معنای سین های هفت سین چیست ؟
/
دیدگاه: (0)
هفتسین سفرهای است که ایرانیان هنگام نوروز میآرایند. آنچه که در این سفره قرار میگیرد، باید دارای هفت خصوصیت زیر باشد:
پارسی باشد؛
با بند واژهٔ «س» آغاز شود؛
ریشهٔ گیاهی داشته باشد؛
خوردنی باشد؛
اسم مرکب نباشد؛
برای بدن سودمند باشد؛
بنابراین هر آنچه که دارای این ویژگیها نباشد - اگر چه با بندواژهٔ «س» هم آغاز شده باشد - نمیتوان جزء هفت سین به حسابش آورد. در زبان پارسی، تنها هفت چیز هستند که این ویژگیها را دارا هستند:
سیر : به نام و عنوان اهورامزدا
سیب: به نام و عنوان سپندارمذ (اسفند)
سبزی: به نام فرشتهٔ اردیبهشت
سنجد : به نام فرشتهٔ خرداد
سرکه: به نام فرشتهٔ امرداد
سمنو : به نام فرشتهٔ شهریور
سماق: به نام فرشتهٔ بهمن
هرچند که در سفرهٔ هفت سین باید به هرحال هفت جزء که با آوای «سین» آغاز میشوند (نمادی از «سپنتا») چیده شود، ولی برای زینت و چیدمان دلپذیرتر سفرهٔ هفت سین، تقریباً همهٔ خانوادههای ایرانی اجزاء دیگری هم در سفره میچینند و در آرایش و رنگامیزی سفره شان نهایت خوش سلیقگی را اعمال میکنند.
آینه و کتابی مقدس در کنار آن هم از اجزائی است که تقریباً در هر سفرهٔ هفت سینی چیده میشود. برخی بر این باورند که سکه که نماد «دارایی» وآب که نماد «پاکی و روشنایی» است بهتر است در کنار هم قرار گیرند و سکه را درون ظرفی از آب سر سفره میگذارند.
در کشورهای مختلف هفت سینهای متفاوتی پهن میشود، سفره هفت سینی که امروزه بیشتر مرسوم است داری هفت مورد از چیزهای مانند:
سبزه
سنجد
سیر
سماق
سرکه
سمنو
سیب
سپند (اسفند)
در سفره مرسوم است، میوه، گل، شیرینیهای سنتی، ماهی قرمز، سبزی خوردن، کتاب آسمانی، دیوان شاعران، و آینه قرار دهند. نهادن ماهی قرمز ، این میهمان همه ساله سفره هفت سین بسیاری از خانواده های ایرانی که کوچکتر ها خیلی به آن علاقه دارند، بر سفره هفتسین بنیانی فرهنگی دارد. ماهی قرمز، تاریخی چند هزارساله را پشت سر نهاد تا به عنوان قدیمیترین ماهی خانگی یا زینتی به حوض خانههای مردم و آب نماهای عمومی راه یافته است و مهمان کوچک نوروزی سفرههای هفتسین ایرانیان شده است.ماهیقرمز نماد برج «حوت » یا «برج ماهی» در « گاهشماری هجری شمسی بُرجی » است که سال ها به طور غیر رسمی در ایران رواج داشت و در سال 1289 هجری خورشیدی، طبق ماده 3 محاسبات عمومی ( مطابق دوم حوت 1289 ) دوره دوم مجلس شورای ملی، تقویم رسمی ایران شد و تا سال 1304 که گاهشماری هجری خورشیدی فعلی جایگزین آن شد، رسمیت داشت و در افغانستان هنوز متداول است.نام ماههای « گاهشماری هجری شمسی برجی » برگرفته از نام 12 صورت فلکی منطقةالبروج است و از همین روی « بُرج » نامیده شده اند. نام برج های دوازدهگانه به ترتیب عبارت بودند از : «حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت ». اگرچه این نامها عربی هستند اما ریشه کاملا ایرانی دارند و در برخی ار متون کهن که آگاهیهایی از ایران باستان به ما می دهند، میتوان نام های ایرانی این برجهای دوازدهگانه و نگاه ایرانیان به آنها را به خوبی دریافت. برای نمونه در کتاب « بندهش » که متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی) است، در بخش دوم با عنوان «درباره فراز آفریدن روشنان» درباره برجهای دوازهگانه می خوانیم: «اورمزد در میان آسمان و زمین روشنی را آفرید. [نخست] ستارگان اختری و نیز نااختری را ، سپس خورشید را [آفرید] . چنین گوید: نخست سپهر را آفرید و ستارگان اختری را بر آن گماشت. [ستارگان] مایهور این دوازده اند که نامشان بره، گاو، دوپیکر، خرچنگ، شیر،خوشه، ترازو، کژدم، نیم اسپ، بز، دلو و ماهی است ... ». البته در متون گوناگون به جای « خوشه » از « دوشیزه »، به جای «دلو» از «آبریز» یا «سقا» یا «دول»، به جای «نیم اسب» از «کمان» یا «قوس» و به جای «ماهی» از «دوماهی» نیز استفاده می شود. در انتخاب ماهی قرمز يا Gold fish به عنوان نماد برج حوت و نهادن بر سر سفره هفتسین نیز دو علت بیش از همه مهم بوده است: نخست مقاومت بیشتر ماهیقرمز نسبت به عوامل نامساعد محیطی و پرورش آسانتر در مقایسه با انواع دیگر ماهیهای زینتی و دوم رنگ جذاب قرمز نارنجی ( گاه با خال های سفید یا سیاه ) و تنوع شکل ظاهری. به نظر می رسد که رنگ «سرخ» این ماهی به عنوان نماد یا نشانه مهر، پیروزی، شادی، سرزندگی و برکت معنا می یابد. چنان که اهمیت رنگ قرمز در دیگر سنتهای نوروزی نیز دیده میشود که از آن میان میتوان به مواردی همچون « روبان سرخ » که بر میان سبزهنوروزی می بندند، «تنپوش سرخ» حاجی فیروز، نصب «پارچه قرمز» بر سردر خانهها در برخی از نقاط تاجیکستان، جشن نوروزی « گل سرخ » در بلخ افغانستان، به پیشواز نوروز رفتن با آتش جشن چهارشنبه سوری (/ سرخی) و طلب « سرخی » از آتش پاک، و همچنین نهادن «سیب سرخ» بر سر سفره هفتسین، اشاره نمود. نکته مهم دیگر این که بسیاری از هشدارهایی که معمولا در آستانه نوروز درمورد خطر بیماریزا بودن ماهی های قرمز توسط رسانه های غیر مسئول و افراد غیرکارشناس منتشر می شود پایه و بنیاد کارشناسی و علمی ندارد.
پارسی باشد؛
با بند واژهٔ «س» آغاز شود؛
ریشهٔ گیاهی داشته باشد؛
خوردنی باشد؛
اسم مرکب نباشد؛
برای بدن سودمند باشد؛
بنابراین هر آنچه که دارای این ویژگیها نباشد - اگر چه با بندواژهٔ «س» هم آغاز شده باشد - نمیتوان جزء هفت سین به حسابش آورد. در زبان پارسی، تنها هفت چیز هستند که این ویژگیها را دارا هستند:
سیر : به نام و عنوان اهورامزدا
سیب: به نام و عنوان سپندارمذ (اسفند)
سبزی: به نام فرشتهٔ اردیبهشت
سنجد : به نام فرشتهٔ خرداد
سرکه: به نام فرشتهٔ امرداد
سمنو : به نام فرشتهٔ شهریور
سماق: به نام فرشتهٔ بهمن
هرچند که در سفرهٔ هفت سین باید به هرحال هفت جزء که با آوای «سین» آغاز میشوند (نمادی از «سپنتا») چیده شود، ولی برای زینت و چیدمان دلپذیرتر سفرهٔ هفت سین، تقریباً همهٔ خانوادههای ایرانی اجزاء دیگری هم در سفره میچینند و در آرایش و رنگامیزی سفره شان نهایت خوش سلیقگی را اعمال میکنند.
آینه و کتابی مقدس در کنار آن هم از اجزائی است که تقریباً در هر سفرهٔ هفت سینی چیده میشود. برخی بر این باورند که سکه که نماد «دارایی» وآب که نماد «پاکی و روشنایی» است بهتر است در کنار هم قرار گیرند و سکه را درون ظرفی از آب سر سفره میگذارند.
در کشورهای مختلف هفت سینهای متفاوتی پهن میشود، سفره هفت سینی که امروزه بیشتر مرسوم است داری هفت مورد از چیزهای مانند:
سبزه
سنجد
سیر
سماق
سرکه
سمنو
سیب
سپند (اسفند)
در سفره مرسوم است، میوه، گل، شیرینیهای سنتی، ماهی قرمز، سبزی خوردن، کتاب آسمانی، دیوان شاعران، و آینه قرار دهند. نهادن ماهی قرمز ، این میهمان همه ساله سفره هفت سین بسیاری از خانواده های ایرانی که کوچکتر ها خیلی به آن علاقه دارند، بر سفره هفتسین بنیانی فرهنگی دارد. ماهی قرمز، تاریخی چند هزارساله را پشت سر نهاد تا به عنوان قدیمیترین ماهی خانگی یا زینتی به حوض خانههای مردم و آب نماهای عمومی راه یافته است و مهمان کوچک نوروزی سفرههای هفتسین ایرانیان شده است.ماهیقرمز نماد برج «حوت » یا «برج ماهی» در « گاهشماری هجری شمسی بُرجی » است که سال ها به طور غیر رسمی در ایران رواج داشت و در سال 1289 هجری خورشیدی، طبق ماده 3 محاسبات عمومی ( مطابق دوم حوت 1289 ) دوره دوم مجلس شورای ملی، تقویم رسمی ایران شد و تا سال 1304 که گاهشماری هجری خورشیدی فعلی جایگزین آن شد، رسمیت داشت و در افغانستان هنوز متداول است.نام ماههای « گاهشماری هجری شمسی برجی » برگرفته از نام 12 صورت فلکی منطقةالبروج است و از همین روی « بُرج » نامیده شده اند. نام برج های دوازدهگانه به ترتیب عبارت بودند از : «حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت ». اگرچه این نامها عربی هستند اما ریشه کاملا ایرانی دارند و در برخی ار متون کهن که آگاهیهایی از ایران باستان به ما می دهند، میتوان نام های ایرانی این برجهای دوازدهگانه و نگاه ایرانیان به آنها را به خوبی دریافت. برای نمونه در کتاب « بندهش » که متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی) است، در بخش دوم با عنوان «درباره فراز آفریدن روشنان» درباره برجهای دوازهگانه می خوانیم: «اورمزد در میان آسمان و زمین روشنی را آفرید. [نخست] ستارگان اختری و نیز نااختری را ، سپس خورشید را [آفرید] . چنین گوید: نخست سپهر را آفرید و ستارگان اختری را بر آن گماشت. [ستارگان] مایهور این دوازده اند که نامشان بره، گاو، دوپیکر، خرچنگ، شیر،خوشه، ترازو، کژدم، نیم اسپ، بز، دلو و ماهی است ... ». البته در متون گوناگون به جای « خوشه » از « دوشیزه »، به جای «دلو» از «آبریز» یا «سقا» یا «دول»، به جای «نیم اسب» از «کمان» یا «قوس» و به جای «ماهی» از «دوماهی» نیز استفاده می شود. در انتخاب ماهی قرمز يا Gold fish به عنوان نماد برج حوت و نهادن بر سر سفره هفتسین نیز دو علت بیش از همه مهم بوده است: نخست مقاومت بیشتر ماهیقرمز نسبت به عوامل نامساعد محیطی و پرورش آسانتر در مقایسه با انواع دیگر ماهیهای زینتی و دوم رنگ جذاب قرمز نارنجی ( گاه با خال های سفید یا سیاه ) و تنوع شکل ظاهری. به نظر می رسد که رنگ «سرخ» این ماهی به عنوان نماد یا نشانه مهر، پیروزی، شادی، سرزندگی و برکت معنا می یابد. چنان که اهمیت رنگ قرمز در دیگر سنتهای نوروزی نیز دیده میشود که از آن میان میتوان به مواردی همچون « روبان سرخ » که بر میان سبزهنوروزی می بندند، «تنپوش سرخ» حاجی فیروز، نصب «پارچه قرمز» بر سردر خانهها در برخی از نقاط تاجیکستان، جشن نوروزی « گل سرخ » در بلخ افغانستان، به پیشواز نوروز رفتن با آتش جشن چهارشنبه سوری (/ سرخی) و طلب « سرخی » از آتش پاک، و همچنین نهادن «سیب سرخ» بر سر سفره هفتسین، اشاره نمود. نکته مهم دیگر این که بسیاری از هشدارهایی که معمولا در آستانه نوروز درمورد خطر بیماریزا بودن ماهی های قرمز توسط رسانه های غیر مسئول و افراد غیرکارشناس منتشر می شود پایه و بنیاد کارشناسی و علمی ندارد.
تاریخچه عید باستانی نوروز
/
دیدگاه: (0)
دانش ما از آغاز جشن گرفتن نوروز بسيار محدود است। مدارک نوشتاری در تاريخ ايران، تا قبل از قرن اول بعد از ميلاد ذکری از نوروز نمی کنند. هرچند که بسياری از محققان بر اين عقيده هستند که يکی از دلايل ساختمان مجموعه پارسه (تخت جمشيد)، جشن گرفتن نوروز و بارعام نوروزی شاهنشاهان هخامنشی بوده، اما نبود هيچگونه نشانه ای از وقوع اين مراسم در دوران هخامنشی، برای بعضی از دانشمندان اين سوال را پيش آورده که آيا نوروز در دوران باستانی به عنوان يک مراسم دولتی جشن گرفته می شده يا نه؟
نخستين برخورد ما با نوروز در مدارک تاريخی به سلطنت ولاش اول اشکانی (78-51 پ م) باز می گردد. ولاش اول را عموما" پايه گذار بسياری از مراسم ايرانی از جمله سده می دانند و نوشته شدن قسمتهايی از اوستا را نيز به دوران او نسبت می دهند. متاسفانه کمبود مدارک کامل ما را از تحقيق لازم در مورد جزئيات برگزاری نوروز در دوران اشکانی محروم می کند.برعکس، از مراسم نوروز در دوران ساسانی(650-224 پ م) اطلاعات جامعی در دست داريم. کتيبه های ساسانی، پند نامه ها و ديگر قطعه های ادبيات ايرانی ميانه، از برگزاری جشن سال نو در دربار ساسانی صحبت می کنند. مراسم بار نوروزی که در آن شاهنشاه برای تمام اعضای دولت و نمايندگان ملت، بارعام ترتيب می داد، از بازمانده های مراسم ساسانی است.
نخستين برخورد ما با نوروز در مدارک تاريخی به سلطنت ولاش اول اشکانی (78-51 پ م) باز می گردد. ولاش اول را عموما" پايه گذار بسياری از مراسم ايرانی از جمله سده می دانند و نوشته شدن قسمتهايی از اوستا را نيز به دوران او نسبت می دهند. متاسفانه کمبود مدارک کامل ما را از تحقيق لازم در مورد جزئيات برگزاری نوروز در دوران اشکانی محروم می کند.برعکس، از مراسم نوروز در دوران ساسانی(650-224 پ م) اطلاعات جامعی در دست داريم. کتيبه های ساسانی، پند نامه ها و ديگر قطعه های ادبيات ايرانی ميانه، از برگزاری جشن سال نو در دربار ساسانی صحبت می کنند. مراسم بار نوروزی که در آن شاهنشاه برای تمام اعضای دولت و نمايندگان ملت، بارعام ترتيب می داد، از بازمانده های مراسم ساسانی است.
مراسم بارعام شاهانه در دوران بعد از اسلام نيز باقی ماند و تمام شاهان ايران، حتی پادشاهانی که از اصل غير ايرانی ميامدند (مانند سلاطين غز و مغول) نيز دربار خود را برای برگزاری رسوم ايرانی و از جمله نوروز آماده می کردند. در دربار خلفای عباسی که از بسياری جهات خود را ادامه شاهنشاهان ساسانی می دانستند، نوروز از مهمترين جشنهای سال بود و بار نوروزی با تمام جلال و شکوه آن انجام می گرفت.با وجود داشتن مدارک مورد اطمينان در مورد جشن گرفته شدن نوروز در دوران ساسانی، دليلی در دست نداريم که نوروز را جشنی با گذشته بسيار قديميتر از دوران ساسانی فرض نکنيم. بسياری از جشنهای مهم جهان در ابتدا تنها بوسيله مردم عامی برگزار می شدند و جزو برنامه های سلطنتی حساب نمی گشتند. قديمی بودن و دست نخوردن مراسم نوروز می تواند گواهی از اين باشد که اين جشن مدتها قبل از اينکه پادشاهان ساسانی (و شايد اشکانی) آنرا تبديل به جشنی رسمی کنند، وجود داشته و مانند امروز، بوسيله همه مردم ايران جشن گرفته می شده.
ريشه های تاريخی نوروز
اکثر مردم نوروز و جشنهای جنبی آن (چهارشنبه سوری و سيزده بدر) را جشنهايی با گذشته صد در صد ايرانی می دانند. بعضی از اين مراسم، بخصوص چهارشنبه سوری، بخاطر اهميت آتش در آن، حتی وابسته به دين زرتشت دانسته شده. از طرفی، شواهد مختلف نشاندهنده اين مطلب هستند که اين جشنها تاريخی فراتر از قوم «ايرانی» (به معنای قوم هندو-اروپايی مهاجری که در حدود سال 3000 سال قبل به ايران آمدند) دارند و احتمالا" از مراسم قبل از آريايی اين فلات سرچشمه می گيرند و چه بسا اقوام عيلامی، کاسی، گوتی و ديگر اقوام باستانی نيز آنها را جشن می گرفته اند.منبع اطلاعات ما در مورد باورهای اقوام هندو-ايرانی و بعدا" ايرانی، در درجه اول قديمترين قسمتهای اوستا و در حالت دوم، مقايسه باورهای ديگر مردم هندو-اروپايی (بخصوص هندو-آريايی ها) با باورهای ايرانيان باستان است. ريگ ودا، قديميترين بخش وداهای هندو-آريايی، يکی از بهترين منابع موجود برای پی بردن به اصول اعتقادی و جشنها و مراسم اقوام آريایی (هندو-ايرانی) است. باورهای اقوام ديگر مانند سکاها، نورستانی ها، و مردم ايرانی زبانی که در ماوراالنهر و مناطق شرق کوههای پامير زندگی می کردند نيز می توانند الگوهای ما برای فهميدن باورهای ايرانی های باستان باشند.
در اوستا، بخصوص در گاثاها و بقيه يسناها که قديميترين بخشهای اين کتاب هستند، هيچگاه صحبتی از نوروز و جشنهای وابسته به آن نشده است. مراسم اوستايی اصولا" نيايشهايی به امشاسپندان مختلف و فره وشی ها هستند. يسناها سرودهايی هستند که برای ستايش ميترا، آناهيتا، ورونا، هوم، و ديگر امشاسپندان نوشته شده اند که در جشنهای وابسته به آنها بايد خوانده شوند (کلمه های «جشن» و «يسنا» از يک ريشه هستند). در نتيجه، دربخشهای قديم اوستا ذکری از جشنهای نوروز، چهارشنبه سوری، سيزده بدر و يا حتی سده نداريم. نخستين نشانه از نوروز در اوستا، در فرگرد دوم «ويديودات» است که در ضمن توضيح زندگی «ييم» (جمشيد)، به دستور برگزاری نوروز نيز اشاره شده (اين روايت را فردوسی نيز ذکر می کند). اما ويديودات از اخيرترين بخشهای اوستاست که به احتمال زياد يا در دوران ساسانی نوشته شده و يا در آن دوران بطور کامل بازنويسی شده و بسياری از باورهای زرتشتی ساسانی در اين کتاب وارد شده. با نگاه کردن به باورهای مندرج در ريگ ودا نيز اثری از مراسمی مانند جشنهای بالا نمی بينيم. جشن شروع سال در نزد اين اقوام اهميت زيادی نداشته و ذکر خاصی از برگزاری مراسم بخصوصی برای آن نمی کنند. همچنين در باورهای مردم نورستان افغانستان که تا صد سال قبل که به جبر مسلمان شدند، زير نام «کافران» به پرستش خدايان باستانی هندو-ايرانی ادامه می دادند، هيچ اثری از نوروز وجود ندارد، هرچند که جشنهای سنتی نزد اين مردم کاملا" حفظ شده است.
از طرفی، با نگاه کردن به طرز زندگی اقوام هندو-ايرانی و مقايسه آن با اقوام ساکن ايران و بين النهرين، می توانيم به نتايجی در مورد ريشه های تاريخی نوروز و جشنهای ديگر مربوط به آن برسيم. اقوام هندو-ايرانی بطور اعم، از راه دامداری و پرورش اسب زندگی می کردند و زندگی آنها برمبنان کوچ نشينی بنا شده بود. اين طرز زندگی به اين معنی بود که هندو-ايرانی های باستان (مانند سکاهای دوران تاريخی، سرمتها، هيونها، مغولان، و ترکها) به دنبال حيوانات خود برای پيدا کردن چراگاههای سرسبز روان بودند. در دشتهای محل سکونت اين اقوام، فقط دو فصل زمستان و تابستان معنی داشت و به دليل طبيعت نامعمول آن، خط تقسيم و زمان اين دو فصل همواره نامعلوم بود.اما مردم ساکن فلات ايران، عيلامی ها، کاسی ها، گوتی ها، اورارتو، ميتانی ها، و تا حد بيشتری مردمان ساکن بين النهرين، وابسته به زندگی کشاورزی ساکن بودند. اين بدين معنی بود که ترتيب کاشت، داشت، و برداشت محصولاتی نظير گندم، مشغله اصلی اين مردم محسوب می شد و زمان انجام هرکدام از اين وظايف، اهميت خاصی داشت. می بينيم که نوشتن تقويمهای نجومی که برمبنای آن حصول فصلها را معين می کردند، از دستاوردهای اين مردم است. طغيانهای سالانه رودخانه ها، شروع فصل گرما، زمان برداشت محصول، زمان رها کردن نوبتی زمين ها، همه و همه از مشغوليات زندگی کشاورزی بوده و هستند. به همين دليل، تقسيم سال به دوازده ماه و چهار فصل (که حضورشان در اين منطقه کاملا" حس می شد)، تقسيم ماه به بيست و هشت روز (بر مبنای تقويم قمری) و وضع کردن هفته، همه از تقسيمات مردم سومر و بابل بود که از طرف مردمان همسايه آنها نيز استفاده می شد.
از جشن گرفته شدن آغاز بهار در بابل باستان مدارک بسياری در دست داريم. در روز آغاز بهار، پادشاه به سوی معبد مردوک، خدای بابل، می رفت و با در دست گرفتن دستهای اين خدا، حمايت او را از سلطنت خود نشان می داد. بعد از اين مراسم، پادشاه به قصر سلطنتی باز می گشت و دستور بارعام می داد که همه مردم می توانستند به ملاقات پادشاه بيايند. اهميت اين مراسم را در آنجايی می توانيم ببينيم که بعد از تسخير بابل از طرف کورش، پادشاهان پارسی تا زمان خشايارشا نيز هرساله اين مراسم را انجام می دادند. پايان جشنهای بهاری در روز سيزدهم بهار (که اولين بار در افسانه های بابلی به عنوان عدد شوم شناخته شد) با رفتن همه اهالی شهر، از جمله شخص پادشاه، به طرف دشتهای خارج از شهر اعلام می شده (نمونه اين رسم را می توان در داستان حضرت ابراهيم مشاهده کرد).
از سوی ديگر، بسياری از فرهنگهای جهان، از بابل باستان گرفته تا سلتهای اروپايی، مراسمی مانند برافروختن آتش در پايان فصل برداشت دارند. اصولا" روشن کردن آتش بعد از خرمن چينی جزو مراسم بسيار معمول همه جوامع کشاورزی بوده و حتی امروزه نيز در کشورهای اروپايی می توان نظير آن را مشاهده کرد. در ايران نيز امروزه در طی مراسم جشن سده (که جشن رسمی پايان فصل برداشت بوده)، برافروختن آتش مرسوم است. به همين ترتيب، می توان روشن کردن آتش در چهارشنبه سوری را نوعی از همين مراسم دانست.بطور خلاصه، می شود حدس زد که جشن آغاز بهار و مراسم روشن کردن آتش و خارج شدن از شهر، از آيينهای جوامع کشاورزی مقيم ايران بوده است. اما اقوام ايرانی بعد از مهاجرت به اين کشور و ساکن شدن در آن، به اقتباس اين مراسم پرداختند و با وارد کردن بعضی از عقايد خود (تشبيه حلول بهار به پيروزی راستی بر دروغ)، آنرا تبديل به جشنی کاملا" ايرانی کردند. اين جشن، که شايد از دورانی حتی قبل از زمان هخامنشی بوسيله اين مردم برگزار می شده، تا مدتها جشنی مردمی بوده که توانسته به دليل طبيعت غير دينی و غير سياسی خود، به جشنی عمومی برای همه مردم تبديل شود و کم کم به صورت جشنی درآيد که حتی دستگاه دولتی اشکانی و ساسانی نيز آنرا به عنوان مراسم رسمی خود انتخاب کند.
نوروز امروز
امروزه، نوروز جشن اصلی بسياری از مردم آسيای غربی است. کشورهايی که حتی هيچگاه تحت سلطه سياسی ايران نبوده اند، آنرا به عنوان يکی از جشنهای اصلی خود محسوب می کنند. هرکدام از مليتهای مختلف، مراسم خاص خود را برای جشن گرفتن نوروز دارند، اما همه اين جشن را «نوروز» می نامند و آمدن آن را مقارن با حلول بهار حساب می کنند. در ايران وافغانستان، نوروز همچنين آغاز سال رسمی کشور است که از ابتدای ماه فروردين محسابه می شود. استفاده از سال خورشيدی از دوران هخامنشيان در ايران معمول بود، هرچند که آغاز گاهشماری چندين بار در دورانهای مختلف تغيير کرده است. در دوران ساسانی به دليل رعايت نکردن اصول کبيسه، در چند مورد نوروز در فصول اشتباه مانند ميانه تابستان جشن گرفته شد. اين مشکل گاهشماری بوسيله ستاره شناس بزرگ، عمر خيام، در قرن ششم هجری حل شد و از آن تاريخ، تقويم «جلالی» به عنوان تقويم خورشيدی کشور انتخاب شد، هرچند که رسمی شدن آن به عنوان تقويم کشور، تا قرن چهاردهم خورشيدی (آغاز همين قرن ما) به طول انجاميد. يکی از مسايل مهم، رعايت کردن کبيسه صد و بيست ساله ايست که بوسيله عمر خيام توصيه شده و در بار آخر در زمان فتحعلی شاه قاجار رعايت شده. عدم رعايت اين کبيسه، باعث بهم خوردن تدريجی تاريخ سال تحويل می شود که شروع زودرس سال 1383، آنرا بصورت محسوسی در آورده است.
امروزه، نوروز جشن اصلی بسياری از مردم آسيای غربی است. کشورهايی که حتی هيچگاه تحت سلطه سياسی ايران نبوده اند، آنرا به عنوان يکی از جشنهای اصلی خود محسوب می کنند. هرکدام از مليتهای مختلف، مراسم خاص خود را برای جشن گرفتن نوروز دارند، اما همه اين جشن را «نوروز» می نامند و آمدن آن را مقارن با حلول بهار حساب می کنند. در ايران وافغانستان، نوروز همچنين آغاز سال رسمی کشور است که از ابتدای ماه فروردين محسابه می شود. استفاده از سال خورشيدی از دوران هخامنشيان در ايران معمول بود، هرچند که آغاز گاهشماری چندين بار در دورانهای مختلف تغيير کرده است. در دوران ساسانی به دليل رعايت نکردن اصول کبيسه، در چند مورد نوروز در فصول اشتباه مانند ميانه تابستان جشن گرفته شد. اين مشکل گاهشماری بوسيله ستاره شناس بزرگ، عمر خيام، در قرن ششم هجری حل شد و از آن تاريخ، تقويم «جلالی» به عنوان تقويم خورشيدی کشور انتخاب شد، هرچند که رسمی شدن آن به عنوان تقويم کشور، تا قرن چهاردهم خورشيدی (آغاز همين قرن ما) به طول انجاميد. يکی از مسايل مهم، رعايت کردن کبيسه صد و بيست ساله ايست که بوسيله عمر خيام توصيه شده و در بار آخر در زمان فتحعلی شاه قاجار رعايت شده. عدم رعايت اين کبيسه، باعث بهم خوردن تدريجی تاريخ سال تحويل می شود که شروع زودرس سال 1383، آنرا بصورت محسوسی در آورده است.
نام ماههای تقويم خورشيدی بارها تغيير کرده. در دوران هخامنشی، نامهايی استفاده می شد که بعد از دوران هخامنشی به فراموشی سپرده شد. نام ماهها در دوران ساسانی بر مبنای نشانه های زرتشتی وضع شد که تقويم ماهانه ساسانی که فاقد هفته است و در آن هرروز ماه يک نام دارد، بهترين اثر باقی مانده از آن است. در بيشتر دوران اسلامی، اسامی بابلی/آرامی ماههای مانند «تموز» و «نيسان» مورد استفاده بود، اما با برقراری تقويم جلالی به عنوان تقويم رسمی ايران در اوايل قرن جاری خورشيدی، اسامی ساسانی نيز دوباره برقرار شدند که متاسفانه تلفظ آنها در مواردی تغيير کرد. در زير تلفظ پارسی ميانه اين اسامی و اصل اوستايی آنها در پرانتز آورده می شود :
Fravartin Frawashi(فره وشی، ارواح گذشتگان)
Ardiwehisht (asha-wahishta) (بهترين بهتر (از اصول زرتشتی
Khordad (Hauwartat)سلامتی
Teer Tishtria ( خدای باران)
Amordad (Amartaat)ناميرايی، نامرگی
Shahrivar (khshathrawara) پادشاهی خواسته شده
Mihr Mithra( خدای مهر و قراردادهای اجتماعی)
Aban (Apan) ( آبها (لقب آناهيتا
Adhar (Atar) آتش
Dey (Dawya )خدا
Wahman (wahu-mana ) بهمن، تفکر برتر
Spandaarmadh (Spanta-armaiti) ( آرماييتی مقدس (مادينه خدای طبيعت)
تاريخ در نوروز
مِهستان (مه/ Meh: بزرگ)، پارلمان ايران در عهد اشكانيان نخستين جلسه خود را در نوروز سال 173 پيش از ميلاد با حضور مِهرداد اول- شاه وقت ـ برگزار كرد و اولين مصوبه آن انتخابي كردن شاه بود. عزل شاه نيز در اختيار همين مجلس قرار گرفت، البته طي شرايطي از جمله خيانت به كشور، ابراز ضعف و نيز جنون، بيماري سخت و از كار افتادگي. ايران در آن زمان داراي دو مجلس بود. مجلس شاهزادگان و مجلس بزرگان كه جلسه مشترك آنها را «مِهستان» ميخواندند. در سال 52 ميلادي، مِهستان كه از نحوست 13 فروردين ميترسيد، چند روز ايران را بدون شاه گذارد و روز 15 فروردين «بلاش» را از ميان شاهزادگان اشكاني به شاهي برگزيد كه از همه آنان كوچكتر بود و استدلال كرد كه «مصلحت » انتخاب بلاش را ايجاب ميكرد. شاه قبلي در ايام نوروز مرده بود. نحوست رقم 13 از يونانيان است که با اسکندر وارد ايران شده است.
نوروز ايراني بر حسب سال مصادف است با يكي از اين سه روز در تقويم ميلادي: 20، 21 و يا 22 مارس (مارچ). در مارس 44 پيش از ميلاد، ايران خود را براي دفاع در برابر حمله احتمالي «سزار» آماده ميكرد كه خبر رسيد سزار 15 مارس( هفت روز پيش از نوروز ) در سناي روم ترور شده است و شاه جريان را به اطلاع رجال كشور رسانيد که ايام عيد را در دلواپسي بسر برده بودند. سپهبد سورنا فرمانده كل ارتش ايران 9 سال پيش از آن (سال 53 پيش از ميلاد) در «حران» ارتش روم را در هم شكسته بود. در اين جنگ، كراسوس كنسول روم و فرمانده اين ارتش كشته شده بود و سزار تصميم به انتقامگيري داشت.
اردشير پاپكان- كه در سال 226 ميلادي سلسله ساسانيان را تأسيس كرده بود چهار سال بعد از دولت روم كه در جنگ از وي شكست خورده بود، خواست كه نوروز ايراني را به رسميت بشناسد و سناي روم نيز آن را پذيرفت و از آن پس نوروز ما در قلمرو روم به Lupercal معروف شد. در دوران اشكانيان ايام نوروز به پنج روز كاهش يافته بود اما اردشير به تقاضاي «تنسر/ Tansar» موبدِ موبدان (روحاني ارشد زرتشتيان) روز ششم فروردين- زادروز زرتشت- را بر آن اضافه كرد و چون ايرانيان روز هفتم فروردين را خوشيمن ميدانستند و بيشتر ازدواجها را به اين روز موكول ميكردند، از آن زمان ايام نوروز كه روزهاي روح ابدي، شاديها و پاكيها بشمار مي آمدند ، به هفت روز افزايش يافت و ايرانيان در اين هفتروز دست از كار ميكشيدند.
در طول حكومت ساسانيان اهميت نوروز افزايش يافت. نه تنها يك عيد ملي بود بلكه ايام تميز كردن محيطزيست، پوشيدن لباس نو، تميز كردن بدن، استغفار از گناهان، دلجويي از پيران، تجديد دوستيها، استحكام خانواده، و بيرون كردن افكار بد و پليديها از روح و روان به شمار ميآمد. در اين عهد، تشريفات نوروزي مفصل شد، از جمله روشن كردن آتش روي بامها در شب نوروز به منظور سوزاندن پليديها كه اينك اين رسم به روشن كردن شمع سر سفره هفتسين تبديل شده است. ساسانيان معتقد بودند كه هدف کوروش بزرگ از اعلام نوروز به عنوان يك روز ملي، برقراري عدالت، نظم، برادري، انساندوستي و پاكدامني بوده و بايد تحقق يابد. در مارس 326 ميلادي ميان ارتش ايران به فرماندهي شاپور دوم و ارتش روم به فرماندهي كنستانتينوس دوم امپراتور اين كشور جنگي خونين و پرتلفات در گرفته بود. با اينكه پيروزي با ارتش ايران بود، شاپور دوم 20 مارس (شب عيد نوروز) عليرغم مخالفت افسرانش كه در شرف بُردن جنگ بودند، آتشبسي دو هفتهاي اعلام كرد تا سربازان بتوانند آئيين هاي نوروزي را برگزار كنند. كنستانتينوس دوم كه نيروهايش تلفات شديد داده بودند، پس از اين آتش بس موقت حاضر به ادامه جنگ نشد و روز دهم آوريل ميان دو امپراتور پيمان صلح به امضاء رسيد.
در مراسم نوروز سال 399 ميلادي، چند مسيحي ايراني كه موفق به ورود به كاخ يزدگرد شاه وقت (ساساني) شده بودند، فيالبداهه از او تقاضاي آزادي مذهبي براي خود كردند. اين آزادي كه مورد درخواست دولت روم هم بود به همه مسيحيان قلمرو ايران داده شد. در نوروز سال 501 ميلادي (1349 سال پيش از انتشار مانيفيست كمونيست به قلم كارل ماركس) مزدك- روحاني زرتشتي- جنبش سوسياليستي خود را بر پايه مالكيت عمومي داراييها، استفاده از توليدات و ثروت بر حسب نياز فرد و برابري اجتماعي- اقتصادي همه مردم علني ساخت كه مورد توجه مردم كه گرفتار جامعهاي طبقاتي و وجود شكاف عظيم ميان فقير و غني بودند، قرار گرفت و حتي شاه وقت ايران ـ قباد ـ متمايل به افكار او شد . پيمان «صلح پايدار» ايران و روم كه به امضاي خسرو انوشيروان ساساني و «ژوستي ني اَن» امپراتور روم رسيده بود، در سال 532 ميلادي در مراسم نوروزي كه در تالار كاخ تيسفون ( ايوان مدائن – طاق كسري، نزديك بغداد) با حضور شاه ايران برپا شده بود، مبادله شد.
در زمان حكومت طولاني نوشيروان ساساني( يا خسرو انوشروان ) ، تماس مستقيم مردم با شاه افزايش يافته بود و شاه شخصاً به برخي شكايات رسيدگي ميكرد و در مراسم نوروزي كاخ سلطنتي عده بيشتري از مردم عادي شركت ميكردند و به همين سبب خسرو انوشيروان در سال 549 ميلادي، پس از برگزاري مراسم نوروز دستور ساختن تالار بزرگي را به ضميمه کاخ سلطنتي تيسفون که از دجله فاصله زياد نداشت صادر کرد و اين تالار و ساختمان ضميمه آن نهم مارس سال 551 ميلادي آماده بهره برداري شد و آيين هاي نوروزي آن سال در آنجا برگزار شد. اين تالار که با فرش معروف بهارستان مفروش بود پس از حمله اعراب آسيب ديد و بعدا منصور خليفه عباسي دستور داد که با تخريب کاخ سلطنتي و عمارات بزرگ تيسفون ، مصالح لازم براي تکميل عمارات شهر نوساز بغداد واقع در همان نزديکي تامين شود و باقيمانده سکنه تيسفون به بغداد منتقل شوند. با وجود اين، بقاياي تالار خسرو انوشيروان که به طاق کسرا و ايوان مدائن معروف شده همچنان باقي و پايدار مانده و از آثار تاريخي مهم جهان بشمار مي آيد. دانشگاه گندي شاپور( خوزستان ) هم که به دستور خسرو انوشيروان براي تدريس و تحقيق طب و فلسفه ساخته شده بود در نوروز ( سال 550 ميلادي ) گشايش يافت.
آشنایی با اصطلاحات سکولاریسم و لیبرالیسم
/
دیدگاه: (0)
اصطلاح سکولار از ریشه لاتینی (suecularis) و (sueeculum) به معنای روزگار یا دنیا ریشه میگیرد و در اندیشه سیاسی غرب، به صورت اصطلاحی در آمده است که، به جای «دنیوی» در مقابل «دینی» به کار میرود। به عبارت دیگر، در تفکر غربی، چیزی را که مربوط به این دنیا و بی ارتباط با مسایل دینی و اخروی باشد، سکولار میگویند.
پس از سپری شدن قرون وسطا در غرب، هنگامی که در میان طبقه نوپای تحصیلکرده، این طرز تفکر به وجود آمد که کلیسا، نباید در مسایل کشور دخالت کند، از آن پس سکولاریسم نام مکتبی گردید که اساس تفکر آن اعتقاد به جدایی مسایل دنیوی، مانند سیاست، اقتصاد و معیشت از مسایل مذهبی دارد. در این مکتب, مذهب تنها به عبادات و مراسم مخصوص خود و زندگی شخصی افراد مربوط میباشد و نباید در سیاست دخالت کند. اصطلاح مترادف دیگری که در فرهنگ غربی، برای این مکتب به کار میرود اصطلاح لاییسم است. واژه لائیک که از ریشه یونانی (laikos) و (laos) گرفته شده به معنای «مردم» میباشد و برای چیزی به کار میرود که مربوط به عوام - در مقابل اهل علم، روحانی و کلیسا - میباشد لاییسم نوعی نظام سیاسی کشورداری است که در آن، روحانیان مذهبی، نقشی ندارند. مکتب سکولاریسم، از یک سو محصول و نتیجه بدآموزیهای مسیحیت تحریف شده و از سوی دیگر حاصل عملکرد غلط متولیان کلیساست. زیرا مسیحیت تحریف شده، از یک سو بینشی متشتت داشته و دین و دنیا و آخرت و دولت را به عنوان دو قطب متضاد و مخالف معرفی کرده است، چنان که هر کس آخرت را بخواهد، باید از دنیا، کنار بکشد، و هر کس، به امور دنیوی بپردازد، باید از جهان آخرت، دست شوید. از سوی دیگر، کلیسا استبداد شدید مذهبی را که ظاهراً بر خلاف تعالیم خود مسیحیت است برقرار ساخته و اداره امور سیاسی را قبضه کرده بود. کلیسا و تعالیمش، بزرگترین پشتوانه نظام فئودالی قرون وسطایی بوده است و وقتی طبقه تحصیلکرده نوپا، میخواست فئودالیسم را کنار بزند و قدرت را به دست گیرد، کلیسای کاتولیک را بزرگترین مانع بر سر راه خود میدید. این طبقه، برای خنثی کردن نفوذ کشیشها و عبور از این مانع بزرگ، اصل تفکیک دین و سیاست را که با بینش مسیحیت تحریف شده نیز سازگار بود، مطرح کرد. این حربه، سبب شد که دست کشیشها و کلیسا، از مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، کوتاه گردد و رونسانس ( نوزایش ) سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و دینی و علمی و... در جامعه غرب اتفاق بیافتد و دوران تاریک قرون وسطا به پایان برسد تا مردم غرب و بخصوص اروپا بتوانند طعم واقعی آزادی را بچشند .
در عصر حاضر نیز یکی از خواستگاه های اندیشه سکورلاریسم و لاییسم در جهان اسلام است و ملل مسلمان بدین وسیله خواستار جدایی دین از ارکان سیاسیت و حکومت داری و حتی اجتماع میباشند تا بتوانند با کوتاه کردن دست روحانیون فاسد و حکام جابروابسته به مسجد از مناسب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی وعلمی و.... زمینه یک رونسانس ( نوزایش ) همه جانبه را در جهان اسلام و کشورهای متبوع خود بوجود بیاورند وبتوانند همانند جهان غرب که بعد از رونسانسش به پیشرفتهای شگرفی رسید ایشان نیز بتوانند طعم رفاه و آسایش و پیشرفت و آزادی را بچشند .
لیبـــــرالیســــــم
لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) به آرایه وسیعی از ایدهها و تئوریهای مرتبط دولت اطلاق میشود که آزادی شخصی را مهمترین هدف سیاسی میداند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنفکری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخههای مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، شامل توسعه آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولتها، نقش قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرالها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند.
لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق میشد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایهداری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه میکرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد . لیبرالها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقهای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب میکردند، میخواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق میشود . در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشههای "مارکسیسم – لنینیسم"، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار میرود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصتطلبی و فردگرایی است .
ریشه لغت :اصطلاح لیبرالیسم برگرفته از ریشه لاتینی Libre به معنای آزادی است.
لیبرالیسم و اقتصاد
لیبرالیسم در زمینه اندیشههای اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.
لیبرالیسم و مذهب
لیبرالیسم مذهبی به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بیایمانی است این بیشتر به این معنی است که دولت یا حکومت دخالتی در اعتقادات مردم ندارد و آنها در انتخاب راه و مسلک خود آزاد هستند.
اصول لیبرالیسم
۱- بدبینی به قدرت (خصوصاً قدرت مطلقه) و کوشش جهت مهار قدرت دولت از طریق دموکراتیک کردن دولت . دولت دموکراتیک بیشترین بخت و امکان را برای تأمین آزادی و برابری دارد. دولت دموکراتیک از نظر لیبرالها ”دولت حداقلی“ است. دولتی است که مدام کوچک میشود. حوزه فعالیت آن محدود و از نظر قانونی به شدت تعیین شده و تحت نظارت است.
• رواداری، تساهل و تسامح: تعقیب سیاستهایی که تساهل، و تسامح و آزاد بودن وجدان را محقق نماید. جان لاک معتقد بود که اصل نخست لیبرالیسم (نخستین اصل زندگی اجتماعیِ انسانی و بخردانه) رواداری است. قبول دیگری، قبول تفاوت و تمایز، قبول اینکه حقیقت نهایی پیش من یا در انحصار من نیست. من باید با دیگری ارتباط یابم، مکالمه کنم، به تفاهم برسم، تفاوتهایمان مشخص و برجسته شوند. دموکراسی معنایی جز این ندارد. با کسی که مثل من نیست چنان زندگی مشترک را طرح میریزم که آزادی هر دوی مان تأمین شود. میکوشم و میخواهم که با دیگری به فهم مشترک از جهان دست یابم.
• نفی پدرسالاری: زندگی خوب و خیر به افراد بستگی دارد. دولت نمیتواند و نباید نظر خودش را در زمینه سعادت و زندگی خوب، به شهروندان تحمیل کند. افراد باید از قدرت اجبارکننده دولت در امان باشند.
۲- جدایی نهادی قوای حکومتی (تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه): ما اصل تقسیم قوا را مدیون لیبرالها هستیم. مونتسکیو آن را پیش کشید. اصلی که در قانون اساسی بیشتر کشورها آمدهاست و در بسیاری موارد زیر پا گذاشته میشود. اصل باید، به حداکثرِ ممکن رساندنِ این جدایی باشد. در عین حال لیبرالها به نکتهٔ مهمی تاکید دارند: قوه قضاییه باید به طور کامل مستقل از سایر قوا باشد.
۳- حاکمیت قانون: عبارت مشهور لیبرالی که ”در حکومت مشروطه ,قانون, شاه است و در حکومت استبدادی، شاه قانون است“ تکیه بر اهمیت اصلی دارد که امروز همه از آن یاد میکنند: حاکمیت کامل قانون، برابری شهروندان در برابر قانون و...
قانون باید عادلانه باشد و هر قانونی باید برابری و آزادی کلیه شهروندان را به رسمیت بشناسد.
۴- فردگرایی: حفاظت از استقلال و شأن شخصی افراد در برابر اجبار دولت، کلیسا و جامعه. فردگرایی از یک سو به معنای حفاظت از استقلال افراد است و از سوی دیگر معنایی ژرفتر هم دارد: گسترش خلاقیتها وتوانهای آفریننده افراد. قبول فرد به عنوان کسی که حق دارد و باید بتواند که زندگی خود را چنان که میخواهد سامان دهد. این به معنای قبول شان و مقام انسانی او است.
۵- آزادی: صیانت از آزادیهای اساسی عقیده، بیان، اجتماعات، دین. آزادی در لیبرالیسم آنقدر مهم است که بسیاری گوهر لیبرالیسم را آزادیخواهی دانستهاند و گفتهاند لیبرالها افرادی هستند که در صورت تعارض هر امری با آزادی، آزادی را انتخاب میکنند.
۶- برابری: تساوی و برابری در مقابل قانون، دادگاهها و محاکم، برابری امکانات و فرصتها. آنچه در لیبرالیسم کلاسیک به عبارتهای بالا تعریف برابری بود، در لیبرالیسم امروزی پیشرفتهتر و کاملتر شدهاست. متفکران لیبرالی چون راولز، رورتی، پاتنام و دورکین با طرح عدالت هم چون انصاف به شکل تازهای از برابری (خاصه برابری در حوزه اقتصاد) دفاع میکنند و آن را هم ارز با آزادی پیش میکشند. لیبرالیسم امروزی مفهوم برابری را به معنایی جدید پیش میکشد.
۷- جدایی نهاد دین از دولت: تفکیک نهادهای دینبنیاد از نهادهای عقلبنیاد، نفی دینِ دولتی و دولت دینی. کسانی که دولت دینی و دین دولتی را رد میکنند، در واقع یک آموزهٔ لیبرالی را پیش میکشند. آنان در گام بعد باید بپذیرند که قانونهایی که زندگی انسانها را نظم میدهند باید از متن همین زندگی واقعی نتیجه شوند و نه از متون کهن یا بهتر بگوییم تاویل و تفسیرهای خاص از متون کهن. این هم یکی از مهمترین آموزههای لیبرالی است که قانونها باید مستقل از هر سنت و هرگونه تفسیر متون به زندگی واقعی وابسته باشند. لیبرالها همواره دین را در حوزهٔ خصوصی میپذیرند. آنها به یکی بودن نهاد دین و نهاد دولت اعتراض داشتند و دارند. لیبرالها ضددین نیستند. آزادی دین یکی از اصول بنیادین لیبرالیسم است. برخلاف مارکسیستهای ارتدکس که در صدد نفی کامل دین، حتی از قلمرو زندگی خصوصی و اخلاق شخصی بودند (چون دین را افیون تودهها میپنداشتند) لیبرالها بر این اعتقادند که هرکس حق داشته باشد بنا به اعتقادات دینی خود، زندگی شخصیاش را نظم دهد. اما قانون مدنی استوار به آموزههای هیچ دین خاصی نباید نباشد. بلکه باید آزادی دین در قلمرو زندگی و اخلاق شخصی را تضمین کند. قانونی که استوار به آموزههای دینی خاص باشد نخواهد توانست آزادی تمام ادیان را تضمین کند.
۸- سرمایهداری: مطابق تعریف دایرهالمعارف آکسفورد (۱۹۸۸)، سرمایهداری: ”یک نظام سازماندهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار است، که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت مالکیت خصوصی هستند و افراد یا شرکتها آن را مدیریت میکنند.“ از نظر لیبرالها، پایبندی به آزادی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه میکند و تصمیمگیری را آسان میسازد. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود ندارد.
۹- تفکیک جامعه مدنی از دولت: جامعه مدنی شبکهای از انجمنها و جمعیتهای خودمختار و مستقل از دولت است که شهروندان را در ارتباط با مسائل مورد علاقه عموم به هم پیوند میدهد، و با صِرفِ موجودیت یا عملشان میتوانند بر سیاست عمومی تأثیر بگذارند. جامعه میتواند از طریق این گونه انجمنها و جمعیتهای آزاد، خود را سامان دهد و اعمال خود را هماهنگ کند و به نحو قابلتوجهی جهت سیاست دولتی را تعیین کند یا تغییر دهد. این انجمنها تمرین ”خود حکمرانی“ اند. برای خود حکمرانی باید تعداد بیشماری از این نوع انجمنها در جامعه وجود داشته باشد.
۱۰- تفکیک عرصه خصوصی از عرصه عمومی: کارکرد حوزه عمومی، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق گفتوگوی آگاهانه و اجماع عاقلانهاست.
۱۱ـ پلورالیسم: پذیرش تنوع و تکثر معرفتی و اجتماعی و تایید سبکهای مختلف زندگی. تجربهٔ قرن بیستم نشان داد که تنها براساس اعتقادات لیبرالی است که تنوع و تکثر در همهٔ جنبهها زندگی همه روزه، اندیشهها و هنرها پذیرفته میشود. تمامی نظامهای اجتماعی و فکریای که بر اساس انتقاد به لیبرالیسم ساخته شدند، با تمام نیرو مانع چندگانگی و تکثر زندگی و اندیشه شدند. از کمونیسم استالینی و مائویی تا فاشیسم و نازیسم، خواهان ”یونیفورم“ بودن، خواهان یک شکل شدن و یک شکل به نظر آمدن. خواهان وحدت کامل همهٔ افراد (افرادی مختلف با نظرگاههای مختلف و تجربههای انسانی متفاوت). چنان که پل ریکور یادآور شده مبنای اصیل ”اندیشه قبول تنوع اندیشهها“ لیبرالی است. در نظامی فکری که تنوع انسانها ستایش میشود (نظامی که به صراحت خود را فردگرا میخواند) میتوان به دو چیز مطمئن بود: ۱) به شکوفایی توانهای آفرینندهٔ هر فرد ۲) به امکان مکالمه و رسیدن به تفاهم و هم نظری و همدلی
۱۲ـ خردباوری: عقل میان همه انسانها مشترک است، ما میتوانیم از طریق تعقل جامعهمان را بهبود ببخشیم، اعتقاد به مجاب کردن طرف مقابل از طریق استدلال عقلانی.
۱۳ـ حقوق بشر: حقوق بشر مجموعه مطالباتی است که همه انسانها صرفاً به موجب انسان بودن خود به گونهای منصفانه استحقاق دارند که آنها را بخواهند. در قرن هفدهم، این مطالبات را حقوق طبیعی مینامیدند و مدعی بودند که از طبیعت ذاتی فرد فرد انسانها ناشی میشوند. در سدههای بعدی ابتدا مفهوم حقوق انسان و سپس حقوق انسانی جایگزین آن شد. از نظر کانت حقوق افراد را باید رعایت کرد، چون آنها موجودات عقلانی قادر به اطاعت از قانون اخلاقیند. از نظر او با انسانها همواره باید همچون هدف، و نه هرگز چون وسیله رفتار شود. مطابق این معیار، تجاوز به حقوق دیگران همان رفتار کردن با آنان به صورت وسیله صرف و لذا غیرمجاز است.
۱۴ـ اصلاحگری در برابر انقلابیگری: انقلابیگری از آموزههای چپ و اصلاحگری از آموزههای لیبرالهاست. لیبرالها، انقلاب به معنای تغییرات دفعی بنیادین ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و ... را ناممکن و نامطلوب میداند.
لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) به آرایه وسیعی از ایدهها و تئوریهای مرتبط دولت اطلاق میشود که آزادی شخصی را مهمترین هدف سیاسی میداند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنفکری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخههای مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، شامل توسعه آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولتها، نقش قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرالها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند.
لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق میشد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایهداری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه میکرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد . لیبرالها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقهای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب میکردند، میخواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق میشود . در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشههای "مارکسیسم – لنینیسم"، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار میرود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصتطلبی و فردگرایی است .
ریشه لغت :اصطلاح لیبرالیسم برگرفته از ریشه لاتینی Libre به معنای آزادی است.
لیبرالیسم و اقتصاد
لیبرالیسم در زمینه اندیشههای اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.
لیبرالیسم و مذهب
لیبرالیسم مذهبی به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بیایمانی است این بیشتر به این معنی است که دولت یا حکومت دخالتی در اعتقادات مردم ندارد و آنها در انتخاب راه و مسلک خود آزاد هستند.
اصول لیبرالیسم
۱- بدبینی به قدرت (خصوصاً قدرت مطلقه) و کوشش جهت مهار قدرت دولت از طریق دموکراتیک کردن دولت . دولت دموکراتیک بیشترین بخت و امکان را برای تأمین آزادی و برابری دارد. دولت دموکراتیک از نظر لیبرالها ”دولت حداقلی“ است. دولتی است که مدام کوچک میشود. حوزه فعالیت آن محدود و از نظر قانونی به شدت تعیین شده و تحت نظارت است.
• رواداری، تساهل و تسامح: تعقیب سیاستهایی که تساهل، و تسامح و آزاد بودن وجدان را محقق نماید. جان لاک معتقد بود که اصل نخست لیبرالیسم (نخستین اصل زندگی اجتماعیِ انسانی و بخردانه) رواداری است. قبول دیگری، قبول تفاوت و تمایز، قبول اینکه حقیقت نهایی پیش من یا در انحصار من نیست. من باید با دیگری ارتباط یابم، مکالمه کنم، به تفاهم برسم، تفاوتهایمان مشخص و برجسته شوند. دموکراسی معنایی جز این ندارد. با کسی که مثل من نیست چنان زندگی مشترک را طرح میریزم که آزادی هر دوی مان تأمین شود. میکوشم و میخواهم که با دیگری به فهم مشترک از جهان دست یابم.
• نفی پدرسالاری: زندگی خوب و خیر به افراد بستگی دارد. دولت نمیتواند و نباید نظر خودش را در زمینه سعادت و زندگی خوب، به شهروندان تحمیل کند. افراد باید از قدرت اجبارکننده دولت در امان باشند.
۲- جدایی نهادی قوای حکومتی (تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه): ما اصل تقسیم قوا را مدیون لیبرالها هستیم. مونتسکیو آن را پیش کشید. اصلی که در قانون اساسی بیشتر کشورها آمدهاست و در بسیاری موارد زیر پا گذاشته میشود. اصل باید، به حداکثرِ ممکن رساندنِ این جدایی باشد. در عین حال لیبرالها به نکتهٔ مهمی تاکید دارند: قوه قضاییه باید به طور کامل مستقل از سایر قوا باشد.
۳- حاکمیت قانون: عبارت مشهور لیبرالی که ”در حکومت مشروطه ,قانون, شاه است و در حکومت استبدادی، شاه قانون است“ تکیه بر اهمیت اصلی دارد که امروز همه از آن یاد میکنند: حاکمیت کامل قانون، برابری شهروندان در برابر قانون و...
قانون باید عادلانه باشد و هر قانونی باید برابری و آزادی کلیه شهروندان را به رسمیت بشناسد.
۴- فردگرایی: حفاظت از استقلال و شأن شخصی افراد در برابر اجبار دولت، کلیسا و جامعه. فردگرایی از یک سو به معنای حفاظت از استقلال افراد است و از سوی دیگر معنایی ژرفتر هم دارد: گسترش خلاقیتها وتوانهای آفریننده افراد. قبول فرد به عنوان کسی که حق دارد و باید بتواند که زندگی خود را چنان که میخواهد سامان دهد. این به معنای قبول شان و مقام انسانی او است.
۵- آزادی: صیانت از آزادیهای اساسی عقیده، بیان، اجتماعات، دین. آزادی در لیبرالیسم آنقدر مهم است که بسیاری گوهر لیبرالیسم را آزادیخواهی دانستهاند و گفتهاند لیبرالها افرادی هستند که در صورت تعارض هر امری با آزادی، آزادی را انتخاب میکنند.
۶- برابری: تساوی و برابری در مقابل قانون، دادگاهها و محاکم، برابری امکانات و فرصتها. آنچه در لیبرالیسم کلاسیک به عبارتهای بالا تعریف برابری بود، در لیبرالیسم امروزی پیشرفتهتر و کاملتر شدهاست. متفکران لیبرالی چون راولز، رورتی، پاتنام و دورکین با طرح عدالت هم چون انصاف به شکل تازهای از برابری (خاصه برابری در حوزه اقتصاد) دفاع میکنند و آن را هم ارز با آزادی پیش میکشند. لیبرالیسم امروزی مفهوم برابری را به معنایی جدید پیش میکشد.
۷- جدایی نهاد دین از دولت: تفکیک نهادهای دینبنیاد از نهادهای عقلبنیاد، نفی دینِ دولتی و دولت دینی. کسانی که دولت دینی و دین دولتی را رد میکنند، در واقع یک آموزهٔ لیبرالی را پیش میکشند. آنان در گام بعد باید بپذیرند که قانونهایی که زندگی انسانها را نظم میدهند باید از متن همین زندگی واقعی نتیجه شوند و نه از متون کهن یا بهتر بگوییم تاویل و تفسیرهای خاص از متون کهن. این هم یکی از مهمترین آموزههای لیبرالی است که قانونها باید مستقل از هر سنت و هرگونه تفسیر متون به زندگی واقعی وابسته باشند. لیبرالها همواره دین را در حوزهٔ خصوصی میپذیرند. آنها به یکی بودن نهاد دین و نهاد دولت اعتراض داشتند و دارند. لیبرالها ضددین نیستند. آزادی دین یکی از اصول بنیادین لیبرالیسم است. برخلاف مارکسیستهای ارتدکس که در صدد نفی کامل دین، حتی از قلمرو زندگی خصوصی و اخلاق شخصی بودند (چون دین را افیون تودهها میپنداشتند) لیبرالها بر این اعتقادند که هرکس حق داشته باشد بنا به اعتقادات دینی خود، زندگی شخصیاش را نظم دهد. اما قانون مدنی استوار به آموزههای هیچ دین خاصی نباید نباشد. بلکه باید آزادی دین در قلمرو زندگی و اخلاق شخصی را تضمین کند. قانونی که استوار به آموزههای دینی خاص باشد نخواهد توانست آزادی تمام ادیان را تضمین کند.
۸- سرمایهداری: مطابق تعریف دایرهالمعارف آکسفورد (۱۹۸۸)، سرمایهداری: ”یک نظام سازماندهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار است، که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت مالکیت خصوصی هستند و افراد یا شرکتها آن را مدیریت میکنند.“ از نظر لیبرالها، پایبندی به آزادی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه میکند و تصمیمگیری را آسان میسازد. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود ندارد.
۹- تفکیک جامعه مدنی از دولت: جامعه مدنی شبکهای از انجمنها و جمعیتهای خودمختار و مستقل از دولت است که شهروندان را در ارتباط با مسائل مورد علاقه عموم به هم پیوند میدهد، و با صِرفِ موجودیت یا عملشان میتوانند بر سیاست عمومی تأثیر بگذارند. جامعه میتواند از طریق این گونه انجمنها و جمعیتهای آزاد، خود را سامان دهد و اعمال خود را هماهنگ کند و به نحو قابلتوجهی جهت سیاست دولتی را تعیین کند یا تغییر دهد. این انجمنها تمرین ”خود حکمرانی“ اند. برای خود حکمرانی باید تعداد بیشماری از این نوع انجمنها در جامعه وجود داشته باشد.
۱۰- تفکیک عرصه خصوصی از عرصه عمومی: کارکرد حوزه عمومی، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق گفتوگوی آگاهانه و اجماع عاقلانهاست.
۱۱ـ پلورالیسم: پذیرش تنوع و تکثر معرفتی و اجتماعی و تایید سبکهای مختلف زندگی. تجربهٔ قرن بیستم نشان داد که تنها براساس اعتقادات لیبرالی است که تنوع و تکثر در همهٔ جنبهها زندگی همه روزه، اندیشهها و هنرها پذیرفته میشود. تمامی نظامهای اجتماعی و فکریای که بر اساس انتقاد به لیبرالیسم ساخته شدند، با تمام نیرو مانع چندگانگی و تکثر زندگی و اندیشه شدند. از کمونیسم استالینی و مائویی تا فاشیسم و نازیسم، خواهان ”یونیفورم“ بودن، خواهان یک شکل شدن و یک شکل به نظر آمدن. خواهان وحدت کامل همهٔ افراد (افرادی مختلف با نظرگاههای مختلف و تجربههای انسانی متفاوت). چنان که پل ریکور یادآور شده مبنای اصیل ”اندیشه قبول تنوع اندیشهها“ لیبرالی است. در نظامی فکری که تنوع انسانها ستایش میشود (نظامی که به صراحت خود را فردگرا میخواند) میتوان به دو چیز مطمئن بود: ۱) به شکوفایی توانهای آفرینندهٔ هر فرد ۲) به امکان مکالمه و رسیدن به تفاهم و هم نظری و همدلی
۱۲ـ خردباوری: عقل میان همه انسانها مشترک است، ما میتوانیم از طریق تعقل جامعهمان را بهبود ببخشیم، اعتقاد به مجاب کردن طرف مقابل از طریق استدلال عقلانی.
۱۳ـ حقوق بشر: حقوق بشر مجموعه مطالباتی است که همه انسانها صرفاً به موجب انسان بودن خود به گونهای منصفانه استحقاق دارند که آنها را بخواهند. در قرن هفدهم، این مطالبات را حقوق طبیعی مینامیدند و مدعی بودند که از طبیعت ذاتی فرد فرد انسانها ناشی میشوند. در سدههای بعدی ابتدا مفهوم حقوق انسان و سپس حقوق انسانی جایگزین آن شد. از نظر کانت حقوق افراد را باید رعایت کرد، چون آنها موجودات عقلانی قادر به اطاعت از قانون اخلاقیند. از نظر او با انسانها همواره باید همچون هدف، و نه هرگز چون وسیله رفتار شود. مطابق این معیار، تجاوز به حقوق دیگران همان رفتار کردن با آنان به صورت وسیله صرف و لذا غیرمجاز است.
۱۴ـ اصلاحگری در برابر انقلابیگری: انقلابیگری از آموزههای چپ و اصلاحگری از آموزههای لیبرالهاست. لیبرالها، انقلاب به معنای تغییرات دفعی بنیادین ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و ... را ناممکن و نامطلوب میداند.
زندگینامه دیکتاتور فیدل کاسترو
/
دیدگاه: (0)
ركورددار فرار از ۶۳۸ سوء قصد مختلف است به طوریكه در ۲۰ مكان مختلف جابه جا میشد كمتر كسی میدانست كه وی كجا میخوابد، علاقه زیادی به غواصی در آبهای كارائیب داشت و طی ۴۷ سال در مستند قدرت بودن سخنرانیهایی كمتر از چهار پنج ساعت تا ده یازده ساعت نداشت، شوخ طبع و پرطنز بود. دستهای از او به عنوان مبارز و مرد انقلاب و قدرت یاد میكنند كه مرگش آنها را متاثر میكند اما دستهای دیگر مرگ او را پایانی بر دیكتاتوری حاكم بر كوبا میدانند. فیدل كاسترو در استان "اورینته" در شرق كوبا به دنیا آمد. خانواده از او اسپانیاییهایی بودند كه به امید آیندهای بهتر به كوبا مهاجرت كرده بودند و پدرش با سرمایهگذاری در خط آهن كوبا به كار نقل و انتقال شكر در كوبا مشغول شد و از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود. وی در مدارس كاتولیك درس خواند و در شهر سانتیاگوی كوبا تحصیلات خود را به پایان رساند. در سال ۱۹۴۷ و در زمان دانشجویی به یك فعال سیاسی تبدیل شد و در اقدام سیاسی تبعیدشدگان دومینیكن برای سرنگونی دیكتاتور دومینیكن به نام "رافائل تروجیلو" شركت فعال داشت و سال بعد در شورشهای مناطق و حومه شهر بوگوتا در كلمبیا شركت كرد.
مهم ترین خصلت سیاسی فیدل در آن زمان عقاید و نظرات ضد آمریكایی او بود، هرچند هنوز با نام یك ماركسیست از او یاد نمیشد. در سال ۱۹۵۱ فیدل به عضویت حزب اصلاح طلب ارتدوكس درآمد و از طرف حزب خود وارد انتخابات برای حضور در مجلس عوام شد. درست پیش از انتخابات ژنرال "فولجنیكو باتیستا" طی یك كودتای خونین قدرت را در دست گرفت. بسیاری از گروههای سیاسی كوبا برای مخالفت و براندازی دیكتاتوری باتیستا بسیج شدند كه در این میان فیدل رهبری ۱۶۰ شورشی را بر عهده داشت. محاسبات كاسترو در این شورش درست از كار درنیامد.
فیدل و یارانش دستگیر و به جرم اقدام براندازانه علیه حكومت كوبا محاكمه شدند. در مدت دادگاه خود مدام اصرار داشت ثابت كند كه برای كمك به برقراری دموكراسی چنین اقدامی انجام داده ولی با این حال مجرم شناخته و به ۱۵ سال زندان محكوم شد. دو سال بعد، باتیستا كه قدرت خود را امن و مطمئن می دید دستور عفو عمومی داد و زندانیان سیاسی از جمله فیدل كاسترو از زندان آزاد شدند. كاسترو به همراه برادرش "رائول" به مكزیك رفتند و جنبش ۲۶ جولای را به راه انداختند و به همراه "ارنستو چه گوارا" انقلابی آرژانتینی، ارتش انقلاب را سازماندهی و شروع به عضوگیری كردند. در دوم دسامبر سال ۱۹۵۶ فیدل و ۸۱ مرد مسلح در ساحل كوبا پیاده شدند. به غیر از كاسترو، چهگوارا و رائول به همراه ۹ نفر دیگر، بقیه كشته یا دستگیر شدند و فیدل و دیگران به كوههای "سیراماسترا" رفته و عملیات جنگ نامنظم را از آنجا ادامه دادند. داوطلبان زیادی از سرتاسر كوبا به آنها پیوستند و پیروزیهایی نیز نصیب كاسترو در برابر ارتش فاقد اخلاق باتیستا شد.
دهقانان و طبقه فقرا از كاسترو حمایت می كردند و فیدل به آنها قول اصلاحات ارضی داده بود. در حالی كه آمریكا از باتیستا حمایت میكرد و نیروهای دولتی با كمك های آمریكا مواضع انقلابی ها را بمباران سنگین می كردند. اواسط سال ۱۹۵۸ مخالفان زیادی به جنبش مبارزه با باتیستا پیوستند و آمریكا كمكهای نظامی خود به باتیستا را لغو كرد. در ماه دسامبر نیروهای جنبش ۲۶ جولای به رهبری چه گوارا به شهر "سانتاكلارا" حمله كرده و شكست سنگینی به نیروهای باتیستا دادند. در اول ژانویه ۱۹۵۹ نیروهای ۳۰ هزار نفری چه گوارا دولت كوبا را در اختیار گرفتند. دیگر فعالان سیاسی از حمایت مردمی برخوردار نبودند و در عوض كاسترو محبوب مردم بود. در ۱۶ فوریه همان سال فیدل به عنوان نخست وزیر دولت جدید سوگند یاد كرد. بلافاصله ایالات متحده آمریكا اعلام كرد دیكتاتوری در كوبا برقرار شده و خصومت خود را آغاز كرد. كاسترو اصلاحات خود را اجرا كرد و با ملی كردن منافع و دارایی های آمریكا در كوبا، حكومت سوسیالیست خود را آغاز كرد.
بسیاری از ثروتمندان كوبا به آمریكا گریختند تا به كمك سیا دولت كاسترو را سرنگون كنند. در آوریل ۱۹۶۱ فراریان كوبا با كمك سیا عملیات "خلیج خوكها" را اجرا كردند كه شكست سختی به همراه داشت. اتحاد جماهیر شوروی اعلام كرد علیه آمریكا وارد جنگ خواهد شد و در سال ۱۹۶۲ موشكهای هستهای خود را در كوبا مستقر كرد. بعد از اطلاع آمریكا از این اقدام شوروی، مناقشه دو ابرقدرت ادامه پیدا كرد تا اینكه آمریكا تعهد كرد به كوبا حمله نكند و در مقابل شوروی، كلاهكهای هستهای خود را از كوبا خارج كرد. مخالفان كاسترو از همان ابتدا در یك نكته اتفاق نظر داشتند، اینكه این انقلاب وابسته به شخص كاسترو است و اگر او نباشد انقلاب خیلی زود شكست خواهد خورد. با همین تحلیل از اولین روزهای به قدرت رسیدن كاسترو، نقشههای مختلفی برای ترور او طراحی و اجرا شد. شاید معروف ترین تلاش برای ترور كاسترو همان سیگار برگ معروف باشد. سیگار برگی كه دانشمندان سازمان سیا ساخته بودند و به جای تنباكو از مواد منفجره پر شده و قرار بود در صورت كاسترو منفجر شود. تیم محافظان كاسترو این طرح را هم مثل خیلی طرحهای دیگر كشف و خنثی كردند. اما سیگار برگ انفجاری تنها یكی از نقشه های ترور بود.
نقشههایی كه "فابیان اسكالانته" رئیس سابق سرویسهای امنیتی كوبا تعداد آنها را ۶۳۸ مورد ذكر كرده است. برای همین است كه خیلیها عقیده دارند نام فیدل كاسترو باید از نظر تعداد دفعاتی كه به جانش سوء قصد شده، در كتاب ركوردها ثبت شود. فیدل كاسترو، در وصیتنامهی سیاسی خود چنین بیان میكند: "انقلاب كوبا دسترنج یك نفر نیست و نمیتواند هم باشد. این انقلاب حاصل قهرمانیهای یك خلق تسلیم ناپذیر است. میلیونها كوبایی آمادهاند از این انقلاب تا آخرین قطره خون به دفاع برخیزند. هیچ نیرویی در جهان قادر نخواهد بود مقاومت ما را در هم بشكند و استقلال ما را نابود سازد. در كوبا سوسیالیسم و از همه بیشتر سوسیالیسم، ماندگار خواهد بود."
لازم بذکر است ، تا قبل از اینکه رائول کاسترو ( برادر فیدل ) قدرت را در دست بگیرد داشتن تلفن همراه و کامپیوتر و اینترنت و ماهواره در کوبا ممنوع بود و برای دارندگان آنها مجازاتهای شدیدی وضع شده بود ( که با کناره گیری فیدل کاسترو از قدرت اندکی از این محدودیتها برداشته شد ولی حکومت همچنان جلوی گردش آزاد اطلاعات را میگیرد ). همچنین در کوبا روزنامه آزاد وجود ندارد و همه نشریات حقوق بگیر و تابع دولت هستند و اکثر روزنامه نگاران آزاد اندیش یا در زندان هستند و یا به سایر کشورها مهاجرت کرده اند . مردم کوبا یکی از فقیر ترین مردمان در آمریکای لاتین هستند ( درآمد روزانه آنها کمتر از دو دلار است ) و اگر کمکهای بین المللی نباشد بسیاری از آنها از گرسنگی خواهند مرد .