خِرَدگرایی یا عقلگرایی یا مکتب اصالت عقل به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار، و گفتار است.
این واژه هنگامی که در ارتباط با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم از جمله دکارت، اسپینوزا، و گوتفرید لایبنیتز به کار رود به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است. آنچه که تجربه و مشاهده به ما میگوید بسیار متزلزلتر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.
خردگرایی دکارت
دکارت در کتاب مشهورِ خویش با نام گفتار در روش (و با زیرعنوان: «درست به کار بردن عقل، و جستوجویِ حقیقت در علوم» توضیح میدهد که چگونه در بزرگسالی در تمامِ تعالیمِ رسمی و سنتی، اعم از دین و علم تردید کرد و به دنبال آن رفت که بنیاد محکمی برایِ آن همه آموزههایی که همه بدیهی میانگاشتند بیابد. وقتی برایِ یک فرض بنیادِ مطمئنی نمییابیم میتوانیم یک مرحله عقبتر رفته و در چیزهایی تردید کنیم که آن فرض بر آنها مبتنی است؛ یعنی فرضهایِ مرحلهٔ قبلِ آن. اگر این کار را ادامه دهیم به جایی میرسیم که این شک پدید میآید: «اصلاً آیا من وجود دارم؟». دکارت به همین مرحله رسید. او تلاش کرد وجود خویش را اثبات کند. جملهٔ معروفِ «میاندیشم پس هستم» همین تلاش را بیان میکند. استدلالِ دقیقِ دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجودِ شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجودِ اندیشنده هست. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمیکند که وجود از آنِ من است.
خردگرایی اسپینوزا
اسپینوزا در کتابِ اصلیِ خویش که امروزه به نامِ «اخلاق»میشناسند اصولِ جهانبینیِ وحدتِ وجودیِ خویش را مانندِ قضایایِ هندسه با شروع از چند تعریف و اصلِ موضوعه و آوردنِ اثباتهایی که به «مطلوب ثابت شد» ختم میشوند اثبات میکند. او به این نتیجه میرسد که تنها یک جوهرِ واحد در تمامِ هستی وجود دارد که میتوان خدا یا طبیعت نامید. بههرحال همهٔ جهان، انسانها، حیوانات، درختان، نمودهایی از همان یک چیز است. اسپینوزا به دلیلِ اعتقاداتاش توسطِ کلیسا لعن و تکفیر شد
خردگرایی لایبنیتس
لایبنیتس نخستین فیلسوفِ آلمانی که هم در عالمِ فلسفه و هم در ریاضیات شهرت دارد مبدعِ مفهومِ مُناد در فلسفه و حسابِ دیفرانسیل و انتگرال است. کتابِ کوچک اما شناختهشدهٔ لایبنبیتس «منادولوژی» نام دارد که به فارسی نیز توسطِ یحیی مهدوی ترجمه شده است. او نیز به نوعی ادعا میکرد همهٓ فلسفهاش را از چند اصلِ معدود (مهمتر از همه اصلِ امتناعِ تناقض و اصلِ جهت کافی) که به اعتقادِ وی اصولِ عقلانی هستند استخراج می نماید.
با فاصلهٔ کمی از این فلاسفه تجربهگرایانِ انگلیسی به این نتیجه رسیدند منشأِ شناختِ بشر درواقع تماماً از تجربهٔ حسی و حواسِ پنجگانه است و نه از عقل. همین امر دلیلِ ناکامیِ تلاشهایِ قبلی برایِ اثباتهایِ دقیق و بینقص بوده است. از جمله مهمترین تجربهگرایان جان لاک، بارکلی و هیوم هستند. هیوم بویژه بدلیلِ نقدهایش از اعتبارِ معرفتِ تجربی و نقدِ علیت مشهور است.
خردگرایی کانت
در سدهٔ هجدهم فیلسوفِ معروفِ آلمانی کانت برایِ پدید آوردنِ یک همنهاد (ترکیبِ سازگاریبخش - سنتز) از عقلگرایی و تجربهگرایی تلاش نمود. او بخشهایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخشهایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهمِ هر یک را میتوان بدقت مشخص نمود. تأثیرِ متقابل و مکملِ این دو عنصر را نیز میتوان تشخیص داد. این معرفتشناسی منجر به آن میشود که برایِ معرفت مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آنها سخن گفتن بیاساس خواهد بود.
خردگرایی و پستمدرنیسم
در دهههایِ اخیر واژهٔ خردگرایی در ارتباط با مدرنیسم که نظامی اجتماعی مبتنی بر عقل و علم است به کار میرود. متفکرانِ پستمدرن معتقد اند که کاربردِ بیاندازهٔ خردگرایی موجبِ زندگیِ روانیِ دشواری برایِ بشر گردیده است. البته این نگرشِ انتقادی شباهتی با انتقاداتِ برخی اسلامگرایان از خردگراییِ مدرن ندارد. متفکرانِ پستمدرن در انتقادِ خود این منظور را ندارند که چیزی به جز عقل (مثلاً معنویت یا وحیِ دینی) میتواند اعتبارِ معرفتی داشته باشد.