلعه بودم و آزاد شدم. در سال 1349 که ماجرای شهادت آیت الله سعیدی پیش آمد، شبانه به منزل بسیاری از افراد یورش بردند و آنها را دستگیر کردند که من فراری شدم و مدتی با نام مستعار «اسلامی» در مدرسه ای در شهر ری تدریس می کردم. در سال 50 شناسایی و دستگیر شدم اما به خاطر آنکه پرونده مشمول مرور زمان شده بود پس از مدت کوتاهی آزاد شدم. قبل از آخرین بار که متواری شدم، درس من در دانشگاه به پایان رسید اما به دلیل آن که اگر به سربازی می رفتم به خاطر محکومیت های سیاسی باید به عنوان سرباز صفر خدمت می کردم، ارائه پایان نامه خود را دوبار به تأخیر انداختم که در این زمینه مرحوم دکتر ناظرزاده کرمانی به توصیه شهید مطهری کمک زیادی به من کرد؛ همانطور که برای پرداخت شهریه دانشجویی به بنده که وضع مالی نامناسبی داشتم نیز مرحوم دکتر ناظرزاده بسیار مساعدت می کرد.
هم دوره ای های دانشگاه
از کسانی که در دانشگاه با ما هم دوره بودند آقایان ناطق نوری، سید محمد خامنه ای، محقق داماد، سید ابوالفضل شفایی، جلیلوند و معراجی را به یاد می آورم. برخی از هم دوره ای های ما با دریافت گواهی اجتهاد از مرحوم آقای شریعتمداری، از سربازی معاف شدند و بعضی دیگر نیز به سربازی رفتند. عده ای دیگر مثل بنده نیز از معافیت های دوره ای بهره مند شدند. در سال 1351 که از طرف دولت برای گروهی از مشمولان معافیت صادر شد بلافاصله از فرصت استفاده کردم و پایان نامه خود را ارائه و لیسانس را دریافت کردم. در همین سال فرزند سوم ما یعنی علی به دنیا آمد. بعد از گرفتن لیسانس فعالیت ها ادامه یافت که منجر به دستگیری ام در سال 52 شد و مدت کوتاهی در زندان بودم.
سخت ترین زندان
سخت ترین زندان مربوط به سال 53 بود. در آن سالها، علی رغم آنکه وضع مالی خودم بسیار نامساعد بود اما کمک هایی از افراد علاقه مند به امام و مبارزات ایشان جمع آوری می کردم و در اختیار مبارزین و خانواده های آنها قرار می دادم. همین امر باعث شد که در سال53 که برخی از دستگیری ها به راه افتاد تعدادی از فعالان دستگیر شده در زیر شکنجه مرا معرفی کرده بودند و بر همین اساس من هم دستگیر شدم و بدترین شکنجه ها را در همین بازداشت تحمل کردم. چون برای ساواک اسلحه و منابع مالی گروه های مبارز و نحوه تأمین آنها خیلی مهم بود.
در این دوره از زندان که بیش از سه سال به طول انجامید آیت الله منتظری، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله انواری، و شهید مهدی عراقی همراه ما بودند. همچنین از گروه های مبارز غیرمذهبی خاوری، پرویز حکمت جو و پاک نژاد نیز با ما در زندان اوین بودند. حکمت جو در همان ایام توسط ساواک به قتل رسیده بود اما اعلام کردند که در زندان فوت کرده است. خانواده ایشان پس از انقلاب به بنده مراجعه کردند و من هم در حد مقدورات مساعدت هایی برای آنها انجام دادم. از دیگر کسانی که در این مدت در زندان با هم بودیم آقای محمد محمدی(نماینده دوره اول گرگان در مجلس شورای اسلامی و پدر همسر زیدآبادی) و همچنین دوتن از سران شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق یعنی محمود عطایی و پرویز یعقوبی بودند. همینطور سه تن از اعضای حزب ملل اسلامی یعنی آقایان ابوالقاسم سرحدی زاده(وزیر اسبق کار و نماینده دوره ششم مجلس)، کاظم بجنوردی(رئیس فعلی کتابخانه ملی) و محمود طباطبایی، آقای دکتر شیبانی از نهضت آزادی و مرحوم لاجوردی از همراهان ما در این دوره بازداشت بودند.
آزادی از زندان
در اواخر سال 56 از زندان آزاد شدم. اما فعالیت های خود را ادامه دادم در حالیکه کم کم فضا به گونه ای شده بود که بازداشت ها به حداقل رسیده بود. در عین حال در ماه رمضان 57 که قرار بود همراه عده ای دیگر از روحانیون در محلی تجمع داشته باشیم از طریق شنود تلفن، از قرار ما مطلع شده بودند و مرا همراه با آیت الله انواری دستگیر کردند و به کلانتری بردند که در حوالی پل گیشا بود. بعد از چند دقیقه افرادی دیگر مانند شهید باهنر و آیت الله اردبیلی را نیز به همان کلانتری آوردند اما این بازداشت بسیار کوتاه بود.
بعد از 17 شهریور 57 هم که ما اعلامیه های امام را توزیع می کردیم دنبال دستگیری بنده بودند اما من در منزل یکی از بستگان در خیابان نیروی هوایی مخفی بودم. در همین مدت افرادی چون آقای مهندس مرتضی نبوی( مدیرمسئول فعلی روزنامه رسالت) و یکی از دوستان به نام آقای عباس طائب به آنجا مراجعه کردند و اعلامیه های امام را گرفتند. اما ساواک مرا پیدا نکرد و دستگیر نشدم. در همین سال 57 آخرین فرزنده بنده یعنی یاسر که اکنون دانشجوست به دنیا آمد.
در آستانه انقلاب
تجربه من در توزیع کمک بین خانواده زندانیان باعث شد که در آستانه پیروزی انقلاب، جمع آوری و توزیع کمک برای بعضی اعتصابیون به بنده محول شود و پس از آن هم حکم مسئولیت کمیته امداد برای بنده به همراه آقایان عسگراولادی و شفیق در اسفندماه 57 صادر شد. همچنین در اوایل سال 58، امام حکمی صادر کردند و نمایندگی تام الاختیار خود در لرستان را به اینجانب محول نمودند. بنده هم به تناسب مسئولیت ها، هم در تهران و هم در لرستان حضور داشتم. در زمستان سال 58 از سوی مردم الیگودرز به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزیده شدم. پس از آن در حالی که برای سرکشی به امور لرستان در خرم آباد بودم، از رادیو حکم امام را شنیدم که دستور تأسیس بنیاد شهید توسط اینجانب را صادر کرده بودند.
در سال 1362 با رأی یک میلیون و چهارصد و چهل هزار نفر به عنوان نماینده دوم مردم تهران به مجلس راه یافتم. پس از آن نیز در سال 1367- در حالی که با انشعاب از جامعه روحانیت مبارز تهران، مجمع روحانیون مبارز را به همراه آقایان موسوی خوئینی ها، خاتمی و بعضی دوستان دیگر تأسیس کرده بودیم- باز هم به عنوان دومین نماینده مردم تهران به مجلس رفتم. البته جرقه ی اولیه انشعاب از جامعه روحانیت مربوط به سال 62 و در آستانه انتخابات مجلس دوم بود که شرح آن را قبلاً اعلام کرده ام. در کنار سایر مسئولیت ها، امام نمایندگی خود در امور حج را درسال 64 به بنده محول کردند و آخرین مسئولیتی که در سال 1368 توسط ایشان به بنده محول شد سرپرستی برخی از اموال به وکالت از طرف امام بود. البته تقریباً همزمان با این حکم در یک حکم جمعی به همراه تعداد دیگری از مسئولان کشوری به عضویت مجلس بازنگری قانون اساسی درآمدم. پس از رفتار بی سابقه شورای نگهبان در انتخابات مجلس چهارم، ترجیح دادم که چند سال از حضور مستقیم در عرصه های سیاسی خودداری کنم. اگر چه در برخی از مناسبت ها و حوادث مانند دستگیری آقای عباس عبدی در سال 72 ناچار به موضع گیری صریح شدم؛ اما به همراه دوستان و همفکران به این نتیجه رسیدیم که مدتی از دخالت مستقیم در امور سیاسی خودداری کنیم تا کشور مدتی به صورت یکپارچه در اختیار دوستانی باشد که در مجلس و دولت هم عقیده بودند.
آغاز مجدد فعالیت سیاسی
مهدی کروبی در سال 78 در انتخابات مجلس ششم شرکت کرد و بعد از پیروزی توانست بمدت 4 سال سکان ریاست مجلس ششم را در دست بگیرد . به جرات میتوان گفت مجلس دوره ششم یکی از جنجالی ترین دوره های مجالس در جمهوری اسلامی ایران بود که از بتصویب رساندن لوایح و طرح های جنجال برانگیز تا استعفاء دسته جمعی نمایندگان مجلس و حتی زندانی شدن چند نماینده در کارنامه آن میتوان نامبرد . مهدی کروبی بعد از پایان مجلس ششم ، مجددا کاندیدای نمایندگی مجلس ( دوره هفتم ) شد که نتوانست رای کافی را بدست بیاورد و بعد از این ناکامی از طرف رهبر جمهوری اسلامی بعنوان مشاور رهبری برگزیده شد .
یکی از اتفاقات جالبی که در زندان قزل قلعه پیش آمد این بود که همسرم پس از سه ماه بی خبری به ملاقات من آمد. در لابه لای خوراکی هایی که برایم آورد نامه ای قرار داده بود که در آن نوشته بود محمدحسین و محمدتقی به شما سلام می رسانند. من در آن زمان متوجه شدم که فرزند دوم ما که به دنیا آمده پسر است و نام او را محمدتقی گذارده اند ( محمدتقی در حالیکه دانش آموز بود مرتباً به جبهه می رفت که در آخرین حضور در جبهه بر اثر برخورد با مین پای خود را از دست داد. او اکنون تحصیلات خود در رشته حقوق بین الملل را به پایان رسانده و با دریافت درجه دکترا، عضو هیئت علمی دانشگاه است).
به هرحال این زندان شش ماه طول کشید. اما در روزهای پایانی شش ماه ، دادگاه تجدیدنظر به پرونده من رسیدگی کرد و مرا به 3 ماه زندان محکوم نمود اما به هرحال شش ماه، حبس را کشیده بودم! بازداشت بعدی من در سال 1348 به خاطر توزیع کتابهای امام اتفاق افتاد که سه ماه بدون محاکمه در زندان قزل قلعه بودم و آزاد شدم. در سال 1349 که ماجرای شهادت آیت الله سعیدی پیش آمد، شبانه به منزل بسیاری از افراد یورش بردند و آنها را دستگیر کردند که من فراری شدم و مدتی با نام مستعار «اسلامی» در مدرسه ای در شهر ری تدریس می کردم. در سال 50 شناسایی و دستگیر شدم اما به خاطر آنکه پرونده مشمول مرور زمان شده بود پس از مدت کوتاهی آزاد شدم. قبل از آخرین بار که متواری شدم، درس من در دانشگاه به پایان رسید اما به دلیل آن که اگر به سربازی می رفتم به خاطر محکومیت های سیاسی باید به عنوان سرباز صفر خدمت می کردم، ارائه پایان نامه خود را دوبار به تأخیر انداختم که در این زمینه مرحوم دکتر ناظرزاده کرمانی به توصیه شهید مطهری کمک زیادی به من کرد؛ همانطور که برای پرداخت شهریه دانشجویی به بنده که وضع مالی نامناسبی داشتم نیز مرحوم دکتر ناظرزاده بسیار مساعدت می کرد.
هم دوره ای های دانشگاه
از کسانی که در دانشگاه با ما هم دوره بودند آقایان ناطق نوری، سید محمد خامنه ای، محقق داماد، سید ابوالفضل شفایی، جلیلوند و معراجی را به یاد می آورم. برخی از هم دوره ای های ما با دریافت گواهی اجتهاد از مرحوم آقای شریعتمداری، از سربازی معاف شدند و بعضی دیگر نیز به سربازی رفتند. عده ای دیگر مثل بنده نیز از معافیت های دوره ای بهره مند شدند. در سال 1351 که از طرف دولت برای گروهی از مشمولان معافیت صادر شد بلافاصله از فرصت استفاده کردم و پایان نامه خود را ارائه و لیسانس را دریافت کردم. در همین سال فرزند سوم ما یعنی علی به دنیا آمد. بعد از گرفتن لیسانس فعالیت ها ادامه یافت که منجر به دستگیری ام در سال 52 شد و مدت کوتاهی در زندان بودم.
سخت ترین زندان
سخت ترین زندان مربوط به سال 53 بود. در آن سالها، علی رغم آنکه وضع مالی خودم بسیار نامساعد بود اما کمک هایی از افراد علاقه مند به امام و مبارزات ایشان جمع آوری می کردم و در اختیار مبارزین و خانواده های آنها قرار می دادم. همین امر باعث شد که در سال53 که برخی از دستگیری ها به راه افتاد تعدادی از فعالان دستگیر شده در زیر شکنجه مرا معرفی کرده بودند و بر همین اساس من هم دستگیر شدم و بدترین شکنجه ها را در همین بازداشت تحمل کردم. چون برای ساواک اسلحه و منابع مالی گروه های مبارز و نحوه تأمین آنها خیلی مهم بود.
در این دوره از زندان که بیش از سه سال به طول انجامید آیت الله منتظری، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله انواری، و شهید مهدی عراقی همراه ما بودند. همچنین از گروه های مبارز غیرمذهبی خاوری، پرویز حکمت جو و پاک نژاد نیز با ما در زندان اوین بودند. حکمت جو در همان ایام توسط ساواک به قتل رسیده بود اما اعلام کردند که در زندان فوت کرده است. خانواده ایشان پس از انقلاب به بنده مراجعه کردند و من هم در حد مقدورات مساعدت هایی برای آنها انجام دادم. از دیگر کسانی که در این مدت در زندان با هم بودیم آقای محمد محمدی(نماینده دوره اول گرگان در مجلس شورای اسلامی و پدر همسر زیدآبادی) و همچنین دوتن از سران شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق یعنی محمود عطایی و پرویز یعقوبی بودند. همینطور سه تن از اعضای حزب ملل اسلامی یعنی آقایان ابوالقاسم سرحدی زاده(وزیر اسبق کار و نماینده دوره ششم مجلس)، کاظم بجنوردی(رئیس فعلی کتابخانه ملی) و محمود طباطبایی، آقای دکتر شیبانی از نهضت آزادی و مرحوم لاجوردی از همراهان ما در این دوره بازداشت بودند.
آزادی از زندان
در اواخر سال 56 از زندان آزاد شدم. اما فعالیت های خود را ادامه دادم در حالیکه کم کم فضا به گونه ای شده بود که بازداشت ها به حداقل رسیده بود. در عین حال در ماه رمضان 57 که قرار بود همراه عده ای دیگر از روحانیون در محلی تجمع داشته باشیم از طریق شنود تلفن، از قرار ما مطلع شده بودند و مرا همراه با آیت الله انواری دستگیر کردند و به کلانتری بردند که در حوالی پل گیشا بود. بعد از چند دقیقه افرادی دیگر مانند شهید باهنر و آیت الله اردبیلی را نیز به همان کلانتری آوردند اما این بازداشت بسیار کوتاه بود.
بعد از 17 شهریور 57 هم که ما اعلامیه های امام را توزیع می کردیم دنبال دستگیری بنده بودند اما من در منزل یکی از بستگان در خیابان نیروی هوایی مخفی بودم. در همین مدت افرادی چون آقای مهندس مرتضی نبوی( مدیرمسئول فعلی روزنامه رسالت) و یکی از دوستان به نام آقای عباس طائب به آنجا مراجعه کردند و اعلامیه های امام را گرفتند. اما ساواک مرا پیدا نکرد و دستگیر نشدم. در همین سال 57 آخرین فرزنده بنده یعنی یاسر که اکنون دانشجوست به دنیا آمد.
در آستانه انقلاب
تجربه من در توزیع کمک بین خانواده زندانیان باعث شد که در آستانه پیروزی انقلاب، جمع آوری و توزیع کمک برای بعضی اعتصابیون به بنده محول شود و پس از آن هم حکم مسئولیت کمیته امداد برای بنده به همراه آقایان عسگراولادی و شفیق در اسفندماه 57 صادر شد. همچنین در اوایل سال 58، امام حکمی صادر کردند و نمایندگی تام الاختیار خود در لرستان را به اینجانب محول نمودند. بنده هم به تناسب مسئولیت ها، هم در تهران و هم در لرستان حضور داشتم. در زمستان سال 58 از سوی مردم الیگودرز به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزیده شدم. پس از آن در حالی که برای سرکشی به امور لرستان در خرم آباد بودم، از رادیو حکم امام را شنیدم که دستور تأسیس بنیاد شهید توسط اینجانب را صادر کرده بودند.
در سال 1362 با رأی یک میلیون و چهارصد و چهل هزار نفر به عنوان نماینده دوم مردم تهران به مجلس راه یافتم. پس از آن نیز در سال 1367- در حالی که با انشعاب از جامعه روحانیت مبارز تهران، مجمع روحانیون مبارز را به همراه آقایان موسوی خوئینی ها، خاتمی و بعضی دوستان دیگر تأسیس کرده بودیم- باز هم به عنوان دومین نماینده مردم تهران به مجلس رفتم. البته جرقه ی اولیه انشعاب از جامعه روحانیت مربوط به سال 62 و در آستانه انتخابات مجلس دوم بود که شرح آن را قبلاً اعلام کرده ام. در کنار سایر مسئولیت ها، امام نمایندگی خود در امور حج را درسال 64 به بنده محول کردند و آخرین مسئولیتی که در سال 1368 توسط ایشان به بنده محول شد سرپرستی برخی از اموال به وکالت از طرف امام بود. البته تقریباً همزمان با این حکم در یک حکم جمعی به همراه تعداد دیگری از مسئولان کشوری به عضویت مجلس بازنگری قانون اساسی درآمدم. پس از رفتار بی سابقه شورای نگهبان در انتخابات مجلس چهارم، ترجیح دادم که چند سال از حضور مستقیم در عرصه های سیاسی خودداری کنم. اگر چه در برخی از مناسبت ها و حوادث مانند دستگیری آقای عباس عبدی در سال 72 ناچار به موضع گیری صریح شدم؛ اما به همراه دوستان و همفکران به این نتیجه رسیدیم که مدتی از دخالت مستقیم در امور سیاسی خودداری کنیم تا کشور مدتی به صورت یکپارچه در اختیار دوستانی باشد که در مجلس و دولت هم عقیده بودند.
آغاز مجدد فعالیت سیاسی
مهدی کروبی در سال 78 در انتخابات مجلس ششم شرکت کرد و بعد از پیروزی توانست بمدت 4 سال سکان ریاست مجلس ششم را در دست بگیرد . به جرات میتوان گفت مجلس دوره ششم یکی از جنجالی ترین دوره های مجالس در جمهوری اسلامی ایران بود که از بتصویب رساندن لوایح و طرح های جنجال برانگیز تا استعفاء دسته جمعی نمایندگان مجلس و حتی زندانی شدن چند نماینده در کارنامه آن میتوان نامبرد . مهدی کروبی بعد از پایان مجلس ششم ، مجددا کاندیدای نمایندگی مجلس ( دوره هفتم ) شد که نتوانست رای کافی را بدست بیاورد و بعد از این ناکامی از طرف رهبر جمهوری اسلامی بعنوان مشاور رهبری برگزیده شد .
مهدی کروبی همچنین در خرداد 84 کاندیدای دوره نهم ریاست جمهوری شد که در یک تقلب فاحش عرصه را در همان مرحله اول به کاندیدای دیگر یعنی محمود احمدی نژاد واگذار کرد و به مدت 4 سال از عرصه سیاسی کناره گیری کرد و بعد از 4 سال مجددا بعنوان کاندیدا در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری شرکت کرد که بعد از کودتای انتخاباتی خامنه ای و سپاه پاسداران عملا به جرگه اپوزیسیون جمهوری اسلامی پیوست ...
جوانان سوری : خامنه ای و جمهوری اسلامی بیشرف تر از بشار اسد و حزب بعثش هستند .
/
دیدگاه: (0)
وبلاگ جمهوری ایرانی - این روزها که از طریق اینترنت با بعضی از جوانان سوری در ارتباط هستم به وضوح میبینم که این جوانان آزادیخواه چه نفرت و کینه ای از علی خامنه ای و جمهوری اسلامی پیدا کرده اند و چقدر از دست شبکه العالم ( وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ) عصبانی هستند و وقتی علت این عصبانیت و خشم را از آنها میپرسم ( هر چند علتش را میدانم ) به من میگویند:
مگر رژیم شما ( جمهوری اسلامی ایران ) دائما شعار نمیدهد که از ملت های مسلمان و مستضعف منطقه در برابر دیکتاتورها حمایت میکند؟ پس چرا در شبکه العالمش ما بچه روستائی های سوری را که تنها خواسته مان برگزاری انتخابات آزاد است را یک عده اراذل و اوباش وابسته به القاعده معرفی میکند؟
چگونه است که علی خامنه ای و حکومتش، اعضای اخوان المسلین مصر و اردن و فلسطین (حماس ) را جوانان مبارز و آزادیخواه مینامند و از اعتراضات خیابانی آنها هم حمایت میکنند ولی ما اعضای اخوان المسلین سوریه را که جزئی از خانواده بزرگ اخوان المسلمین هستیم را یک عده فتنه گر وابسته به اسرائیل و آمریکا خطاب مینمایند؟
چرا شبکه العالم که 24 ساعته تظاهرات معترضان مصری و یمنی و بحرینی و ... را نشان میدهد هیچ فیلمی از تظاهرات مسالمت آمیز ما جوانان سوری پخش نمیکند؟ چرا هیچ فیلمی از جنایات و آدمکشی های بشار اسد قاتل و حزب بعث جنایتکارش را نشان نمیدهد؟
آیا از نظر رژیم شما پخش کردن فیلم تظاهرات یک عده طرفدار بشار اسد که شب تا صبح را در فندق ها و کاباره های دمشق به عیاشی مشغولند مهمتر است یا پخش فیلم لحظه جان دادن معترضان سوری در خیابانها؟
چرا جمهوری اسلامی ایران که دائما دم میزند در امور کشورهای منطقه دخالت نمیکند و فقط از ملتهای مستضعف حمایت معنوی میکند، برای رژیم بشار اسد نیروهای چماقدار و آدمکش و تجهیزات سرکوب و وسائل اختلال در اینترنت و مخابرات میفرستد؟
آیا از نظر حکومت شما ( جمهوری اسلامی ) ، حسنی مبارک و بن علی چون سنی بودند دیکتاتور هستند و بشار اسد چون شیعه هست نمیتواند دیکتاتور باشد؟ آیا این تعریف و ملاک مشخص کردن دیکتاتورها از نظر رژیم شماست؟ که اگر اینطور است پس بدا بحال ملتهایی که همچنان فکر میکنند که جمهوری اسلامی ایران حامی حرکتهای انقلابی آنهاست ؟
آیا رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در همه زمینه ها، سیاستش اینگونه یک بام و دو هواست؟ که اگر اینطور است پس وای بحال شما مردم ایران، چرا که بشار اسد و حزب بعثش، ظاهر و باطنشان همین است، نه ادعای اسلامگرایی و دموکراسی و حقوق بشر دارند و نه برای سایر ملت ها هم نسخه آزادیخواهی تجویز میکنند، علنا هم به مردم سوریه میگویند: هر کسی که با ما مخالفت کند جایش در قبرستان است . ولی مثل اینکه رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در بیشرفی و رذالت گوی سبقت را از رژیم ما ( بشار اسد و حزب بعث ) ربوده است چراکه رهبر شما و حاکمانتان دائما شعار اسلام خواهی و آزادیخواهی و مردم سالاری و حقوق بشر ( اسلامی ) سر میدهد ولی در عمل همه این شعارهای دهن پر کن را زیر پا میگذارند و هر جنایتی را هم که بصلاح بدانند در مورد مردم خودشان و سایر ملتهای منطقه به اجرا میگذارند . پس بهتر است بجای اینکه شما مردم آزادیخواه ایران بحال ما مردم سوریه گریه کنید ما سوری ها بحال شما گریه کنیم که چنین حکومت منافق و دوروئی دارید که روی ماکیاول را هم سفید کرده است .
مگر رژیم شما ( جمهوری اسلامی ایران ) دائما شعار نمیدهد که از ملت های مسلمان و مستضعف منطقه در برابر دیکتاتورها حمایت میکند؟ پس چرا در شبکه العالمش ما بچه روستائی های سوری را که تنها خواسته مان برگزاری انتخابات آزاد است را یک عده اراذل و اوباش وابسته به القاعده معرفی میکند؟
چگونه است که علی خامنه ای و حکومتش، اعضای اخوان المسلین مصر و اردن و فلسطین (حماس ) را جوانان مبارز و آزادیخواه مینامند و از اعتراضات خیابانی آنها هم حمایت میکنند ولی ما اعضای اخوان المسلین سوریه را که جزئی از خانواده بزرگ اخوان المسلمین هستیم را یک عده فتنه گر وابسته به اسرائیل و آمریکا خطاب مینمایند؟
چرا شبکه العالم که 24 ساعته تظاهرات معترضان مصری و یمنی و بحرینی و ... را نشان میدهد هیچ فیلمی از تظاهرات مسالمت آمیز ما جوانان سوری پخش نمیکند؟ چرا هیچ فیلمی از جنایات و آدمکشی های بشار اسد قاتل و حزب بعث جنایتکارش را نشان نمیدهد؟
آیا از نظر رژیم شما پخش کردن فیلم تظاهرات یک عده طرفدار بشار اسد که شب تا صبح را در فندق ها و کاباره های دمشق به عیاشی مشغولند مهمتر است یا پخش فیلم لحظه جان دادن معترضان سوری در خیابانها؟
چرا جمهوری اسلامی ایران که دائما دم میزند در امور کشورهای منطقه دخالت نمیکند و فقط از ملتهای مستضعف حمایت معنوی میکند، برای رژیم بشار اسد نیروهای چماقدار و آدمکش و تجهیزات سرکوب و وسائل اختلال در اینترنت و مخابرات میفرستد؟
آیا از نظر حکومت شما ( جمهوری اسلامی ) ، حسنی مبارک و بن علی چون سنی بودند دیکتاتور هستند و بشار اسد چون شیعه هست نمیتواند دیکتاتور باشد؟ آیا این تعریف و ملاک مشخص کردن دیکتاتورها از نظر رژیم شماست؟ که اگر اینطور است پس بدا بحال ملتهایی که همچنان فکر میکنند که جمهوری اسلامی ایران حامی حرکتهای انقلابی آنهاست ؟
آیا رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در همه زمینه ها، سیاستش اینگونه یک بام و دو هواست؟ که اگر اینطور است پس وای بحال شما مردم ایران، چرا که بشار اسد و حزب بعثش، ظاهر و باطنشان همین است، نه ادعای اسلامگرایی و دموکراسی و حقوق بشر دارند و نه برای سایر ملت ها هم نسخه آزادیخواهی تجویز میکنند، علنا هم به مردم سوریه میگویند: هر کسی که با ما مخالفت کند جایش در قبرستان است . ولی مثل اینکه رژیم شما ( جمهوری اسلامی ) در بیشرفی و رذالت گوی سبقت را از رژیم ما ( بشار اسد و حزب بعث ) ربوده است چراکه رهبر شما و حاکمانتان دائما شعار اسلام خواهی و آزادیخواهی و مردم سالاری و حقوق بشر ( اسلامی ) سر میدهد ولی در عمل همه این شعارهای دهن پر کن را زیر پا میگذارند و هر جنایتی را هم که بصلاح بدانند در مورد مردم خودشان و سایر ملتهای منطقه به اجرا میگذارند . پس بهتر است بجای اینکه شما مردم آزادیخواه ایران بحال ما مردم سوریه گریه کنید ما سوری ها بحال شما گریه کنیم که چنین حکومت منافق و دوروئی دارید که روی ماکیاول را هم سفید کرده است .