تاریخچه شکل گیری مکتب کمونیسم



کمونیسم از ریشهء لاتینی (یونانی ) کمونیس به معنای اشتراکی گرفته شده است .اصطلاح کمون و کومون به معنای اشتراکی در قرن نوزدهم نخستین بار در فرانسه به کاررفت واین اصطلاح که در بر گیرنده یک نوع طرز تفکر و ایدئولوژی خاص است در بیانیهء بیست و دومین کنکرهء حزب کمونیست شوروی در 1961کمونیست چنین تعریف شده است :

شعار اساسی و مهم کمونیسم عبارت است از: الغای مالکیت خصوصی ; از هر کس به قدر توانایی اش و به هرکس به قدر نیازش . سوسیالیسم , شکل ابتدایی کونیسم است و حکم جاده صاف کن یا بولدوزر را برای کمونیسم دارد. شعار اصلی آن ـ نه نیازش ـ می باشد.مارکس و انگلس برای نظام کمونیستی دو مصداق (دو تصوّر تخیّلی ) از دو جامعهء ابتدایی و پیشرفته را بیان کرده اند: 1 کمون ابتدایی : مراد از آن , از دیدگاه آنان , نظام اقتصادی جامعه های ابتدایی است که منابع اقتصادی مانند زمین , ابزار صید و شکار, کشت و شخم , قایق و... به تمامی جامعه تعلق داشته باشد, نه به افراد و خانواده ها ; یعنی مالکیت خصوصی .2 کمونیسم جدید یا نهایی , یعنی جامعهء بی طبقه ای که بر اساس مالکیت اشتراکیِ وسایل تولید, استوار باشد.عنوان کمونیست یا کمونیسم امروزه بیشتر برای ایدئولوژی مبتنی بر که هر واقعیت دیگری غیر از محسوسات و مادیات را منتفی و مردود می داند, به کار می رود. به بیان دیگر: کمونیست امروزه با.گفتنی است که از لحاظ تاریخی کمونیسم , پیشنه ای پیش تر از پیدایش مارکسیسم دارد و افرادی چون : رابرت آون , مارکس , انگلس و لنین ,, مصرف کنندگان این واژه بودند.مارکس و انگلس در سال 1848 را به عنوان مرامنامهء جامعهء کمونیست ها منتشرساختند. مانیفیست کمونیست , در واقع نوعی تنزل و عقب نشینی محسوب می شود; زیرا از عنوان به معنای مکتب یا ایدئولوژی عامی که همانند مخاطب آن همهء انسان ها باشد و منافع جامعهء بشریت را مدّ نظرداشته باشد, دست کشیده است , چون مانیفیست یعنی با با اندیشهء کمونیستی در عرض احزاب دیگر کارگری تدوین نموده اند.

کمونیسم یک ایدئولوژی است که تلاش می‌کند بر اساس مالکیت مشترک روش‌ها و ابزارهای تولید و در غیاب مالکیت خصوصی یک سازمان اجتماعی ضد دولت گرایی فاقد طبقه‌های اجتماعی را ترسیم کند. کمونیسم را شاخه‌ای از مکتب سوسیالیسم می‌دانند.

اشکال اولیه سازمان‌های اجتماعی انسانی در مکتب مارکسیسم به «کمون اولیه» مشهور است. با این وجود، کمونیسم یک نوع سازمان اجتماعی را ترسیم می‌کند. در میان کمونیست‌ها مکتب‌های جدیدی شکل گرفته‌است که می‌توان به مائوئیسم، ترتئوئیسم، کمونیسم مشورتی، لوگزامبورگیسم، کمونیسم آنارشیست، کمونیسم مسیحی و در نهایت انواع جریان‌های کمونیسم چپ اشاره کرد که دارای تنوع فروانی است. با این وجود، بقایای مختلف اتحاد جماهیر شوروی (که منتقدان آن را «استالینیسم» می‌نامند) و تفسیر مائویی مارکسیسم- لنینیسم شاخه ( مکتب) جدیدی از کمونیسم را تشکیل داده‌اند که در قرن بیستم که ابزار قدرت اصلی کمونیسم در روابط بین الملل محسوب می‌شد شاخه ترتئوئیسم دارای چنین قدرت متمایزی نیست.

کارل مارکس معتقد است برای تبدیل یک جامعه از وضعیت تولید سرمایه داری به حالت تولید کمونیسم، می‌بایست دوران گذری را طی کرد و این امر به یکباره امکان پذیر نیست، مارکس این دوران گذر را دیکتاتوری پرولتاریای انقلاب کمونیست می‌نامد. جامعه کمونیستی مورد نظر مارکس که از کاپیتالیسم برمی‌خیزد هرگز در عمل تحقق نیافته و به صورت نظری باقی مانده است؛ و در واقع مارکس درباره خصوصیات جامعه کمونیستی صحبت زیادی نکرده‌است. با این وجود، اصطلاح «کمونیسم»، مخصوصاً وقتی با کاپیتالیسم همراه شود بیشتر به رژیم‌های سیاسی و اقتصادی تحت سلطه احزاب کمونیست اشاره می‌کند که مدعی هستند نماینده دیکتاتوری پرولتاریا (طبقه کارگر) می‌باشند.

در اواخر قرن ۱۹، نظریات مارکس احزاب سوسیالیست را در سراسر اروپا به طور گسترده‌ای فعال کرد اما در نهایت سیاست‌های این احزاب در مسیر کاپیتالیسم «اصلاحی» شکل گرفت و نه در جهت براندازی آن. تنها استثنا در این مورد حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه بود. یکی از شاخه‌های این حزب که به بولشویک معروف است لنین بود، پس از سرنگون کردن دولت موقت روسیه در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به قدرت رسید.

در سال ۱۹۱۸، نام این حزب به حزب حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تغییر کرد که این عمل بر اختلاف میان کمونیسم و دیگر شاخه‌های سوسیالیسم دامن زد.

پس از پیروزی انقلاب اکتبر در امپراتوری روسیه بسیاری از احزاب سوسیالیست در اکثر کشورهای جهان به احزاب کمونیست تبدیل شدند که درجه اطاعت‌پذیری آن‌ها از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروری متفاوت بود. پس از جنگ جهانی دوم، کمونیست‌ها در اروپای شرقی به قدرت رسیدند و در سال ۱۹۴۹، حزب کمونیست چین (CPC) توسط مائو زدونگ در جمهوری خلق چین تاسیس شد که خواهیم دید این حزب در ادامه، مسیر ایدئولوژیکی رشد کمونیستی خود را به گونه‌ای متفاوت طی کرد. در میان کشورهای جهان سوم که دولتهای طرفدار مکتب کمونیسم تشکیل دادند می‌توان به دولت‌های کشورهای کوبا، کره شمالی، ویتنام شمالی ، لائوس، آنگولا، و موزامبیک اشاره کرد. در اوایل دهه ۱۹۸۰، حدود جمعیت جهان در کشورهای کمونیستی زندگی می‌کردند.

از اوایل دهه ۱۹۷۰، اصطلاح « یوروکمونیسم» وارد عرصه سیاست شده که به آن دسته از سیاست‌های احزاب کمونیست در اروپای غربی اشاره می‌کرد که به دنبال سنت شکنی و نقد حمایت بی قید و شرط از اتحاد جماهیر شوروی بود. این احزاب در ایتالیا و فرانسه فعالیت سیاسی زیادی داشتند و وزنه‌های انتخاباتی مهمی محسوب می‌شدند.

یک گرایش ضد کمونیسم و ضد جنگ سرد در ایالات متحده وجود دارد. با این وجود در بسیاری از مناطق آفریقای جنوبی و آمریکای مرکزی احزاب کمونیست و حرکت‌های کمونیستی مختلف قدرت زیادی دارند.

در اواخر دهه ۱۹۸۰، با زوال دول کمونیستی و اروپای شرقی و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۸ دسامبر ۱۹۹۱ قدرت کمونیسم در اروپا کاهش چشمگیری داشت. با این وجود هنوز حدود یک چهارم جمعیت جهان در کشورهای کمونیستی و بخصوص جمهوری خلق چین زندگی می‌کنند.

بعنوان یک ساختار اجتماعی

کمونیسم یک ساختار اجتماعی-اقتصادی است که تأسیس یک جامعه‏ی بدون طبقه، بدون دولت (هیئت حاکمه) بر اساس مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید را ترویج می‌کند. معمولاً کمونیسم به عنوان شاخه‏ای از جنبشی بزرگ‌تر به نام سوسیالیسم مطرح می‏شود که خط مشی جنبش‏های سیاسی و روشنفکری گوناگونی‏ است که خاستگاه خود را به آثار مارکس بر می‏گردانند. مخالفان می‏گویند که کمونیسم یک ایدئولوژی است در حالی که مروجان کاملاً برعکس می‏گویند که تنها نظام سیاسیِ بدون ایدئولوژی است، چرا که نتیجه منطقی ماتریالیسم تاریخی و انقلاب پرولتاریا است.

«کمونیست‏ها از یکسو، یعنی در عمل پیشرفته ترین و عزم جزم کرده ترین بخش احزاب طبقه‏ کارگر هر کشور را تشکیل می‏دهند، و درواقع آن بخشی هستند که همه‏ی آن بخش دیگر را به حرکت در می‏آورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری آنان نسبت به توده‏ی عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهایی نهضت پرولتاریا را درک می‏کنند. هدف فوتی و فوری پرولتاریا همان است که همه احزاب پرولتاریایی دیگر نیز دارند: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی به وسیهٔ پرولتاریا. نتیجه گیری‏های نظری کمونیست‏ها به هیچوجه مبتنی بر عقاید و اصولی نیست که این یا آن به اصطلاح مصلح جهانی کشف یا اختراع کرده باشد.»

اگرچه مارکسیسم شالوده‏ی فرم‏های گوناگون کمونیسم مانند لنینیسم، تروتسکیسم، و لوکزامبورگیسم است و مارکس اغلب به عنوان پدر کمونیسم شناخته می‏شود، اما کمونیسم‏های غیرمارکسی هم وجود دارد. مارکس تفاوت کمونیسم خود را با واژه‏ی علمی متمایز می‌کند. کمونیسم مارکس کمونیسمی است که بر مبنای آزادی طبقهٔ کارگر بنا شده‌است. طبقه کارگر بنا بر نقشی که در مناسبات تولید اشغال کرده‌است، مجبور است نیروی کارش را بفروشد. این فروش نیروی کار کارگر را تبدیل به ماشین می‌کند و او را از ماهیت انسانی‌اش تهی می‌سازد. این استثمار برای استمرار خویش دولت را می‌آفریند، نهادی به نام خانواده (در مفهوم مدرن آن) را بنیان می‌نهد که پدرسالار است. این روابط حتی در یک خانوادهٔ لزبین هم در این جامعه‏ی پدرسالار بازتولید می‏شود. این روابط پدرسالارانه به زن به چشم جنس دوم نگاه می‏کند و طبعاً چون پدر در راس خانواده قرار دارد، کودکان و زنان همگی جزیی از مایملک پدر محسوب می‌شوند. مارکس در مانیفست می‌گوید:

«آیا به ما حمله می‌کنید که می‌خواهیم به استثمار کودکان توسط پدران و مادران خاتمه دهیم؟ درست است ما به این جنایت اعتراف می‌کنیم.»

مائوئیسم

با وجود آنکه CPC در سال ۱۹۲۱ تأسیس شد، کمونیسم در چین قبل آن هم رایج بوده‌است. عقاید سوسیالیستی در اواخر قرن ۱۹ وارد چین شدند و در سال ۱۹۰۷، کمونیسم آنارشیت شکل غالب سوسیالیسم در چین بود. پس از سرنگونی سلسله گینگ در انقلاب زینهای و تأسیس جمهوری چین فعالیت‌های کمونیستی در چین تشدید شد و بسیاری از گروههای چپ به عنوان متحدید کمینتانگ ملی پذیرفته شدند که این حزب سپس توسط سان یاتس که یک انقلابی جمهوریخواه بود رهبری شد.

کومینتانگ پس از کودتای یان شیکای و کسب قدرت با مشکلاتی مواجه شد و پس از مرگ وی رهبری چین به رهبری نظامی تبدیل شد. کومینتانگ و سان یاتسن متحدان شوروی بودند و شوروی مشاورانی را به دربار آنها گسیل می‌داشت. CPC در ابتدا با بسیاری از گروههای چپ KMT متحد شد و در واقع پیمان اتحاد را با کل مجموعه KMT در «جبهه متحد اول چین» بست. کمین تر به CPC دستور داده بود تا با KMT در ارتباط باشد. با افزایش نفوذ CPC و شوروی، آنارئیسم در چین دچار زوال شد و ظهور مائوئیسم و آنارئیسم چینی تحت تأثیر CPC کمرنگ شد.

پس از مرگ سان یاتسن، جانشین وی چیان کایشک در آنچه در چین به عنوان ترور سفید معروف است تلاش کرد تا احزاب خطرناک را پاکسازی کند که این پاکسازی احزاب چپ موجود در KMT ، CPC، مشاوران روسی و رهبران نظامی را نیز در بر می‌گرفت. این عمل باعث شد جنگ داخلی چین رخ دهد. در نتیجه دو دولت KMT در یوهان و نانجینگ (به ترتیب توسط جناح چپ و جناح راست) شکل گرفت و در نهایت رابطه حزب چپ KMT و CPC دچار مشکل شد.

سرانجام دولت یوهان سرنگون شد و همین سرنوشت با لشکر کشی شمالی چیانگ در انتظار رهبران نظامی بود . سرانجام CPC در طی سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵ میان رعایای جنگ دوم چین و ژاپن مقبولیت عجیبی پیدا کرد و در همین حین KMT در اثر جنگ با ارتش امپراتوری ژاپن تحلیل رفت. CPC سرانجام همه چین را تسخیر کرد و در KMT به تایوان پناه برد.

پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، رهبر جدید شوروی نیکیتا خروشچف جنایات استالین و جنون شخصیتی وی را محکوم کرد. او بر لزوم بازگشت به تفکرات لنین و ایجاد تغییرات در روش‌های کمونیستی تأکید کرد. با این وجود، اصطلاحات خروشچف بر تفاوت‌های ایدئولوژیکی میان جمهوری خلق چین و شوروی سابق دامن زد که این امر دهه ۱۹۶۰ کاملاً آشکار شد. اختلاف چین و شوروی در جنبش کمونیسم بین المللی به خصومت آشکار مبدل شد و چین خود را رهبر جهان در حال توسعه معرفی کرد که در برابر او دو ابر قدرت یعنی شوروی و آمریکا ایستادگی می‌کند.

احزاب و گروه‌هایی که از حزب کمونیسم چین (CPC) حمایت می‌کردند در انتقاد از رهبری شوروی خود را «ضد تجدید گراً معرفی کرده و CPSU و احزاب متحد با آن را »سرمایه داران« تجدید گرا خواندند. اختلاف چین و شوروی باعث ایجاد اختلاف و تفرقه میان احزاب کمونیستی سراسر جهان گردید. به خصوص، حزب کار آلبانی از جمهوری خلق چین حمایت کرد. CPC تحت رهبری مائو به نیروی کمونیسم بین المللی تبدیل شد. ایدئولوژی CPC، اندیشه مائو زدونگ (یا همان »مائوئیسم") توسط بسیاری از گروه‌ها و احزاب مورد پذیرش قرار گرفت.

یکی از مثال‌های بارز دیگاه مائویی انقلاب تساوی طلب که در لوای مفهوم دموکراسی جدید مائو مطرح شد کامبوج دموکراتیک بود که توسط خمرهای سرخ و تا حدی پل پات اداره می‌شد. چین و کره شمالی تنها دول کمونیستی بودند که دولت خمرهای سرخ با آنها در ارتباط مستقیم بود. بصرها، خمرهای سرخ در حمله ویتنامی‌ها سرنگون شدند و چین شورشیان خمرهای سرخ را مسلح کرد. پس از مرگ مائو و به قدرت رسیدن دنگ زیاپینگ، جنبش بین المللی مائوئیسم دچار آشفتگی شد. گروهی رهبری جدید چین را پذیرفت و گروه دیگری با رد این پذیرش تعهد خود را نسبت به مائو ثابت کرد و گروه سوم هم مائوئیسم را رد کرد و با حزب کار آلبانی متحد شد.

استالینیسم، تروتئسیم، و بقیه جریان‌های ضد تجدیدگرایی

تروتسکی و حامیانش حزب «مخالف چپ» را تشکیل دادند و مکتب خود را در تروتئیسم نامیدند. اما سرانجام استالین کنترل رژیم شوروی را در دست گرفت و تلاش آنها برای سرنگونی استالین در سال ۱۹۲۹ به تبعید تروتسکی از شوروی انجامید. پس از تبعید تروتسکی، کمونیسم جهانی به دو شاخه تقسیم شد: استالینیسم و تروتئیسم . سپس تروتسکی بین الملل چهارم را به عنوان رقیب کمین ترن در سال ۱۹۳۸ تأسیس کرد.

در سال ۱۹۷۸ وقتی اختلاف نظر بین کار چین و کار حزب آلبانی بالا گرفت، آلبانیایی‌ها تمایل خود را برای ایجاد یک دیدگاه بین المللی جدید اعلام کردند. در این دیدگاه به نظریات استالین اهمیت داده می‌شد و گروه‌های کمونیستی دیگر مورد انتقاد قرار می‌گرفت. آلبانیایی‌ها توانستند در آمریکای لاتین و به خصوص در حزب کمونیستی برزیل بر طرفداران مائو تأثیر زیادی بگذارند. این دیدگاه را بر اساس نام رهبر کمونیسم آلبانی انور خوجه ، خوجه ئیسم می‌نامند. پس از سرنگونی دولت کمونیستی آلبانی، احزاب طرفدار کشور در کنفرانس بین المللی ICMLPO گرد هم آمدند.

مؤسسه مهم دیگر آنها کمپ بین المللی جوانان ضد امپریالیسم و ضد فاشیسم است که در دهه ۱۹۷۰ به وجود آمد.

نقد کمونیسم

نویسندگان و فعالان سیاسی زیادی به نقد کمونیسم پرداخته‌اند که از میان ناراضیان بلوک شوروی می‌توان به الکساندر سولژ نیتسین و واکلاف هاول، از میان نظریه پردازان علوم اجتماعی می‌توان به هرمان آرنت ، ریموند آرون، رالف راندورف، سیمور مارتین لیپست و کارل وینفوگل و از میان اقتصاد دانان به فردریش هایک، لودویگ وان میزز و میلتون فریدمان و از میان مورخان و دانشمندان علوم اجتماعی به رابرت کانکوست، استفان کورتیوس، ریچارد پالیس و رامل اشاره کرد. همچنین از چپ گراهای ضد کمونیست می‌توان از ایگنازیو سیلون، جرج اورول، سال آلینسکس، ریچارد رایت، آرتور کوستلر و برنارد هنری لوی و از رمان نویسان از آین راند و از فلاسفه از لزک کوالوفسکی و کارل پویر نام برد. برخی از نویسندگان مانند کورتیوس از این حد فراتر رفته و به جای نسبت دادن ده‌ها میلیون کشته و نقض صریح حقوق میلیون‌ها انسان در قرن بیستم به رژیم‌های کمونیستی، از این وقایع که برخی کشورهای کمونیستی رخ داده‌است (مخصوصاً در زمان حکومت استالین، مائو و پل پات) به عنوان ادله‌ای در برابر مارکسیسم یاد می‌کنند. برخی از این منتقدان قبلاً مارکسیست بوده‌اند، مانند ویتفوگل که مفهوم «استبداد گرایی شرقی» را که توسط مارکس مطرح شده بود به جوامع کمونیستی مانند شوروی سابق ربط داد و سیلون رایت و کوستلر مقاله‌هایی در کتاب «خدایی که شکست خورد» نوشتند که این عنوان به خدای مسیحیان بلکه به مارکسیسم اشاره دارد.

همچنین نقدهای شدیدتری به مارکسیسم وارد شده‌است که می‌توان به نظریه کار ارزشی یا نقدهای پیش بینی‌های مارکسیسم اشاره کرد. با این وجود احزاب کمونیستی که در بیانیه ورشو شرکت نداشتند، مانند احزاب کمونیستی اروپای غربی، آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا تفاوت‌های زیادی با یکدیگر دارند. بنابراین انتقادی که به یکی از این احزاب وارد می‌شود ممکن است در مورد حزب دیگری صادق نباشد.




هیچ نظری موجود نیست: