مادر ندا : دخترم را کشتند ، سنگ قبرش را هم شکستند .

مصاحبه "روز" با هاجر رستمی مطلق، مادر ندا آقا سلطان را در ذیل بخوانید.

خانم رستمی، فیلم جان باختن ندا را چگونه دیدید. ممکن است بگویید از این فیلم و....

با آقای پناهی بارها حرف زده بودم که ندا لحظات آخر چه گفت و چه اتفاقی افتاد اما جرات نمیکردم فیلم را ببینم. آقای پناهی می گفت "از تظاهرات خارج شده بودیم و به سمت ماشین می رفتیم که سوار شده و به منزل برگردیم که یکهو صدای تیر آمد. ندا باورش نشد که گلوله به او خورده؛ خم شد؛ نگاه کرد و فهمید چه اتفاقی افتاده و افتاد. فقط گفت : آقای پناهی من سوختم". اینها را بارها از آقای پناهی می پرسیدم و او می گفت اما تا 8 ماه فیلم را ندیده بودم. جرات نگاه کردنش را نداشتم. تا اینکه یک روز که تنها بودم جرات کردم و نگاه کردم. حالم خیلی بد شد؛ قابل توصیف نیست. آن چشم های باز ندا مرا دیوانه کرد. وقتی کسی می میرد چشم هایش بسته می شود اما چشم های ندای من باز ماند و من مطمئن ام که تا به هدف و خواسته اش نرسد بسته نمی شود. همان یکبار فیلم را کامل دیدم؛ دیگر نتوانسته ام کامل ببینم بااینکه در ماهواره ها و اینترنت و همه جا است اما سعی می کنم نبینم. مدام چشم های باز ندا و خونی که بالا آورد و جان دادن و آخرین حرفش "سوختم" با من است. همه جا و همیشه و به شدت مرا آزار می دهد. از درون ویرانم می کند. چشم های ندا خیلی اذیتم می کند. این چشم ها دنبال چرای زندگی خودش و چرای کشته شدنش می گشت و ...

گفتید که چشم های ندا تا به هدف و خواسته اش نرسد بسته نمی شود. هدف و خواسته ندا چه بود؟

ندا دنبال آزادی بود. او به عنوان یک زن، دنبال آزادی های اجتماعی و زندگی انسانی بود. همیشه می گفت: "زن و مرد هیچ تفاوتی با هم ندارند برابر هستند اما چرا در ایران حقوق زن و مرد یکی نیست. چه فرقی بین زن و مرد است؟ چرا چون زن هستم باید حجاب اجباری داشته باشم و در قانون حق من ضایع شود". ندا دانشجوی دانشکده الهیات و معارف واحد تهران شمال بود. در این دانشگاه، چادر اجباری بود و ندا نمی توانست بپذیرد و مدام می گفت در محیطی که همه زن هستند چرا باید چادر سر کنم. او سه ترم بیشتر نخواند و انصراف داد. می گفت چرا وقتی بیرون می روم باید نگران باشم که به نوع پوشش من گیر ندهند و چرا مهمانی که می روم باید استرس داشته باشم که یکباره نریزند و نگیرند و....
برای ندا در اصل برابری زن و مرد، دغدغه بود. او آزادی می خواست. بعد از انتخابات هم به هموطنانش پیوست که دنبال رای و حق خود بودند. او نیز دنبال حق خود بود و اعتراض داشت، با اینکه نتوانسته بود رای بدهد.

ندا چرا رای نداد؟ آیا آنطور که گفته شده جزو تحریمی ها بود؟

نه. ندا دنبال آزادی و تغییر بود. من شمال بودم که رای دادم و روز بعد از انتخابات برگشتم. ندا آن روز عصبانی بود. زنگ زد و گفت چند حوزه برای رای دادن رفته اما نتوانسته رای بدهد. بعد توضیح داد که در این حوزه ها نماینده آقای موسوی حضور نداشت. وقتی ندا پی گیر می شود و می گوید که میخواهم نماینده آقای موسوی را ببینم می گویند که نماینده احمدی نژاد اینجا است و بیا رای بده و او عصبانی می شود که چطور ممکن است در حوزه ای نماینده سایر کاندیداها نباشند و فقط احمدی نژاد باشد. برای همین رای نداده بود.

به غیر از 30 خرداد، به همراه ندا در تجمعات حضور داشتید؟ هرگز تصور چنین اتفاقی را می کردید؟

جو قبل از انتخابات، جو بسیار قشنگی بود. هر گز به عمرم چنین شور و حالی ندیده بودم. با اینکه در راهپیمایی های انقلاب 57 هم همیشه من و خانواده ام حضور داشتیم اما هرگز چنین چیزی ندیده بودیم و به هیچ عنوان تصور چنین اتفاقاتی را نمی کردیم. در راهپیمایی های 57 خانواده من در شمال و ما هم در شهر ری همیشه در صف اول بودیم، اما دریغ از یک خراش کوچک. هیچ جای دنیا هم یک زن را مستقیم با تیر نمی زنند. از هلال احمر یک گروهی آمده بودند برای همدردی که من به خانه راهشان ندادم و گفتم که در هیچ جای دنیا چنین کاری نمی کنند حداقل به زانو می زنند؛ قلب و سینه را نشانه نمی گیرند.

شما شکایت کرده اید و خواهان معرفی و محاکمه قاتل ندا شده اید. این شکایت در چه مرحله ای است؟

شکایت کردم؛ می خواهم قاتل ندا را معرفی کنند تا توی چشم هایش نگاه کنم و بپرسم چرا زدی؟ چه جوری زدی؟ چه حسی داری و چی نصیبت شد؟اما شکایتم به هیچ نتیجه ای نرسیده و هیچ جوابی نمی دهند. من هم شهروند این مملکت هستم. حق قانونی من است که بدانم چه کسی ندا را کشته و چه کسی دستور داده. فقط یک پرونده تشکیل شده که گواهی پزشکی قانونی هم درون آن است که علت فوت را اصابت گلوله ذکر کرده اند، اما هیچ رسیدگی نشده است.

گویا به شما هم گفته بودند که دیه بگیرید و رضایت بدهید درست است؟

جرات نکردند مستقیم چنین حرفی به من بزنند.من قبلا اعلام کرده بودم که نه دیه می خواهم و نه قاتل را قصاص می کنم. فقط به من بگویید کی زد و کی دستور داد. می خواهم چشم در چشمان آنها نگاه کنم و بپرسم چرا؟ یک بار آقای شهریاری، قاضی دادسرای جنایی به من گفت که برخی خانواده ها دیه گرفته اند. گفتم من دیه نمی خواهم. گفت دیه از بیت المال است و من هم گفتم که من حرام می دانم و اجازه نمی دهم یک ریال از این دیه به خانه ام بیاید.اما یک مساله را باید توضیح بدهم. سعی می کنند وانمود کنند ما دیه گرفته ایم یا سایر خانواده ها دیه گرفته اند. در حالیکه این دروغ است. غیر از یک خانواده، نه ما و نه سایر خانواده ها دیه نگرفته ایم و حاضر به چنین کاری هم نیستیم. من تا زنده هستم شکایتم را پی گیری خواهم کرد. هرگز عقب نشینی نمی کنم و هر کجا که لازم باشد می روم. اگر در ایران به نتیجه نرسم میروم سازمان ملل باید بیایند جواب بدهند. یک روز گفتند صهیونیست ها بودند یک روز گفتند منافقان بودند یک روز رفتند جلوی سفارت انگلیس و آرش حجازی را قاتل اعلام کردند. هر روز یک حرفی می زنند و حرف های قبلی خود را نقض می کنند. اما باید بیاورند و به من نشان دهند و بگویند قاتل ندا این است، دستور دهنده این است و.... یک روز باید به من بگویند قاتل ندا کی بود. قبری که برای ندا گرفتیم دو طبقه است. گاهی می گویم من باید الان آنجا در آن قبر در کنار بچه ام باشم اما من هستم و می مانم تا قاتل بچه ام را پیدا کنم. آخر مگر بچه های ما چی می خواستند؟ جز حق قانونی خود چه می خواستند. من وقتی به ندا می گفتم نرو؛ می گفت مگر خودت 57 نمی رفتی توی خیابان؟ حالا نوبت ماست برای آزادی این مملکت برویم و برای حقوق خودمان. خب آیا جواب این گلوله است؟ بگویند با لباس های بچه من چه کردند؟

لباس های ندا را به شما بازنگرداندند؟

اوایل شوکه بودیم اما دو هفته بعد از این قضیه رفتم بیمارستان شریعتی، دنبال لباس های ندا. گفتند اینجا نیست. گفتم مگر چنین چیزی امکان دارد؟ حداقل کتانی خونین و شلوارش را بدهید که در نهایت گفتند لباس های ندا منهدم شده و گویا سوزانده اند... من به شدت منقلب شدم؛ یاد روز اول بیمارستان افتادم و پسر جوانی که شال خونی ندا را با خود برد. من خواهش می کنم از او، هر کسی که هست شال ندای مرا به من بدهد. این شال بوی ندا را می دهد. غیر از فیلم ها و عکس های شهادت ندا، تنها یادگاری بچه ام است. این شال را به من بدهید تا با بوی بچه ام جان تازه ای بگیرم.

می خواهم برگردم به عقب و به روز 30 خرداد. خانم رستمی آن روز چه اتفاقی افتاد؟

من روز 25 خرداد با ندا و آقای پناهی رفتم تظاهرات و در یکی از کوچه های گاندی، لباس شخصی ها با موتور، دنبال ما افتادند. با ماشین برگشتیم اما ندا خیلی به هم ریخته بود و چون 25 خرداد چند نفر را شهید کرده بودند خیلی روی ندا تاثیر گذاشته بود. 180 درجه تغییر کرده بود. جمعه شب یعنی شب قبل از شهادت، یکباره از خواب پرید و گفت خواب خیلی بدی دیدم. گفت: "خواب دیدم تا صبح در میدان جنگ هستم و دارم می جنگم". روز شنبه ساعت که نزدیک 3 شد لباس پوشید که برود خواهش کردم که نرو و گفتم که حکم تیر داده اند اما گفت: "من با جوان های دیگر چه فرقی دارم آنها هم همه پدر و مادر دارند". گفتم که من به دلیل جراحی که قبل تر کرده ام نمی توانم بدوم تو هم نرو. اما جواب داد: "اگر برای تو اتفاقی بیفتد من نمی توانم تحمل کنم اما شاید تو تحمل مرگ مرا داشته باشی". ازمحمد و هدی (برادر و خواهر ندا) و دوستان ندا خواستم منصرفش کنند. اما هر چه گفتیم امروز خیلی اوضاع خطرناک است قبول نکرد و رفت در حالیکه نمی دانست چنین اتفاقی می افتد؛ هر گز تصور هم نمی کردیم. با توجه به خوابی که دیده بود نگران بودم. زنگ زدم به موبایلش و گفت که به حدی نیرو آورده اند که آدم وحشت می کند. پرسیدم چکار می کنند؟ پاسخ داد:" فکر کردی ناز و نوازش می کنند؟" دوباره زنگ زدم گفت: "گاز اشک آور زده اند و در آزمایشگاهی هستیم. سیگار روشن کرده ایم اما چشم هایمان به شدت می سوزد".

چگونه از کشته شدن ندا مطلع شدید؟

بار آخری که با او صحبت کردم از موبایل آقای پناهی زنگ زده بود. گفت که دارند به سمت ماشین می روند تا برگردند به منزل اما دقیقه یک ربع بعد آقای پناهی زنگ زد و گفت که پای ندا تیر خورده و بیایید بیمارستان شریعتی و من هم به هدی زنگ زدم و راه افتادم. یکی از همسایه ها هم با من آمد. توی راه بیمارستان، بیرون را نگاه می کردم. انگار میدان جنگ بود. رسیدیم بیمارستان. دیدم محمد عین مجسمه شده و هدی گریه می کند. تعداد زخمی ها و شهدا زیاد بود.فقط یادم است که پسر جوانی، شال خونی ندا را در دست داشت. نفهمیدم کی رفت و شال را با خود برد. دنبال ندا بودم. آقای پناهی از بالا تا پایین لباسش، خونی بود. گفت که کتف ندا گلوله خورده. گفتم : من بچه نیستم که؛بگویید چه بلایی سر ندای من آمده. که آقای پناهی زد زیر گریه. من دیوانه شده بودم. داد می زدم و فحش می دادم به خدا فحش می دادم. می گفتم خدایا به تو فحش بدهم نه به مسئولین، چون تو کاری به بنده ات نداری. دویدم سمت اورژانس و آقای علیزاده، از حراست بیمارستان آمد و گفت شما مادر هستی هر چه می خواهی بگو. گفتم می خواهم ندا را ببینم. گفت در حال جراحی هستند تا گلوله را در بیاورند. فکر می کردم ندا زخمی شده. اصلا تصور کشته شدنش را نمی کردم. دیدم که شوهر هدی زنگ زد و برادران او هم آمدند. به ذهنم خطور نمی کرد که اینها برای چی می آیند اما رنگ رضا (شوهر هدی) عین مرده ها شده بود.در حیاط بیمارستان هم گاز اشک آور زده بودند و ما در سالن بودیم که دقایقی او را بردند و بعد که آمد به هدی گفت مادرت را ببر خانه و وقتی پرسیدم آرام گفت متاسفم. نفهمیدم چی شد عین دیوانه ها فقط جیغ می زدم و می گفتم: "ندای منو کشتن" و....

پیکر ندا را یک روز پس از کشته شدنش به خاک سپردید. مشکلی بابت تحویل پیکر ندا و تشییع او پیش نیامد؟

حراست بیمارستان خیلی همکاری کرد. گویا دیده بودند که فیلم شهادت ندا روی اینترنت رفته. ساعت سه صبح از حراست بیمارستان شریعتی به شوهر هدی زنگ زدند و گفتند که جسد را به پزشکی قانونی کهریزک برده اند. بعد شنیدیم که برای تحویل پیکر ندا پول گلوله می خواهند. پدر ندا و شوهر هدی با دوستان و پسر عموی ندا رفتند و با خود پول هم بردند. ساعت یک و نیم ظهر بود که زنگ زدند و گفتند مشکلی نیست و پول نگرفته اند و جسد را داده اند. تشییع کردیم و به خاک سپردیم و رفتیم منزل هدی و در آنجا مراسم گرفتیم.

وقتی پیکر ندا را تحویل گرفتید در چه وضعیتی بود آیا او را کالبد شکافی کرده بودند؟

بالای سینه سمت راست گلوله خورده بود و به اندازه چند سانت جای بخیه بود اما قسمت پشت او سالم بود یعنی گلوله خروجی نداشت و در جراحی آن را درآورده بودند. تا جایی که ما دیدیم کالبد شکافی نشده بود.

برای برگزاری مراسم ختم و هفت و چهلم ندا مشلات زیادی ایجاد شد.ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟

روزی که ندا را خاک کردیم چند ماشین گارد ویژه همراه با تعدادی موتور سوار در کوچه ما دور می زدند و مدام عکس و فیلم می گرفتند. در اصل ما هیچ مراسمی نگرفتیم و فقط در خانه بودیم. در اصل مستقیم به ما چیزی نگفته بودند اما مساجد را از برگزاری مراسم برای شهدا ممنوع کرده بودند و ما به دو مسجد مراجعه کردیم که گفتند وزارت اطلاعات دستور داده و نمی توانیم. مثلا برای مراسم روز سوم به مسجد نیلوفر رفتیم که استعلام کردند و گفتند به شما مسجد نمی دهیم. بعد به مسجد امام جعفر صادق در حوالی شریعتی رفتیم که مسجد قبول کرد اما ساعت 12 دیدیم که اعلامیه ندا رفته روی اینترنت.می دانستیم که جمعیت زیادی خواهد آمد و من به خاطر حفظ جان مردم کنسل کردم. برای مراسم هفت هم در خانه بودیم و فقط سر خاک رفتیم.
مراسم چهلم ندا، یادم است که به تنهایی در پارکی نشستید و شمع روشن کردید در حالیکه میر حسین موسوی و مردم زیادی بر مزار ندا رفته بودند و شما نیز از قبل اعلام کرده بودید مراسم چهلم را بر مزار ندا برگزار خواهید کرد.
برای چهلم، از پلیس امنیت آمدند و گفتند مراسم نگیرید. من گفتم من چه به بهشت زهرا بروم و چه نروم، مردم خواهند رفت و مردم منتظر من نمی مانند. گفتند شما نروید. من هم گفتم باشد فقط به خاطر مردم نمی روم. بعد شنیدم که در بهشت زهرا در گیری شده است. نمی توانستم تحمل کنم منزل ما در تهران پارس است و من رفتم پارکی در پاسداران که نزدیک منزل هدی بود شمع روشن کردم و شروع کردم به گریه و روز بعد سرخاک ندا رفتم.
و بعد هم رفتید جایی که ندا کشته شده بود.
بله رفتم و آنجا هم شمع روشن کردم. مردم هم آمدند اما از پلیس امنیت آمدند و مانع شدند. اجازه ندادند بنشینیم و همه را متفرق کردند و از ما هم خواستند که محل را ترک کنیم. اما من هر چند وقت یکبار می روم دولا می شوم و جایی که ندا افتاد را می بوسم. شمع روشن می کنم و گل می گذارم. موقع شهادت ندا، فردی دست خود را به خون ندا زده و به دیوار زده بود. می رفتم خون دخترم را می دیدم آخرین یادگاری او را که اکنون اسپری قرمز زده اند و خون ندایم هم دیگر نیست. سال تحویل هم رفتم اما به خاطر مردم کمتر می روم چون مردم می آیند و با من می نشینند و ماموران می آیند و درگیری می شود و من دوست ندارم به خاطر ندا مشکلی برای کسی پیش بیاید و کسی زندان برود. برای همین بعضی شب ها ساعت 12 می روم و....

شب جمعه آخر سال هم از حضور مردم بر مزار ندا جلوگیری کردند درست است؟

آن روز خیلی نیرو ریخته بودند. البته همیشه اینکار را می کنند و نیروهایشان مدام آنجا هستند. نیروها فقط حضور داشتند اما روز بعد سر خاک ندا رفته و پارچه ای مشکی بر سنگ قبر او انداخته و نگذاشته بودند مردم بر مزار ندا بروند و بنشینند. به مردم گفته بودند مگر ندا امامزاده است که مدام می آیید و....

در این مدت چند بار نیز به سنگ قبر ندا آسیب رسانده اند و حتی گفته شده به صورت تصویرندا در سنگ قبرش شلیک کرده اند؛ تا چه اندازه این شایعات صحت دارد؟

بهشت زهرا سنگ قبر های کوچکی دارد و ما هنوز سنگ قبر اصلی ندا را نگذاشته بودیم. سه ماه از شهادت ندا می گذشت که یکی از دوستان تماس گرفته و به خواهر من گفته بود که برخی سنگ قبرها را شکسته اند و مادر ندا فعلا بهشت زهرا نیاید. نگفت سنگ قبر ندا را شکسته اند. من رفتم سرخاک. پر از مامور بود. حالم خوب نبود. دنبال قبر ندا می گشتم. فکر کن سنگ قبر بچه ات را گم کنی. داشتم سکته می کردم. جیغ می زدم قبر ندا کو. یهو خم شدم. بالای سر قبر ندا بودم و دیدم که سنگ قبر ندا را شکسته اند و همه را برده اند. فقط یک شماره 32 مانده بود. جیغ زدم هوار زدم گفتم ندا را کشتید سنگ قبرش را چرا می شکنید. افسر نیروی انتظامی آمد تسلیت گفت و ادامه داد که ما برای برقراری امنیت آمده ایم. گفتم اینقدر بهشت زهرا بی در و پیکر است که کسی مسولیتی نمی پذیرد؟ گفت که نمی دانیم چه کسی شکسته اما فردا یک سنگ قبر جدید می گذاریم. گذاشتند و آن را هم شکستند. آذر ماه ما سنگ قبر اصلی ندا را گذاشتیم که فقط 12 روز سالم بود. شلیک نکرده بودند اما انگار که با تیشه صورت ندا را تراشیده بودند. باز از پلیس امنیت گفتند سنگ قبر را عوض می کنیم که من مخالفت کردم و گفتم بگذارید همین بماند. عوض نمی کنم.بگذارید هر کاری می خواهند بکنند. سنگ قبر را هم ببرند. ندا در قلب مردم است. من روی سنگ قبر ندا هیچ چیزی ننوشته ام. نه شهید و نه هیچ چیز دیگر و فقط نوشته ام ندا آقا سلطان و همین خود گویای خیلی چیزها است. همین اسم خود خیلی حرفها دارد.

اولین برخورد مسئولان با قضیه شهادت ندا چگونه بود؟ یعنی با شما چه برخوردی کردند؟

روز اول دو نفر از شورای عالی امنیت ملی آمدند و تسلیت گفتند. از پلیس کلانتری یوسف آباد هم آمدند و آنها نیز تسلیت گفتند. چند روز اول خبری نبود. اما چند روز بعد آمدند و گفتند که احتمالا انتقام عشقی است و شوهر سابق ندا دست به انتقام زده و ما گفتیم چنین چیزی امکان ندارد. آن زندگی تمام شده و اکنون دو ماه است ندا با کس دیگری آشنا شده و مدتی دوست بودند و اکنون به خواستگاری و نامزدی رسیده است. هر چند که عقد نکرده بودند و نامزد رسمی نبودند اما نامزد بودند و ندا مشکلی نداشت که کسی بخواهد انتقامی از او بگیرد. رفتند تحقیق کردند و گفتند حق با شماست.
و بعد خواستند که ندا را به عنوان شهید، تحت پوشش بنیاد شهید قرار دهند.
بله روزنامه همشهری به نقل از آقای زریبافان نوشته بود که اگر وزارت اطلاعات بگوید ندا ترور شده ما هم او را تحت پوشش بنیاد شهید قرار می دهیم. که من اعلام کردم ندای من همچون بقیه بچه ها شهید شده و ما نمی خواهیم تحت پوشش این بنیاد قرار بگیرد.

در این میان بازداشت کاسپین ماکان به چه دلیلی بود؟ گفته می شد با تعهد شما آزاد شده است؟

کاسپین اول خبر نداشت. همان روز اول من زنگ زدم و گفتم که ندا را کشتند. آمد و با ما بود تا شب هفت ندا که به من گفت به خاطر مصاحبه هایی که کردم ممکن است مرا بازداشت کنند. چند روز بعد بازداشت شد. از طریق مقامات امنیتی پیگیری کردم و گفتم این جوان، دو ماه است وارد زندگی دختر من شده و اصلا هم اهل سیاست نیست. در اصل کاری هم نکرده بود فقط چند مصاحبه درباره ندا انجام داده بود. تعهدی از من نگرفتند. یعنی امضایی از من نگرفتند.او هم با وثیقه آزاد شد؛ اما من هم گفتم که بعد از آزادی اگر کاسپین هر اقدامی انجام دهد مسئولیتش با من نیست و ربطی به ما ندارد. آن موقع فکر نمی کردم کاسپین از کشور خارج شود.

خانم رستمی پدر، خواهر و برادر ندا نیز فیلم جان باختن او را دیده اند و عکس ها، موزیک ها و کلیپ های مختلفی که ساخته شد و تصاویر دیگر را. ممکن است از آنها برایم بگویید و از فضایی که بر زندگی شما حاکم است؟

پدر ندا که مثل من است. یکباره چشم ها قرمز می شود و اشک سرازیر می شود. دیدن ان فیلم همه ما را به زانو در آورد. خیلی سخت است و کسی نمی تواند تصور کند دیدن لحظه جان باختن عزیزش به این صورت چقدر کشنده است. هدی همان اوایل فیلم را دیده بود. محمد هم همین طور اما به خاطر من خودداری می کنند و درونشان می ریزند. بروز نمی دهند. جلوی من گریه نمی کنند. دلمان که برای ندا تنگ می شود، می روند سراغ فیلم جان باختنش تا او را ببینند. محمد دلتنگ که می شود می رود سراغ پیانوی ندا. محمد تار و ویلون می زند و ندا پیش آقای پناهی، کلاس آواز می رفت. پیانویی را پسندیده بود و می خواست بخرد حتی جایش را هم در خانه تعیین کرده بود. بعد که شهید شد محمد پیانو را خرید و آورد گذاشت همان جا که ندا می خواست بگذارد و اکنون همانطور که می شنوید صدای همین پیانو است که محمد به آن پناه می برد. هدی مدام مرا دلداری می دهد و می گوید که به نکات مثبت فکر کن که ندا را همه مردم دوست دارند و الان سمبل آزادی مردم ماست و.... اما من یک مادرهستم. دلم برایش تنگ شده است. دلم می خواهد صدایم کند و بگوید: "مامان". لبخند های قشنگی داشت. دلم می خواهد بخندد از در بیاید و بگوید: مامان غذا چی داریم؟ منتظر آن صدا هستم و... فقط می نشینم به خدا می گویم خدایا طولانی ترین عمر را به قاتل ندا بده اما هرگز نگذار تا روزی که زنده است، روی آرامش ببیند و روزی صدبار از خدا درخواست مرگ کند. ندای من یک لحظه سوخت ولی مرا تا آخر عمو سوزاند.... زندگی ما دگرگون شده.پدر ندا و من بروز می دهیم اما هدی و محمد نه. در حالیکه هدی به شدت این مدت ضربه خورد. ابتدا ندا و بعد همسرش که دقیقا یک ماه بعد از شهادت ندا بیمار شد. رفتیم بیمارستان آزمایش گرفتند و گفتند که سرطان استخوان دارد و دو ماه بعد فوت کرد. اما هدی باز مونس من است و مرا دلداری می دهد و... اما همه احساس می کنیم که ندا حضور دارد و فقط حضور فیزیکی ندارد. او با ما زندگی می کند. سه شنبه روز تولدم بود. هرسال ندا مرا به رستوران می برد. امسال هدی مرا به همان رستوران برد و خیلی اذیت شدم هنوز باورم نمی شود. شب هدی، خواب ندا را دیده بود که برای من کادویی آورده بودو به من می گفت ندا همه جا حضور دارد و با ماست و....

خانم رستمی می دانم خیلی اذیت شدید. من پوزش می خواهم از اینکه مجبور شدید همه اینها را مرور کنید. در پایان اگر حرف خاصی دارید بفرمایید.

نه این چیزها، جزوی از زندگی ماست. جزوی جدا نشدنی که همیشه و در تمام لحظات با ما است. اما اینجا می خواهم از همه مردم تشکر کنم و از همه محبت ها و همدردی ها و روحیه ای که داده اند و می دهند. از همه هنرمندان تشکر می کنم. ازهم وطنان خودم که ده ماه است پا به پای من در بهشت زهرا و محل شهادت ندا هستند با اینکه مامورها هستندو مدام فیلم می گیرند اما مردم می آیند و به ما روحیه می دهند. نمیدانم چکار باید بکنم در مقابل این همه محبت و چگونه تشکر کنم. از هم وطنانم در خارج از کشور و مردم دنیا تشکر می کنم که ما را تنها نگذاشتند. از کسی که تابلوی نگاه آخر ندا را کشید و این تابلو و این نگاه خیلی مرا اذیت کرد، از شهردار میلان که به یاد ندا درخت کاشت و از همه کسانی که برای ندا خواندند. دو کار را روی من تاثیر گذاشت. یکی آنکه می گوید آزادی خون می خواهد و ندا خون داد برای آزادی" و دیگری آهنگی که می گوید" ندا نترس، ندا بمان".... همه این ها به ما روحیه می دهد و و باعث افتخار ما شده است و من افتخار می کنم که ندا برای آزادی رفت. افتخار می کنم که شهادت ندا، سمبل آزادی شد. این برای من خیلی ارزشمند است و وقتی می روم بهشت زهرا و قبر دختر جوانی که فاصله زیادی با قبر ندا ندارد را می بینم که نه اسمی دارد و نه کسی سر خاکش می آید خدا را شکر می کنم که ندا را جای دیگری نبردند در همان خیابان تمام کرد کهریزک نبردند و استاد بالای سرش بود. خیلی دردناک است؛ بخصوص الان که بهار است. ندا عاشق بهار بود.بیرون که می روم یکباره می زنم زیر گریه و مردم نگاه می کنند و... فقط می گویم خدایا به مادرها صبر بده به درد مادران زندانیان برس و به درد مادران اعدامیان و....

آموزش کامل ساخت اسپري فلفل در منزل

منبع : ارتش سبز آزادی بخش ایران

1- دو قاشق غذاخوري فلفل قرمز را درون يک ظرف شيشه اي کوچک ريخته و روي آن را با الکل سفيد بپوشانيد (يعني آنقدر الکل بريزيد که روي فلفل را بپوشاند.)

2- حدود نيم سانتيمتر روغن بچه (براي روغن بي بي يا Baby Oil مي توانيد از روغن بچه با نام Baby Oil Johnson که در داروخانه ها پيدا مي شود استفاده کنيد) به آن اضافه کرده و با يک قاشق آنرا کاملا هم بزنيد (جهت نتيجه بهتر مي توانيد از همزن برقي نيز استفاده کنيد).

3- سپس مخلوط را از يک صافي ريز يا دستمال نازک (يا جوراب زنانه) عبور داده و صاف کنيد.

4- مايع صاف شده را داخل يک ظرف اسپري دار (مثل ظروف مايع شستشوي لنز، آبپاش سلمانيها يا حتي دستگاه سم پاشي درختان!) بريزيد و از آن براي دفاع شخصي استفاده کنيد.

5- پس از تهيه محلول حتما به دنبال وسيله اي باشيد که محلول اسپري شما را با برد بيشتري پاشش نمايد .


«بدون شرح!!!»

ويدئوهاي زير مراحل ساخت اسپري فلفل خانگي را به شما آموزش مي دهند:


به ياد داشته باشيد تا آنجا که ممکن است مرتکب خشونت نشويد، بگذاريد خشونت وصله‌‌ي تن حکومت زور باشد.

اما گاهي در مواقع خاص، دفاع از خود و ديگران که در معرض خطر هستند جايز است. مطلب زير را بخوانيد:

گزارش يک شاهد عيني از تجمعات اعتراضي مردم در ۱۸ تير ۸۸ در تهران
يکي از بسيجي‌ها داشت مرد بي‌چاره را که قلبش مثل گنجشک مي‌زد به سمت موتور رفيقش مي‌برد. مردم سعي کردند از دست اون بيرونش بيارند ولي بسيجي با کمال وقاحت اسپري فلفل را از جيب بيرون آورد به سمت مردم پاشيد تقريبا داشت مرد را مي‌برد و با تجربه‌اي که از سال‌هاي قبل داشتم مي‌دانستم چه بر سر او خواهد آمد همين‌طور سر دوستان داد مي‌زدم که کاري کنيد که يک‌باره يک جوان تقريبا ۱۸ ساله که انگاري فرشته نجات باشد از اون طرف خيابان دوان دوان خود را به بسيجيه رساند و خودش را انداخت روي بسيجيه و با اسپري فلفلي که داشت مقابله به مثل کرد و دقيقا تو چشم‌اش زد! بسيجي داد زد آي کور شدم کور شدم! مرد را رها کرد و داد زد "سيد بيا من رو ببر... زود باش" تا سيد بيايد و بسيجي سوار شود کتک بود که مي‌خورد و بالاخره توانست از ميان مردم بگريزد و با رفيقش فرار کند. مرد رها شده و راننده پيکان که انگاري دنيا را به آنها داده باشند هم از راه ديگري رفتند! مردم هم چنان از اين حرکت خود و آن جوان احساس شعف داشتند تو گويي قدرتي دوباره يافته‌اند و به سمت تجمع حرکت کردند..........!


احکام گوز از منظر علماء

سوال : آيا گوزيدن با صداي بلند اشکال دارد؟
جواب: اگر گوزنده قصد اعلام مطلبي به شنونده را داشته باشد شرعا اشکال ندارد ولي مستحب است که با صداي آهسته و در خفا بگوزد تا محلي براي ريا نباشد

سوال: آيا شنيدن صداي گوز ديگران اشکال دارد؟
جواب: شنيدن صداي گوز مرد براي مرد و شنيدن صداي گوز زن براي زن اگر به قصد غنا نباشد جايز است اما احوط آن است که بطور غير مستقيم شنيده شود شنيدن صداي گوز زن توسط شوهرو يا تمام انواع محارمش اشکال ندارد اما بهتر است که هنگام گوزش دست خود را طوري ميان باسن بگذارد که صداي آن کلفت و شبيه صداي گوز مردانه بنظر برسد تا جلب توجه نکند

سوال: آيا گوزيدن در ميان رهنمودهاي مقام عظمي رهبري اشکال ندارد؟
جواب: در صورتي که براي تصديق فرمايشات معظم اله باشد ثواب اخروي نيز دارد

سوال: ارتباط گوز با شقيقه چيست؟
جواب: ارتباط از نوع ثبوتي است پس کساني که کمتر ميگوزند کمتر به عارضه سردرد دچار ميشوند و اين مسئله به شدت صداي آن نيز بستگي دارد که نبايد بيشتر از 120 دسي بل باشد

سوال: حکم افرادي که در توالتهاي عمومي با صداي بلند ميگوزند چيست؟
جواب: اگر بقصد ارعاب ديگران باشد بايد ديه بدهد که در اين مورد بايد به احکام ديه مراجعه شود اما اگر بي اختيار باشد بايد شدت آنرا سنجيد که اگر بيش از 120 دسيبل بود مستوجب قصاص نفس است وگرنه بايد دوشب در کنار رئيس جمهور محبوب بخوابد

سوال: اخيرا عده اي همراه با گوزيدن ، مي چسند . چه حکمي متوجه اين افراد است؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي هوا ميشود

سوال: اگر گوزنده هنگام گوزيدن متوجه شود که اسهال بوده است چه بايد بکند؟
جواب: شورت خود را تعويض کند

سوال: گوزيدن عروس در مراسم خواستگاري چه حکمي دارد؟
جواب: اگر به قصد خودنمائي باشد حرام است اما اگر ميخواهد با اين عمل خواسته اي را به گوش مادر خويش برساند اشکال ندارد اما احوط آن است که آهسته بگوزد

سوال: بنده در زمان تماشاي سخنان رهبر عظيم الشان دائما مي گوزم آيا شرعا مرتکب خلافي شده ام؟
جواب:همانگونه که قبلا گفته شد اگر بقصد تاييد فرمايشات معظم اله باشد ثواب بسيار دارد بنده تاکنون بيش از شصت ميليون بار به اين سوال پاسخ داده ام . نخوردن نخود باعث ترک اين عارضه ميشود

سوال: پدر بنده کارمند بانک بوده اندکه متاسفانه براثر شنيدن گوز دار فاني را وداع گفته اند (هنگامي که يک خانم جوان جهت انجام امور بانکي به ايشان مراجعه ميکند دفترچه حساب آن خانم به زمين مي افتد و وقتي براي برداشتن دفترچه دولا ميشود ميگوزد و چون پدر اينجانب در آن لحظه در حال نوشيدن چاي بوده اند بر اثرشنيدن صداي گوز مي خندند و قند در گلويشان گير کرده بر اثر خفگي مي ميرند) ميخواستم ببينم آيا ديه اي متوجه بازماندگان آن مرحوم هست يا خير؟
جواب: خواهر محترم، اين سوال به روئيت حضرت آيه الله ملا هادي توسي سبزواري رسيد فرمودند خنديدن به صداي گوز ديگران از بدترين اعمال است و ضمنا پدر حضرتعالي بر اثر اصابت گوز دارفاني را وداع نکرده اند بلکه علت وفات خفگي است که جزو پيامدهاي خنده ي ناشي از شنيدن صداي گوز است . پس هيچ ديه اي متوجه شما نمي شود و بلکه اگر گوزنده محترمه شاکي مي شدند اولياي دم ميبايست رضايت ايشان را جلب مي کردند

سوال: عده اي گوز خود را حبس و جهت بي اثر کردن شدت صوت آن ، آنرا به چس تبديل ميکنند. اين عده چه حکمي دارند؟
جواب: جايز نيست موجب آلودگي محيط مي شود

سوال: آيا گوزيدن در استخر جايز است؟
جواب: اگر قلپ هاي آن روي آب بيايد حرام است .مستحب آن است که در کنار ديواره هاي استخر بگوزد

بدن شلاق خورده یک زن ایرانی - عکس

زندگینامه احمد کسروی


سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛ اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت قدیم می‌داد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد، سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر قهرمانان آزادی شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.

در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار می‌آویختند، سیداحمد کتابی به دست آورده در خانه می‌خواند و می‌اندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد، و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمه‌الدریه را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس می‌خواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.

در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به دست نیاورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد. در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور می‌یافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش یافته بود، درس عربی می‌داد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299، دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی می‌داد، تا قیام تبریز برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد، در تهران، از یکسو با اسپرانتیست‌ها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد. اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوام‌السلطنه روی کار آمد؛ ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به دیگری داده بودند.

پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا، تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود، اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛ که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان، به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید، سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد. دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام، تحقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده می‌نوشت؛ و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمی‌دادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت: ”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست کار کند، کناره‌جویی کرد و پروانه وکالت گرفت.

در آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد. کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛ در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی، که در تبعیدگاه می‌زیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت. سال 1308 به پایان می‌رفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینه‌جوییها و بویژه به علت نامه‌ای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد. کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، می‌گوید: ”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوه‌خواری و نادرستی از در و دیوارش می‌بارد، من، که در عدلیه در کانون رشوه‌خواری می‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ می‌باشد، من، با همه آمیزش که با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوی آنان نگردیده‌ام. تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال، ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشه‌های خود را در هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای گوناگون، روشن کرد.

بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود، منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره ادبیات و اندیشه‌های عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی از متحجران مذهبی را با وی دشمن کرد. بارها بوسیله گروه تروریستی فداییان اسلام تهدید به مرگ شد، و سرانجام در سال 1324 بوسیله سید حسین امامی ( از تروریست های فدائیان اسلام ) کشته شد .

ادوار زندگانی و کار و کوشش کسروی را می‌توان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی مباحثه می‌کند؛ و در صرف قندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ می‌پردازد؛ مجله پیمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد می‌نهد. در کتاب آیین و بعد در ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمی‌شمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی می‌تازد؛ بر فرهنگستان و لغت‌سازان ایراد می‌گیرد و خود، زبان و لغت خاصی به نام ”زبان پاک“ به کا می‌برد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف آن، مخالفت می‌ورزد، رمان‌نویسی و داستانسرایی را کار بیهوده و نابخردانه می‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد می‌گیرد، و اغلب احادیث را مجعول می‌داند؛ و در همه این کوششها، که سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را می‌گوید و می کند به راست می‌دارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد اخیر بود. دوره‌های ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه مطالب آنها را خود او می‌نوشت. او کسی است که خیلی چیزها را نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است. کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.

کارتون : چگونه به یک لباس شخصی تبدیل شدم !



تعریف دموکراسی چیست ؟

مفهوم دموكراسي بسيار پيچيده تر از آن است كه تصور مي شود؛ زيرا منظوري كه گويندگان و نويسندگان از به كاربردن آن داشته اند و دارند، متناسب با مقتضيات زمان و شرايط هر عصر متفاوت بوده است. دموکراسی چون بسیاری دیگر از مفاهیم، تعریفی پیچیده دارد، بنابراین، تعریف هر کس از دموکراسی می تواند نوع نگرش او را آشکار سازد؛ «لیپست » در مورد دموکراسی معتقد است: «تعریف مفهوم پیچیده ای چون دموکراسی ناگزیر مبنایی فرهنگی دارد؛ بدیهی است که نگرش یک طرفدار اتحادیه کارگری در اروپای مرکزی با نگرش یک دهقان اهل جنوب صحرای آفریقا، که درآمدی بخور و نمیر دارد، فرق می کند. این تعاریف به تاریخ هم وابسته اند؛ مثلاً، شهروندان کشورهایی که پس از 1945 از دل استعمار برآمده اند تصور و شناختی از دموکراسی دارند که با تصور و شناخت شهروندان کشورهای قدیمی فرق می کند و تعریف هر شخص از دموکراسی از عوامل متعدد دیگری نیز تأثیر می پذیرد«.

دموكراسي از واژه يوناني دموس ( يعني خلق ، مردم) و كراتوس ( يعني حاكميت، قدرت) مشتق است. دموكراسي يكي از انواع حاكميت بوده و وجه مشخص آن اعلام رسمي اصل تبعيت اقليت از اكثريت و به رسميت شناختن آزادي و حقوق مساوي افراد و شهروندان است . دموکراسی از زمانی که پریکلس ، آن را «حكومت مردم» تعريف كرد، تا امروز كه در مجامع مختلف نظريه پردازي غرب به ويژه امريكا، تحكيم و گسترش آن كار اساسی و تخصصي دولت معرفي مي شود، تحولات زيادي داشته است. دموکراسی را نمیتوان جدا از شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی بررسی کرد،باید وضع واقعی و عملی جامعه را در نظر داشت. در واقع هر دموکراسی به مثابه شکلی از سازمان سیاسی اجتماع، در تحلیل آخرین به شیوه تولید معینی خدمت می کند و توسط آن تعیین میشود. مضمون و شكل دموكراسي در طول تاريخ تكامل حاصل كرده و همواره و كاملا وابسته به فرماسيون اجتماعي ـ اقتصادي مربوطه بوده است.

پس دموکراسی چیسـت ؟

آیا دموکراسی حکومت مردم است؟
یا دموکراسی حکومت نمایندکان مرد م است؟
یا دموکراسی قضاوت مردم است؟

«کارل پاپر» فيلسوف معاصر ميگويد دموکراسي هرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. اين خطرناک است به مردم و به ويژه به کودکان بياموزيم که دموکراسي به معني حکومت مردم است، يعني حکومت عموم، که حقيقت ندارد، و وقتي فرد از واقعیت مساله آگاه شود، احساس میکند فریب خورده است، و اين احساس ميتواند حتي به تروريسم بيانجامد.

ولی من با قسمت اخیر عقیده آقای «کارل پاپر» فیلسوف معاصر هم عقیده نیستم . اگر قرار باشد که درک واقعیت ها در مراحل بعدی زندگی ، انسانها را سرشکسته ساخته و بطرف تروریزم سوق دهد. پس نفوس تروریست ها از غیر تروریست ها زیاد تر خواهد بود. زیرا خود ما،جهان پیرامون ما خلاصه زمان و مکان ، شرایط و امکانات و واقعیت ها همه و همه درحال تغییر و دگرکونی هستند .انسان متکامل به کسی گفته میشود که همواره در مسیر تغییر و تکامل ، دگر شدن و نوشدن در حرکت باشد.این دقیق است که دموکراسي هرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. زیرا مردم یک مفهوم عام است .اگر دموکراسی حکومت مردم است، آیا در حدود یک میلیارد هندی در هندوستان بر اریکه قدرت هستند؟ واین یک میلیارد بر کدام حداقل یک میلیارد دیگر حکومت میکنند؟ و آیا مردمی که حکومت را انتخاب ميکنند قادر به انجام تصميم گيري درباره مسائل بغرنج نظير سياست اتمي يا طرح دراز مدت فضائي ویا ایجاد شبکه های گسترده وپر خرچ استخباراتی و امثالهم هستند؟ بصورت قطع خیر. پس دموکراسی حکومت مردم نبوده بلکه حکومت نماینده گان بخشی مردم میباشد. آنهم نه حکومت نماینده گان همه ای مردم ، زیرا کاندیدانی که به نمایندگی از برخی مردم جامعه با اجندای خاصی وارد کارزار شده بودند و نتوانسته اند در انتخابات برنده شوند ؛ در حکومت حضور ندارند. بنابران نماینده گان عده ای از مردم در حکومت اشتراک ندارند .

در واقع دموکراسی یعنی حکومت قانون و اجتناب از استبداد، اما حکومت قانون بدون نهادهاي قضاوت مردم دموکراسي نيست.بطور مثال با وجود آنکه هيتلر با رأي دموکراتيک اکثريت بقدرت رسيد، اما از لحظه اي که مهمترين نهاد قضاوت مردم در آلمان، يعني رايشتاگ را بست، به دموکراسي آلمان پايان داد. مردم معمولآ نتائج بغرنج ترين سياست ها را پس از مدتي مي بينند، و در سيستمي که نهادهاي قضاوت مردم قدرت دارد، در انتخاب بعدي، آن سياست ها ومسولين آنان، ميتوانند دوباره انتخاب ويا رد شوند.

در واقع قضاوت مردم در هر سه عرصه مقننه، مجريه، و قضائيه، معنا وحقیقت دموکراسي است، که از انتخابات نمايندگان مجلس و رئيس جمهور گرفته تا انتخاب قضات و شرکت در هيئت هاي انتخابات و قضاوت را شامل ميشود. قضاوت مداوم مردم در سطوح مختلف است که ستون اصلي همه دموکراسي هاي مدرن بوده است، و قانون اساسي دموکراتيک بايستي اساسات وجزئيات آزادي نهادهاي قضاوت مردم را معیين ،نهادینه و پشتيباني کند. با وجود این همه اختلاف در ارایه تعریف، می توانیم ویژگی های اصلی و ممیز نظام های دموکراتیک را از نظام های غیر دموکراتیک بازشناسیم، در این رابطه سه ویژگی را میتوان مشخص کرد:

1- رقابت آزاد برسراحراز سمتها، مقامها ویا کرسی های انتخابی (پارلمان و شورا ها از جمله شورای محل و....)

2- برگذاری انتخابات منصفانه، بدون استفاده از زور یا اجبار و بی آنکه هیچ گروهی در جامعه حذف یا محروم شود؛ که در دوره های مشخص، برای تصدی سمتها یا مقامها، برگزار می شود.

3- موجودیت آزادی های مدنی و سیاسی تا صحت و انسجام مشارکت و رقابت سیاسی تضمین شود

در چند دهه اخير در غرب در فراسوی دموکراسی پارلمانی، دموکراسی مشارکتی رشد کرده است. يکی از برجسته اين تحولات اينيشتيو بالوت ballot initiatives است، به اين معنا که با جمع آوری تعداد معينی امضا ميتوان مثلا قانون جديدی را به رای گذاشت. در نتيجه غير از روش پارلمانی، این طریق دومی برای قانون گذاری برای یک ایالت یا یک کشور است. رشد کامپيوتر و اينترنت امکان توسعه دموکراسی مشارکتی را با شتاب زيادی افزايش ميدهد. ، فدراليسم ساختار ديگری است که در شرایط مناسب، به رشد کنترل و توازن قوا و در نتيجه به گسترش دموکراسی در کشور ياری خواهد رساند.

دموکراسی فلسفه یا ایدیالوژی است و یا یک امر سیاسی ؟

1) دموكراسي به مثابه فلسفه يا ايدیولوژي:

دموكراسي به مثابه فلسفه يا ايدیولوژي حامل آموزه هاي ليبراليسم است كه به آن دموكراسي حداكثري نيز مي گويند و بر سه اصل استوار است:

هومانیسیم یا فرد گرایی

آزادی

برابری

بربنیاد اين فلسفه سياسي جديد،اصل و غايت همه هستي، انسان است و آنچه اصالت دارد اراده انسان است و فقط با عقل و علم ،سعادت انسان تأمين مي شود.
کارل ریموند پویر معتقد است ، انسان نقاد و آزاد از هرگونه قيد آسماني در حيات؛ انساني كه براي اداره زندگي جمعي، جز فردگرايي و سود انگاري مصلحت ديگري را نمی نگرد و به منابع مشروعيت فراانساني بي اعتناست،موضوع بحث دموکراسی است. نهادهاي اجتماعي نيز تنها در خدمت به فرد معنا مي يابند. از اين منظر انسان در همه فعاليت هاي خويش، چه به او مربوط باشد و چه نباشد، هميشه بايد به عنوان غايت در نظر گرفته شود. از همين روي به نظر كانت، پدر مدرنيته، همه اشياء داراي قيمت هستند و اين تنها انسان است كه داراي حرمت و منزلت است. كانت در اين باره مي گويد: «چنان رفتار كن كه بشريت را، چه در شخص خود و چه در هركس ديگر، همواره به مثابه غايتي به شمار آوري و نه هرگز فقط به مثابه وسيله اي».
كارل ريموند پوپر نيز با اشاره به همين جمله كانت چنين نتيجه گيري كرده كه اصالت فرد، توأم با ديگرخواهي، به صورت شالوده تمدن غرب در آمد و هسته مركزي تمام نظرات اخلاقي برآمده از تمدن غرب شد. ديگرخواهي در اين جا ناظر به تنها قيد مكتب اصالت فرد است كه تصريح مي كند فقط مزاحم حقوق ديگران مباش. نكته مهم اين كه فرديت دموكراتيك، فرديتي خود محور نيست.
يكي ديگر از اصول اساسي دموكراسيِ به مثابه فلسفه، اصل «برابري» است. برابري در اصل به اين معني است كه همه انسان ها، به حكم انسانيت خود، برابرند و بر يكديگر برتري ندارند.ولی از لحاظ سياسي، اصالت برابري به اين معني است كه شهروندان در نزد قانون و از لحاظ حقوق و آزادي ها با هم برابرند. در دموكراسي، شهروندان دست كم بايد از لحاظ حقوقي با هم برابر باشند. برابري در دموكراسي، برابري در فرصت هاست نه لزوماً در دستاوردها. كساني كه به طور برابر تحت حمايت قانون باشند مي توانند از فرصت هايي كه نظام اجتماعي و سياسي فراهم مي آورد بهره گيرند و به مشاركت و رقابت در زندگي سياسي بپردازند. به عبارت ديگر برابري، مستلزم عدم تبعيض بين افراد از هر نوع، به ويژه از لحاظ نژاد، قوميت، جنسيت، مذهب و عقيده سياسي، است.
اصل مهم ديگر در دموكراسي، اصل «آزادي» است. آزادي در دموكراسيِ فلسفي همان معنايي را به ذهن متبلور مي سازد كه ليبراليسم منادي آن است؛ يعني آزادي انسان از تقدیس و مقدسات. نتيجه آن كه هومانيسم و فردگرايي، برابري و آزادي سه ضلع مثلث دموكراسي به مثابه فلسفه يا ايدئولوژي است.

2) دموكرسي به مثابه امري سياسي

دموكراسي به مثابه امري سياسي، حامل آموزه هایي است كه بيشتر با معناي مرسوم و جاري از دموكراسي سازگار است. در اين معنا دموكراسي شيوه اي عقلاني، تجربه شده، مفيد و مؤثر در زندگي جمعي است كه مبتني بر اصل «رضايت» و «اكثريت» است و همواره در حوزه رابطه دولت بخصوص حکومت و ملت مطرح مي شود. به بیان ديگر رایج ترین منظوراز دموكراسي همان دموكراسي سياسي است كه عمده ترین مباني و اصول آن عبارتند از:

آزادي (آزادي بيان، مطبوعات، احزاب و تجمعات)؛

انتخابات آزاد؛

قانونیت؛

تفكيك قواءسه گانه (قانون گذار؛ اجرایی و قضایی)

مشاركت؛

هرگاه پنچ اصل بالا در حيات سياسي شهروندان یک جامعه عملآ وجود داشته باشد میتوان ازموجودیت دموکراسی در آن جامعه حرف زد .به بیان دیگر جوامع فاقد نهاد های آزاد قضاوت مردم هرگز نمیتوانند سخن از دموکراسی بزنند؛ اگر ادعای هم بکنند دروغی بیش نیست.
برخي از متفكران، دموكراسي را امكان نصب، نقد و عزل مسالمت آميز (بدون خصومت و خون ريزي) حاكمان تعريف كرده اند. اين تعريف، تعريف واضحي است، که در اين تعريف هم پنج عنصر مذكورپوشش یافته است. در اين رويكرد سياسي به دموكراسي، جابه جايي مسالمت آميز قدرت و محدود شدن قدرت به خواست و اراده و مصالح عامه مطرح است، نه تعريف كليشه اي و انتزاعي آبراهام لينكلن كه دموكراسي را «حكومت مردم بر مردم توسط مردم» مي دانست؛ زيرا اين تعريف در تاريخ تنها در يونان باستان و دموكراسي مستقيم آتنی معنا داشت و با جغرافياي سياسي امروزي سازگار نيست و امكان تحقق آن وجود ندارد . امروز هرگاه از دموكراسي سخن مي گوييم، آموزه هاي زيادي خودنمايي مي كند؛ آموزه هايي از قبيل: قدرت محدود و مقيد حاكمان، میعادی بودن قدرت مداری، انتخابات آزاد، آزادي هاي اجتماعي، تفكيك قوا وتامین استقلالیت قوه قضائيه ، قانون مداري

جوک های جدید ویژه بسیجی های چماغدار


يه بسیجیه نوار نوحه ميخره زود ميزنه آخرش ببينه ساندیس ميدن يا نه!

توی سینمای قم فیلم شام آخر میره رو اکران بسیجی ها همه با قابلمه میرن سینما

خبرنگار: برای محرم امسال چه برنامه هایی دارید؟ بسیجیه :ما امسال 10تا علم اضافه کردیم /15تا پرچم/150تا زنجیر/12تا قمه و40تا زنجیرزن جدید در مجموع انشاءالله دیگه مادر یزید سرویس است!

بسیجیه تو مشهد بچش گم ميشه نذر ميكنه و ميگه : يا امام رضا دستم به دامنت، بچه ام پيدا بشه ، ديگه غلط كنم بيام مشهد

وصیت نامه بسیجیه :من تمام نمازهایم را خواندم فقط ب م چهل سال وضو بگیرید

به یه بسیجیه میگن فرق کلاغ چیه؟ میکه این بالِش از اون بالِش مساویتره

بسیجیه از دوستش میپرسه ساعت چنده؟
دوستش میگه ۸:۳۰
بسیجیه میگه ‌ای بابا دیوانه شدم از صبح تا حالا هر کی‌ یه چیزی میگه

بسیجیه از خدمت بر می گرده، باباش میگه نبودی واست زن گرفتیم، اینم بچه ات!

به یه بسیجی میگن بابات مرده لباس مشکی بپوش بریم قبرستون, میگه شما دروغ میگید یه اتفاقی افتاده می خواهید به من نگید.

توي بسیج يه بچه خوشگل گم ميشه، پليس براي مردم پيغام ميفرسته از يابنده تقاضا ميشود كه امشب كه هيچ، ولي فردا بچه رو بياره كلانتري تحويل بده تا ما بتونيم پس فردا به خانواده اش تحويل بديم .

بسیجیه داشته تو دریا غرق می شده هر بار که می رفته پایین آب می خورده می اومده بالا می گفته : سلام بر حسین

مسافري كه تازه به قم وارد شده بوده از آقا بسیجیه مي پرسه ما اينجاغريبيم. كجا آمپول ميزنن؟ بسیجیه باسنش رو نشون ميده ميگه اينجا

4 عدد خواهر بسیجی میرن پیش آخونده:
اولی میگه: حاج آقا من به آلت یک مرد نگاه کردم، حالا باید چیکار کنم؟ ... آخونده میگه: برو با اون آب طاهر چشم هات رو بشور.
دومی میگه: حاج آقا من به آلت یک مرد دست زدم... آخونده میگه: برو با اون آب دست هات رو بشور.
سومی تا میاد حرف بزنه چهارمی از پشت در داد می زنه: حاج آقا قبل از اینکه این کونشو تو آب بشوره بزار من برم اون آب رو قرقره کنم.

یکی میگه: من" حافظ کل قرآنم", بسیجیه میگه: از این قران کوچیکا یا بزرگا

زن بسیجیه میخواسته تنها بره خارج اجازه نامه شوهرش رو میبره بهش میگن قبول نیست شما باید استشهاد محلی بیارید

بسیجیه ماشين تخليه چاه ميخره .. روي تانکرش مينويسه: رزق ما در باسن شماست.

بسیجیه بچش بی ریخت می شه می ره با کل محل دعوا می کنه !

بسیجیه بچه دار نمی شده خونشو عوض می کنه !

بسیجیه کتاب فروشی میزنه اعدامش میکنند پشت شیشش زده بود جلد دوم قران موجودست

بسیجیه زنشو میبره سونوگرافی بهش میگن پسر داری میگه تو رو خدا بگین اسمش چیه

بسیجیه ميره کتابخونه کتابشو پس بده، مسئول کتابخونه ميپرسه: کتابش خوب بود؟ بسیجیه جواب ميده: والله شخصيت زياد داشت ولي داستانشو نفهميدم!!! کتابدار : پس شما بودين دفتر تلفن منو اشتباهي بردين؟؟؟

دو بسیجی به نام «کافی» و «نعمت» با یک «خر» به مسافرت رفتند. در بین راه احساس کردند که خر خسته است، اطراق کردند. نعمت گفت اگر یک خر دیگر می داشتیم «کافی» بود. کافی در جواب گفت: فعلا همین خر هم «نعمت» است.!!!!

عکاس فارس نیوز راديولوژيست مي شه يه مریض مياد جواب عكسشو بگيره بهش ميگه: يه دنده سمت راست قفسه سينتون شكسته كه من تو فتو شاپ واستون درستش كردم

بسیجیه میره گل فروشی میگه گل بنفشه دارین؟ یارو میگه نه، بسیجیه میپره و تخمای گلفروشه رو میگیره، گلفروشه میگه ولم کن، بسیجیه میگه زنم گفته اگه گل بنفشه نداشت، تخمش رو بگیر!

به بسیجیه می گن شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد داری؟
میگه صددرصد . من خودم دو سال بعد از مرگ پدرم به دنیا اومدم .

به بسیجیه ميگن از چه گلي خوشت مياد...ميگه اقاقيا...ميگن هميني رو كه گفتي بنويس....ميگه غلط كردم رز

بسیجیه ميره کتابخونه کتابشو پس بده، مسئول کتابخونه ميپرسه: کتابش خوب بود؟ بسیجیه جواب ميده: والله شخصيت زياد داشت ولي داستانشو نفهميدم!!! کتابدار : پس شما بودين دفتر تلفن منو اشتباهي بردين؟؟؟

بسیجیه با ماشينش تو برفا گير مي کنه، زنجير نداشته، سينه مي زنه!

بسیجیه با زنش دعواشون شده بوده، ‌با هم حرف نمی زدند. زنه وقتی شب ميره بخوابه، يك يادداشت ب شوهرش می گذاره كه: منو فردا ساعت 6 بيدار كن. صبح زنه ساعت 10 از خواب پا ميشه، ‌می بينه شوهر بسیجیش براش يك يادداشت گذاشته كه: پاشو زنيكه خر! ساعت شيشه!

دوستمون ميره بانك چك نقد كنه، متصدی بانك ميپرسه: چك سيباس؟ يارو ميگه: نه
مال گردوهای پارساله

بسیجیه زنش رو می فروخته؛ میگن چرا این کارو می کنی؟ میگه: میگه ب پول
میگن : پول واسه چی می خوای؟ میگه: برا تفنگ خریدن.
میگن تفنگ واسه چی؟ میگه: برا جنگ با دشمن
میگن: جنگ ب چی؟ میگه : برا ناموسم

بسیجیه به يه تيمسار ميرسه ميگه شما سربازي؟ طرف كه ميبينه يارو حالیش نیست مي گه آره. ميگه پس گه ميخوري لباس تيمسار ميپوشي

هر کاري ميکردن بسیجیه رو از زير آوار زلزله بيرون بيارن نمي گذاشته، فقط هي داد ميزده من کاري نکردم به خدا، فقط سيفونو کشيدم!

به بسیجیه ميگن: يه ميوه خوشمزه، آبدار و شيرين نام ببر؟
ميگه: خيار!
بهش ميگن: خيار كجاش آبدار و شيرينه؟
ميگه: با چايي شيرين بخور، نظرت عوض ميشه!

بسیجیه تو جبهه بي سيم مي زنه ميگه من 5 تا عراقی گرفتم بياين ببرين ميگن چرا خودت نمی آریشون؟ ميگه اونا نمی ذارن من بيام

بسیجیه چراغ جادو پيدا ميكنه، دست ميكشه روش غولش در مياد ميگه: ‌دو تا آرزو بكن. بسیجیه ميگه: يه ساندیس خنک ميخوام كه هيچ وقت تموم نشه. غوله بهش ميده، بسیجیه يک کم ميخوره ميگه: ‌به به! چقدر خنكه! يكی ديگه هم بده!!!

گزارشگر صدا و سيما از يه بسیجیه ميپرسه: نظرت راجع به اين محله كه هنوز آسفالت نشده چيه؟ بسیجیه ميگه: بسم الله الرحمن الرحيم. با سلام خدمت شما و بينندگان عزيز و همچنين پرسنل محترم شهرداري و مقام معظم رهبري و خانواده هاي محترم شهداي دفاع مقدس، جانبازان و معلولين و ايثارگران. من بچه اين محل نيستم.

بسیجیه توي اتوبوس مي گوزه، دختره كه بغلش نشسته بود ميگه بي شعور اين چه كاري بود كردي؟ بسیجیه ميگه: ميخواستم سر صحبت رو باز كنم

بسیجیه میره سربازی وقتی بر میگرده میبینه داداشش و باباش با کلی ریش و سبیل وایسادن دم در میزنه زیر گریه میگه تو رو خدا بگین چی شده باباش میگه احمق رفتی سربازی ریش تراشو دیگه چرا بردی

بسیجییه میره داروخونه میگه آقا شربت شهادت دارین؟ دکتر میگه نه ولی شیاف ولایت داریم میخوای؟

از بسیجیه می پرسن : امام اول کیه ؟ یخورده فکر می کنه میگه : بابا یکم راهنمایی کنید ... میگن : شمشیرش معروفه ... میگه : آها ...ZORO رو میگید؟

بسیجی رو برق 3 فاز میگیره پرت می کنه ، بلند میشه میگه : اگه مردین یه فاز یه فاز بیان جلو

بسیجیه میره رستوران، گارسون میخواد بزارتش سر كار میگه: غذای امروز «كوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با «لیمو» است! بسیجیه میگه : «كوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با چی؟

به بسیجیه میگن تو شهر شما چند ماه از سال سرده ؟
میگه : 14 ماه!
میگن : یه سال که 12 ماه بیشتر نیست!
میگه : آخه تا 2 ماه بعد از فروردین هم تو شهر ما سرده!

از بسیجیه می پرسن که ب بستن یک لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه ۳ نفر. می گن چرا ۳ نفر ؟ میگه: یه نفر میره بالا نردبون لامپ رو بگیره .. دو نفر هم از پایین، نردبون رو بچرخوونند.

آقا يه دوتا جوک هم من بلدم بگم: یه بسيجی زن ژاپنی میگیره هر دقیقه نگاش میکنه میگه: اگه خوابت میاد برو بخواب

حكومت نظامي بوده، حاج آقا به بسیجیه ميگه تو اينجا نگهباني بده، از هفت شب به بعد هركيو تو خيابون ديدي در جا بزنش. حرفش تموم ميشه، تا مياد سوار ماشين بشه، صداي گلوله مياد . برميگرده ميبينه بسیجیه زده يك بدبختي رو كشته! داد ميزنه: احمق! الان كه تازه ساعت پنجه! سربازه ميگه: گربان آخه اين يك آدرسي پرسيد كه تا نه شب هم پيداش نميكرد

بسيجيه دوستاش رو جمع ميکنه ميشينن عرق خوری... مست ميشن يهو ميگه من برم شورت زنم رو عوض کنم بيام، ميگن نه نرو زشته، ميگه آخه کش اش اذيتم ميکنه

بسیجیه لنگ بوده با کشتی میره مسافرت.وقتی‌ برمیگرده دوستش ازش می‌پرسه خوب بود مسافرت؟
میگه نه بابا همش استرس داشتم.هر روز میگفتن لنگرو بندازین تو آب

از بسيجيه مي پرسن نظرت درباره بند گردنيه موبايل چيه ؟ ميگه خيلي خوبه . فقط موقع شارژ چند ساعتي آدمو علاف ميکنه

بسيجيه از تلفن عمومی میاد بیرون. ازش می پرسن سالم بود. میگه آره فقط آفتابه نداشت

بسيجیه میره جلو آزمایشگاه میگه: چرا جواب خون شهدا رو نمیدین؟!

گزارشگر از بسیجیه می پرسه: شما تا حالا ایثار کردین؟ میگه والا عیسی نه ولی یه موسی تو پایگاه بود هر شب می کردیمش!

بسيجيه ميره خواستگاري، باباي دختره ميگه: من براي مهريه دخترم هزارتا سكه ميخوام! يارو ميگه: خيلي زياده آقا، تو همين راسته يه دختر پيدا كردم، ميدن 14 تا سكه، تازه حامله هم هست !!!

از طرف بهداشت اومدن سرکشي گاوداري يه بسيجی؛ گفتن شما به گاوهاتون چي ميديد گفت علف!جريمش کردن بار دوم که اومدن بازم همون سوال رو کردن بسيجيه گفت ما به گاوهامون چلو کباب ميديم:-؟؟ باز هم جريمش کردن بار سوم اومدن باز هم همون سوال رو کردن؛ بسيجيه کمي فکر کرد بعد با خوشحالي گفت ما به گاوهامون پول تو جيبي ميديم هر چي دلشون ميخواد بخرن بخورن

سه تا بسيجی ميرن دزدی. صابخونه بيدار ميشه و بسيجا ميرن هر کدوم تو يه گونی قايم ميشن!
صابخونه مياد و به گونی اول لگد ميزنه..صدای نون خشک در مياره!
به دومی لگد ميزنه ... صداي گردو در مياره!
به گونی سوم لگد ميزنه ... هيچ صدايی در نمياد..دوياره محکمتر لگد ميزنه... باز صدا نميده!؟ دفعه سوم که لگد ميزنه بسیجیه با عصبانيت مياد بيرون ميگه بابا ..آرده ، آرد ..آرد صدا نداره ! ميفهمی؟!

بسيجيه از دندانپزشكي مياد خونه، غذا رو لقمه لقمه مي‌كنه تو باسنش، بهش ميگن: چيكار مي‌كني؟ ميگه: دكتر گفته: غذا رو با اون طرفت بخور

يه روز يه بسيجيه ميره در مغازه خياطي. پارچه شو ميده ميگه برام يه شلوار
بدوز. فردا نيام بگي وقت نداشتم سوزنم شکسته بود ننه م مرده بود. اصلا
نميخوام پدر سگ پارچه منو بده ميخوام برم

بسيجيه میره انگلیس. بهش میگن اسمت چیه؟
میگه : sun god between two waters gold shit dear wife
بهش میگن: فارسی بگو.
میگه: شمس الله میان دوآبی زرگنده زنجانی!

بسيجيه تو ماشينش آهنگ عربي گذاشته بوده با صداي بلند. بهش گير مي دن مي گه
: اي بابا نميشه تو اين ماه محرم يه قرآن شاد گوش بديم

به بسيجيه ميگن در و ببند هواي بيرون سرده..ميگه: مثلا اگه من در و ببندم هواي بيرون گرم ميشه؟؟

به بسيجيه ميگن علامت ! يعني چي؟
ميگه:شاشيدن ممنوع،حتي يک قطره

بسیجیه از اسارت بر گشته بوده ازش پرسیدن خوب اونجا چه جوری بود ؟ میگه عراقیا خیلی با ما بد رفتاری میکردن ! یا ترتیبمونو میدادن یا میکشتنمون ! بعد میبینه 3 کرده میگه البته من شهید شدم !

بسیجیه!! با دوست دخترش ميرن پارك ميگه: عزيزم اگه اين درخت كاج زبون داشت الان به ما چي ميگفت؟ دختره ميگه اگه زبون داشت ميگفت كره خر من زردآلو ام نه كاج!

توی سینمای قم فیلم شام آخر میره رو اکران بسیجی ها همه با قابلمه میرن سینما

بسيجيه سوار اتوبوس بود به راننده ميگه شما كه هميشه تو بيابونيد از كجا ميفهميد بچه هاتون مال خودتونن يا حرومزاده ان..؟!
راننده ميگه چند سالي ميمونيم ببينيم اگه شبيهمون شد كه هيچ، اگه نشد ميبريم تو بسيج ثبت نام ميكنيمش..!

بسيجيه رفت تماشاي رقص باله، از اول تا آخرش خواب بود. بعد ازش پرسيدن: چه طور بود؟ گفت: آدماي خيلي خوبي بودن! ديدن من خوابم رو نوک انگشت راه ميرفتن

بسيجيه مي‌ميره، ميره اون دنيا، ازش مي‌پرسن چي شد مردي؟ ميگه: داشتم شير مي‌خوردم! ميگن: شيرش فاسد بود؟ ميگه: نه بابا، گاوه يهو نشس

از بسيجي مي‌پرسن: تولدت چه روزيه؟
جواب ميده: 5 آذر.
مي‌پرسن: چه سالي؟ ميگه: هر سال

به بسیجیه میگن آخرین باری که آرزو کردی چی شد؟ میگه بدبخت شدم فرداشت بابای آرزو اومد من و بابام رو باهم کرد.

به بسیجیه میگن چرا اینقدر کونت بزرگه؟ میگه بچه که بودم مادر خدابیامرزم بجای پودر بچه از بیکینگ پودر استفاده میکرد.

یه بسیجیه رفت پارتی. فرداش رفیقش ازش پرسید چطور بود. بسیجیه گفت: خیلی عالی بود . روی من اسم یه گل گذاشته بودن و هی صدام میکردن. رفیقش گفت چی میگفتن. بسیجیه گفت: من و انداخته بودن وسط و هی دورم میچرخیدن میگفتن اسگله رو اسگله رو …

دولت برای پنجاه هزارمین بار به بسیج اعلام کرد: که نمی توان با کارت سوخت ، تلفن زد.

بسیجیه به رفیق اش می گه بیا بریم نماز جمعه بخونیم نفری ۱۰۰۰۰تومن میدن. رفیق اش می گه اگه ندادن چی ؟ بسیجیه میگه خوب می گوزیم باطل می شه.

بسیجیه میره اداره پلیس میگه زن من گم شده. افسر سوال میکنه مشخصات زنت چیه؟ بسیجیه میگه: جناب سروان "مشخصات" یعنی‌ چی‌؟ افسر میگه: ببین اگه زن من گم بشه مشخصاتش اینه: قد بلنده، چشماش آبیه، موهاش بلنده، صورتش خوشکله. بسیجیه میگه: اصلا زنم من بره گم بشه پاشو بریم دنبال زن تو

به بسیجیه میگن کردم -کردی-کرد چه صیغه ایه؟میگه اون که دیگه صیغه نیست ، جنده است.

بسیجیه تلويزيون ميخره بعد کنترلشو پس مياره به صاحب مغازه ميگه بيا داداش اين ماشين حساب توش بود ما حرومي بهمون نمياد

به بسیجیه ميگن قبله كدوم طرفه؟ ميگه: كجا بهت آدرس دادن؟

بسیجیه تلفن میزنه فلسطین یکی‌ گوشیرو بر میداره میگه بله. بسیجیه میگه: الو اونجا فلسطین؟ یارو میگه: اره . بسیجیه میگه: پس گوه میخورید هی‌ میگید اشغاله

از بسیجیه ميپرسن بنظر تو سخت ترين کار چيه؟ ميگه: نمک تو نمکدون ريختن, چون سوراخ هاش خيلي ريزه

جبرئيل از بسیجیه ميپرسه آرزوت چيه؟ ميگه: خدا رو ببينم. جبرئيل ميگه: خدا ديدني نيست.بسیجیه ميگه: پس ميخوام آدم شم. جبرئيل ميگه: پاشو بريم همون خدا رو نشونت بدم

بچه بسيجيه ميره پيش شيره هي گير ميده : من بابامو ميخوام و من بابامو مي خوام.آخرش شيره شاكي ميشه باسش ميرينه ميگه بيا اينم بابات.
پسره ميگه اينكه بابام نيست اين بخار داره بابام بخار نداشت!!!

به بسيجيه ميگن: با حيدر جمله بساز، ميگه: اومدم در خونتون هي در زدم، هي در زدم، هيچكي درو باز نكرد. بهش ميگن: نه بابا، با آقا حيدر جمله بساز، ميگه:‌ اومدم در خونتون، آقا! هي در زدم، هي در زدم، هيچكي در رو باز نكرد!!!

از بسیجیه می‌پرسن تاحالا تو موقعیتی قرار گرفتی‌ که نه راه پس داشته باشی‌ نه راه پیش. بسیجیه میگه: یکبار اره تو باسنم گیر کرده بود

بسيجيه ازدواج ميکنه هرشب تنها ميخوابه
زنش ميگه نميخواي منو بوس کني!؟
ميگه من ازدواج کردم که دست از اين کثافت کاريا بردارم!

یه بار یه بسیجی خسیس به خانومش میگه: عیال! تا من میرم بالا پشتی بوم کولرو درست کونم پوشو دو تا تخمی مرغ درس کون شام بوخوریم مردیم گشنگی! عیالش میره تو آشپزخونه یارو هم میره بالای پشت بودم ولی پاش لیز میخوره و میفته پایین! همینجور که داشته از کنار پنجره آشپزخونه سقوط میکرده داد میزنه: ضعیفه تخم مرغا رو یکیش کون!!

بسيجيه ميره امامزاده ميبينه يه دختري ميگه خدايا يه شوهر خوب به من بده . بسيجيه خودشو ميندازه تو بغل دختره ميگه خدايا هل نده

بسیجیه زنگ می‌زنه ۱۱۰ میگه: گاز، کلاچ، ترمز، فرمون، ترمزدستی و دنده ماشین منو دزدیدند، پلیسه میگه: ببخشید، شما بسیجی هستید؟ یارو میگه: آره، چطور مگه؟ پلیسه میگه: هیچی، پاشو برو جلو بشین

بسیجیه ميره کنار دريا پری دريای ميبينه ،ميگه من عاشقتم ،با من ازدواج ميکنی،پری دريای ميگه من آدم نيستم،بسیجیه ميگه تو فکر ميکنی من آدمم،

به بسیجیه مي گن اگه وسط اقيانوس يه کوسه بيفته دنبالت چيکار مي کني
ميگه ميرم بالا درخت, ميگن وسط اقيانوس درخت نيست که خرهِ ,ميگه مجبورم مي فهمي مجبورم مجبور!

برای مقابله با گاز اشک آور چکار کنیم ؟

اقدامات اوليه در برابر گاز اشك آور

موارداحتياط قبل از زدن گاز

1-از عينك هاي دودي كه تمام سطح چشم را بپوشاند استفاده كنيد-اين گاز بر روي قرنيه تاثير مي گذارد پس حتما به اين مورد توجه كنيد

2-لنزهاي چشمي خود رادر منزل بگذاريد حالت چشم آسيايي ها از تحدب كمتري برخوردار است كه باعث مي شود لنز به صورت كامل برروي كره ننشيند ودر صورت ورود گاز به فضاي خالي بين لنز وچشم مي تواند صدمات جبران ناپذيري به قرنيه چشم وارد بياورد

3-زيورآلات خودرا در خانه بگذاريد چون ممكن است در اثر تركيب با گاز باعث سوختگي پوست شود

4-از كرم هاي مرطوب كننده و پمادهاي چرب و كرم هاي آرايشي استفاده نكنيدو آرايش نكنيد به دو دليل:اول اينكه اين ماده بسيار چربي دوست است و با مخلوط شدن با آن اثر سوختگي پوست را زياد مي كند و دو اينكه در هنكام شست و شو چون فقط بايد از آب سرد استفاده كنيم نمي توانيم آنها را به طور كامل از بين ببريم

5-قبل از بيرون آمدن از منزل حتما حمام كنيد تا پوستتان كمترين مقدارچربي را داشته باشد

6-يك عدد قرص بروفن 200 يا 400 قبل از رسيدن به محل استفاده كنيداگر وزنتان زير 50كيلوست 200 و اگر بالاتر است 400(بروفن يك داروي ضد التهاب است)

7-دستمال نخي و اشك مصنوعي همراهتان باشد

8-از پوشيدن لباس نايلوني خودداري نماييد

اقدامات بعد از زدن گاز

1-عرق خودرا پاك نكنيد فقط با گذاشتن دستمال كاغذي به صورت گذاشتن و برداشتن روي پوست استفاده كنيد و از يك دستمال چند بار استفاده نكنيد

2-به هيچ وجه ندويد وفعاليت سنگين بدني انجام ندهيداين كار باعث جذب بيشتر گاز توسط ريه مي شود و به جاي آن به سطوح بالا تر از زمين برويد

3-آتش روشن كردن بزرگ بسيار سودمند است پس ژل آتش زنه همراهتان باشد چون حرارت بالايي توليد مي كند اما آتش هاي كوچك فايده ايي ندارند چون دماي تخريب اين گاز بيش از350 درجه سلسيوس است و15دقيقه در اين دما طول مي كشد تا به تخريب كامل برسد پس بي خود فندك روشن نكنيد

4- از دستمالي آغشته به آب + يك اسيد ملايم(مثل سركه يا آبليمو يا نوشابه ي مشكي به دليل داشتن اسيد فسفريك خوراكي) براي گرفتن جلوي دهانتان استفاده كنيد اين گاز به اسيد حساس است

5-به هيچ وجه از فرآورده هاي گاز دار مثل نوشابه ماالشعير و...استفاده نكنيد فقط از آب استفاده كنيد

6-زير آفتاب به طور مداوم نايستيد و از كشيدن لباس روي سر خود خودداري نماييد

7-از پمادهاي ضدالتهاب مخصوصا زينك اكسايد و يا كالامين دي يا بتامتازون استفاده نكنيد



8-مرتبا پلك بزنيد وحدالامكان از اشك مصنوعي استفاده كنيدو آن را به درون چشم خود بريزيد وبه هيچ وجه چشمان خودرا نماليد

9-براي شستشوي چشم يا پوست فقط از آب سرد(آب گرم مضر است) استفاده كنيد براي چشم 3تا6 دقيقه وبراي پوست 15 تا 20 دقيقه به هيچ وجه از هيچ ماده شوينده استفاده نكنيد همانطور كه گفتم اين ماده چربي دوست است و مانند گازهاي اشك آور معمول شستن پوست با شير و ماست نه تنها كمكي نمي كند بلكه باعث بدتر شدن موضع مي شود

10-اگر سوزش پوستتان زياد است از كمپرس آب سرد استفاده كنيد

11-اين گاز به شدت موجب خشكي مخاط گوارشي مي شود در مواردي مي توان از شربت آلومينيم ام جي اس استفاده كرد اما حدس مي زنم اين ماده به اين شربت تاثير عكس داشته باشد مگر اينكه قبل از زدن گاز از آن بخوريد تا ديواره ي مخاط را بپوشاند اما بعد از تنفس گاز احتمالا اثر سو داشته باشد

12- در صورت تنگي نفس از اسپري سالبوتامول استفاده كنيد


و آخرين نكات:از هيچ مسكن و بي حس كننده ايي جز بروفن استفاده نكنيد و در صورت مراجعه به اورژانس فقط از دكتر نظر خواهي كنيد و اگر علايم بالا را داشتيد حتما بگوييد كه از پمادهاي ضدالتهاب استفاده نكند راستي اين گاز به گاز ترس نيز مشهور است چون ابتدا مصدومان را به شدت مي ترساند اما خوشبختانه نيم عمر تاثير آن كمتر از نيم ساعت است بعد از يكساعت كلا حذف مي گردد

رادیکالیسم چیست ؟



رادیکالیسم به معنای هواخواهی و طرفداری از «دگرگونی‌های بنیادی» جامعه و نهادهای اجتماعی موجود است. رادیکال، از نظر لغوی به معنای اصل و ریشه است و در علوم اجتماعی به آن اندیشه‌هایی می‌گویند که اقداماتی تند و سخت و ریشه‌ای را در بهبود جامعه خواهانند و دگرگونیهای بنیادی را در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طلب می‌کنند.

رادیکالیسم به آئین کسانی نیز اطلاق می‌شود که دارای افکار چپ گرا نیز می‌باشند؛ که پس از آنها لیبرال‌ها و میانه‌ رو‌ها و بعد محافظه ‌کاران قرار دارند، و در آن سر طیف سیاسی مرتجعان هستند که متمایل به بازگشت به گذشته را دارند. علی رغم این تفکیک سیاسی در سالهای اخیر سخن از راست «بنیان نگر» نیز به میان آمده ‌است . «جامعه‌ شناسی رادیکال» ، مظهر کوشش در پیوند زدن نتایج تحقیقات اجتماعی به اعماق توده‌ها است، و سعی دارد با به کار گیری حاصل کار پژوهشهای جامعه شناختی، تغییراتی اساسی در جامعه را به‌ وجود آورد. رادیکالیسم دلالت دارد بر هر فکر و عمل سیاسی و اجتماعی که خواستار دگرگونیهای ژرف و عمیق و بی‌درنگ در نهاد‌های موجود است .

اصطلاح رادیکالیسم اولین بار در بریتانیا در مورد مخالفان لایحه اصلاحات سال ۱۸۳۲ به کار برده شد و بعد از آن جرمی بنتام و پیروان او را رادیکالهای فلسفی نامیدند. در ایالات متحده آمریکا رادیکالیسم در سده ۱۹ به شکلی اتوپیایی آغاز شد، که همراه با جنبش لغو بردگی بود و طرفداران آن خواهان تغییرات سیاسی ریشه‌ای در جامعه آن زمان آمریکا بودند.

بازداشتگاه های مخوف رژیم



اطلاعات موازی به آن دسته از گروه‌ها و سازمان‌های اطلاق می‌شود که به موازات وزارت اطلاعات در زمینه‌های امنیتی پروژه‌هایی را علیه فعالان سیاسی و امنیتی طراحی و اجرا می‌نمایند. اساس وجود و نیز عملکرد این سازمان‌ها برخلاف قانون فعلی ایران ارزیابی می‌شود. اطلاعات موازی برای دستیابی به اهداف خود اقدام به ایجاد بازداشت‌گاه‌های غیرقانونی نموده که تحت نظارت سازمان زندان‌ها قرار نداشته و بدین لحاظ نیز اعمال انجام شده در آنان عمدتاً همراه با نقض متعدد موارد قانونی حقوق متهمان و بعضاً اعمال شکنجه‌های روحی و فیزیکی است. گزارش ذیل به تعدادی از مهم‌ترین بازداشت‌گاه‌های اطلاعات موازی و شرح رفتارهای صورت گرفته در آن‌ها می‌پردازد. در بخش‌هایی از متن از توضیحات امیر فرشاد ابراهیمی، دبیر سیاسی اسبق انصار حزب‌الله و فعال فعلی حقوق بشر استفاده شده است.

بازداشتگاه کهریزک

سوله کهریزک یا کمپ کهریزک بازداشتگاهی در شهر سنگ از توابع شهرری استان تهران است که پس از تٱسیس طی چندین سال در عملیات‌های مختلف از جمله تخریب محله «خاک سفید» و سپس به طور گسترده در طرح موسوم به ارتقای امنیت اجتماعی و سرکوب معترضان به انتخابات مورد استفاده قرار گرفت. بنابر گزارش‌ها در این بازداشت گاه عده ای از افراد بازداشتی مورد تجاوز قرار گرفتند وعده‌ای به دلیل ضرب و شتم شدید و عدم مراقبت پزشکی در آن جان باختند. در ۶ مرداد ۱۳۸۸ پس از آنکه مرگ محسن روح الامینی فرزند یکی از مقامات حکومتی به انتقادات گسترده انجامید، آیت‌الله خامنه‌ای به دلیل آنچه که « نداشتن استانداردهای لازم برای نگهداری زندانیان » نامید دستور تعطیلی آن را صادر نمود. هر چند دستگیرشدگان اعلام کردند که این بازداشتگاه تا روزها پس از این دستور همچنان مورد استفاده بوده ‌است.

کمیته گزارشگران حقوق بشر در مرداد ماه سال 86 مجموعه‌های گزارش‌های تکان دهنده از برخوردهای صورت گرفته با متهمین طرح امنیت اجتماعی منتشر نمود که در آن به سوله‌ی کهریزک به عنوان محل نگهداری متهمان و برخورد شده در آن اشاره نمود. نیز مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران طی گزارش‌های به این رفتارها اشاره نمود. بنابر گزارش‌ها سوله کهریزک در این زمان فاقد آب، تهویه، وسایل گرم کننده و خنک کننده، هرگونه کف پوش، موکت و تخت خواب، نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام بوده‌است. کمپ کهریزک تا سه ماه آب لوله کشی نداشت و زندانیان تا سه ماه حق نداشتند برای دستشویی از آب استفاده کنند. آب فقط به شرط کتک و کابل خوردن به آنها داده می‌شد. تا یک ماه اول آب را از گالن‌های گازوئیل می‌خوردند که موجب تهوع و استفراغ می‌شد. در دو ماه اول، هر زندانی می‌توانست فقط در ساعتهای ۱۰ صبح و ۱۰ شب ۳ دقیقه از دستشویی استفاده کند و به شرط کتک خوردن و سینه خیز رفتن و پارس کردن مثل سگ، از اب استفاده کند. البته در ۲۰ روز اول در را باز نمی‌کردند و بازداشتی‌ها مجبور بودند همانجا که زندگی می‌کنند جلوی هم ادرار و مدفوع کنند، بعد از ۲۰ روز که در را باز کردند کف سوله را با آب فشار قوی شستند.

غذا دو وعده در ساعت ۱۶:۳۰ و ۲۱:۳۰ میان زندانیان پرتاب می‌شد که شامل یک چهارم نان لواش و یک سیب زمینی بسیار کوچک (تقریبا ۵۰ گرمی برای هر نفر) بود. گاهی افرادی که ضعیفتر بودند و تاکنون این مکانها را ندیده بودند را وادار می‌کردند برای دریافت غذا چهار دست و پا مثل سگ پارس کنند و سیب زمینی را با دندان از روی زمین بردارند. در اثر سوءتغدیه به زودی زندانیان چنان وضعی پیدا کردند که با هر ضرب و شتم کوچکی بیهوش می‌شدند و بیشترشان یک سوم تا نصف وزن خود را از دست دادند. زندانیان کهریزک که اکنون به زندانهای دیگر منتقل شده‌اند هنوز به شرایط عادی برنگشته‌اند و به انواع بیماریهای گوارشی مبتلا هستند. در کهریزک کمتر از نیم متر جا برای هر کسی بود و زندانیان گاهی مجبور بودند نوبتی بخوابند.

ضرب و شتم زندانیان با باتوم، کابل ، سیم‌های برق بافته شده و شوک الکتریکی انجام می‌شد. دست و پای آنها را به صورت کمانی و قپانی می‌بستند و کتک می‌زدند. گاهی هم با دست و پای بسته آنها را تاب داده و پرت می‌کردند. گاهی هم دستها و پاهای زندانیان را به همدیگر می‌بستند. گاهی کف پای زندانیان را می‌زدند و سپس مجبورشان می‌کردند روی پاهای ملتهب خود راه بروند. گاهی برای تحقیر و وحشت ، عورت آنها را جلوی دیگر زندانیان نشان داده و با باتوم و شیشه به آنها تجاوز می‌کردند و در صورتی که زندانی میپذیرفت تا فحشهای بسیار رکیکی به خود دهد، شکنجه متوقف می‌شد.

پس از آن در خرداد ماه امسال گزارش‌هایی از انتقال بازداشت‌شدگان اعتراضات پس از انتخابات علی‌الخصوص روز 18 تیر به این مکان، شکنجه فیزیکی و تجاوز به تعدادی از آن‌ها منتشر شد. یکی از آزاد شدگان در توصیف از وضعیت کهریزک در این دوره می‌گوید: یکی از بازداشتی‌ها در اثر برخورد باتوم به سرش، کم کم بینایی خود را از دست داد؛ ولی با وجود اطلاع شکنجه‌گران کهریزک از وضعیت وی، او را از این محل غیر بهداشتی خارج نکردند. دو روز قبل از آزادی، بازداشت‌شده‌ها به اوین منتقل می‌شوند و فردی که بینایی خود را از دست داده بود، در اتوبوسی که به سمت اوین در حرکت بود، بر روی پای یکی دیگر از بازداشت شدگان جان می‌سپارد. از دیگر شکنجه‌ها در کهریزک آن است که بدن‌ها را خیس می‌کنند و بعد با شلنگ و سیم، بازداشت‌شده‌ها را کتک می‌زنند تا درد تا عمق جان آنها نفوذ کند.

بازداشتگاه 59 سپاه

این بازداشتگاه در زير زمين های پادگان عشرت آباد واقع شده است. اين بازداشتگاه آنقدر فاقد امکانات و قرنطينه شده است که فقط افراد شاغل و دارای اختيارات و مدارج عاليرتبه در امور آن دخالت کرده و اجازه بازديد از آنجا را دارند. در موردی خاص حتی رئيس دادگستری کل استان تهران "عليزاده" در سال 84 آنرا در ليست بازداشتگاه های امنيتی فوق سری قرار داد که حتی به خود او اجازه بازديد از اين بازداشتگاه را نداده بودند. اين بازداشتگاه تحت اختيار حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران اداره می شود و تمام جرائم خاص رخ داده از جمله اتهامات امنيتی و جاسوسی واقع شده در سپاه پاسداران در آن رسيدگی و تکميل پرونده می شود.

امکانات ملاقات به صورت تعريف شده و آئين نامه ای برای متهمين بازداشتی وجود ندارد. تمام سلولهای متهمين انفرادی است و چند اتاق عمومی زير 10 نفر نیز در این بازداشتگاه وجود دارد. در آنجا از بهداشت و غذا و نور کافی و مطلوب خبری نيست .از تماس تلفنی نيز خبری نيست، مگر در حضور بازجو و کارشناس پرونده و با اجازه آنها. اين بازداشتگاه به مانند ساير بازداشتگاههای امنيتی با سيستم تعريف شده خود با متهمين برخورد می کند که برخورد شديد و خشن و عدم مراعات حقوق انسانی و نگه داشتن در بی خبری مطلق يکی از کوچکترين انواع برخوردهاست. در اين مجموعه که البته با امکانات ويژه ای که در بخش بازجويی و شکنجه و انفراديهای خاص دارد گنجايش حدود 300 نفر را داراست.

می توان گفت بازداشتگاه 59 سپاه يکی از سری ترين و مهمترين بازداشتگاههای جرائم امنيتی و جاسوسی سرتاسر کشور است که حتی در مواردی بازداشتی های آن تا مدتها بدون کوچکترين اطلاعی در آن نگهداری و شکنجه و بازجويی و يا حتی معدوم می شوند که همه اين اعمال تحت نظارت مستقيم نهاد اطلاعات سپاه پاسداران ساماندهی و انجام می شود. در اين بازداشتگاه نيز اعلام آمار رسمی افراد و اسامی آنان مرسوم نيست و همه چيز و همه کس از متهم تا مامور بازداشتگاه با شماره گذاری فراخوانده می شوند و همه جا و همه لحظه متهم با چشم بند تردد می کند و مطلقا تا زمان آزادی و يا انتقال کسی را نمی بيند و کسی هم جز بازجو و بازرسين بازداشتگاه به سراغش نمی آيند.

این بازداشتگاه دارای دو بند انفرادی با سلولهایی به ابعاد ۲×۱/۵ متر و یک بند عمومی است. زندانیان جز داخل سلول انفرادی چشم بند دارند و برای انتقال آنان به خارج زندان از آمبولانس استفاده می‌شود. پس از آغاز فعالیت دستگاه اطلاعات موازی وظیفه برخورد شدید با دانشجویان و نیروهای ملی مذهبی را بر عهده گرفت، اطلاعات بیشتری پیرامون فعالیت این زندان غیرقانونی منتشر شد. نهایتااعلام شده ‌است که این بازداشتگاه، که از مهم‌ترین بازداشتگاه‌های خارج از نظارت سازمان زندان‌ها بوده‌است، به زندان اوین (بازداشتگاه امنیتی سپاه پاسداران) منتقل شده‌است. اعتراضات دانشجویانی که پس از واقعه ۱۸ تیر دستگیر شدند و شکایت به کمیسیون اصل نود مجلس ششم و تلاش نمایندگان جنبش دانشجویی در مجلس ششم از جمله علی اکبر موسوی خوئینی و الهه کولایی در تعطیلی این بازداشتگاه موثر بود. پس از زندان توحید، این بازداشتگاه بزرگترین زندان غیر قانونی ایران بود.

بازداشتگاه نبوت

بازداشتگاه نبوت واقع در خيابان سهروردی می باشد و اداره آن مشترکا در اختيار وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران است که بر خلاف اکثر بازداشتگاههای امنيتی که در زير زمينها واقع شده اند اين بازداشتگاه با دارا بودن راه ارتباطی مستقل و بدون مزاحمت در بالای يک مجتمع تجاری و به حالت استتار شده ای قرار دارد که حالت يک خانه امن و بازداشتگاه فوق سری را دارد که دارای گنجايش بسيار کمی می باشد و بازداشتی های خاص به آنجا منتقل می شوند که بنا به شرايط جائز نيست به مکانهای معلوم و شناخته شده منتقل شوند.

می توان گفت علی رغم نظارت وزارت اطلاعات بر اين بازداشتگاه ولی عموميت نيروهای عملياتی و اجرايی و بازجويی را نيروهای حفاظت و اطلاعات سپاه پاسداران انجام می دهند. البته از اين مکان به عنوان بازداشتگاه و مکان امن موقت برای برخی بازجويی ها و بازداشت ها و يا نقطه کور در بين بازداشتگاه از نظر رخنه و نشت اطلاعاتی محسوب می‌شود. کل چنين مجموعه کوچکی از چند انفرادی و يک اتاق بازجويی تجاوز نمی کند و افرادی در حد انگشت شمار در آن نگهداری می شوند که پس از تحقيقات و بازجوئی های محرمانه به مراکز امن اصلی در بازداشتگاه های بزرگتر منتقل می شوند. در اين مکان از ثبت رايانه ای و نقل و انتقال اطلاعات در مورد شخص بازداشتی و ملاقات و يا ارجاع به مرجع قضايی خبری نيست و اکثر متهمين آنرا متهمين جرائم امنيتی و سياسی سپاه پاسداران تشکيل می دهند.

عشرت آباد

اين بازداشتگاه نيز در داخل قرارگاه مبارزه با مواد مخدر عشرت آباد واقع شده که گنجايش آن چيزی حدود 250 الی 350 نفر است. دارای 3 سالن می باشد که در هر سالن 15 ع انفرادی به ابعاد 5/1-2 متر وجود دارد که در هر انفرادی به زور 5 نفر نگهداری می شوند.متهمين بازداشتی ريز و درشت مرتبط با مواد مخدر سرتاسر تهران را به اين بازداشتگاه منتقل می کنند. در قسمت درب ورودی تمام وسايل افراد را تحويل و در کيسه های انفرادی برزنتی قرار می‌دهند. متهمين برای اينکه بتوانند پول خرج کنند اجازه بردن تمام پول خود را به بازداشتگاه دارند.

ميانگين مدت اقامت افراد تا زمان انتقال به دادگاه و يا زندان 3 الی 7 روز است البته در موارد خاصی متهمين جرم سنگين و قدرتمند را برای شناسايی رابطينشان و تحت شکنجه و بازجويی قرار دادن ماهها نيز می توانند نگه دارند. بازداشتگاه و تشکيلات عشرت آباد زير نظر اداره مبارزه با مواد مخدر نيروی انتظامی است که يکی از مشهورترين مکانها برای بازجوييهای فنی از متهمين مواد مخدر است. شدت عمل و ضرب وشتم در مورد اينگونه متهمين که با مواد مخدر سر و کار دارند در اکثر نهادهای انتظامی بسيار ضعيف و به ندرت است و اکثرا با آنها برخورد فيزيکی خاص و بسيار شديدی مثل اداره آگاهی و اطلاعات انجام نمی شود ولی بازداشتگاه مرکزی مواد مخدر عشرت آباد تنها جاييست که تا مرحله شکستن دست و پا و فک و دنده های متهمين پيش می روند و مجاز به بهره مندی از اجازه همه نوع شکنجه تا سر حد مرگ، در مورد متهمين مواد مخدری است. از بهداشت وملحفه و غذا برای بازداشتيها خبری نيست مگر پس مانده ها و ضايعات غذای سربازان و کارکنان اداره مبارزه با مواد مخدر که به صورت فله ای پخش و توزيع می شود.

مقوله استحمام و حمام به طور مطلق در اين بازداشتگاه وجود ندارد. حتی اگر فرد بازداشتی ماهها در آنجا باشد و گال بگيرد و يا شپش از سر و کول آن بالا برود. در انفراديها چيزی به نام نور و پنجره و تهويه وجود ندارد.در روز فقط 3 بار اجازه استفاده از دستشويی وجود دارد و درها هميشه بسته است و بازداشتی ها به صورت کتابی کنار هم می خوابند. سالهاست که شستن و تعويض موکت و پتوهای سلولها به فراموشی سپرده شده و اکثرا به استفراغ معتادان و ادرار و مدفوع آنانی که خود را نمی توانند نگه دارند آلوده است. سربازان هر نخ سيگار را به بازداشتی ها ما بين 5 الی 10 هزار تومان می فروشند. از بهداری و دارو و امکانات پزشکی خبری نيست مگر اينکه فرد در حال مرگ باشد که اين واقعه در بازداشتگاه مواد مخدر بسيار رخ می دهد که فرد بر اثر تشنج های پی در پی و عدم رسيدگی و اعزام به بيمارستان دچار ايست قلبی و مرگ می شود که در نهايت با صورت جلسه های ساختگی و نبود شاهد در امر عدم رسيدگی به موقع به وضعيت متهم و بازداشتی متوفی، پرونده بی سرو صدا به نفع متوليان بازداشتگاه و اداره مبارزه با مواد مخدر بسته می‌شود.

البته در مواردی نيز پرونده بازداشتی فوت شده ای را که بر اثر ضرب و شتم و خفگی در زير دست و پای مامورين بازجويی جان داده با پرونده سازی عدم رسيدن مواد مخدر و يا سنگ کوب و ايست قلبی با صورت جلسه های ساختگی بدون هيچگونه اعتراضی می بندند و دست های پنهان هميشه حامی جنايات آشکار و پنهان آنهاست که اين حمايت های ضد انسانی و ناقض حقوق بشر چنان اختياراتی به متوليان بازداشتگاهها می دهد که هر آنچه می خواهند در دخمه ها انجام دهند و صدای کسی به جايی نمی رسد که يکی از اين مجموعه ها بازداشتگاه تحت اختيار نيروی انتظامی، اداره و بازداشتگاه مبارزه با مواد مخدر عشرت آباد است.

شايد به راحتی بتوان گفت که هيچ مرجع انتظامی و نظامی و امنيتی به اندازه اداره مبارزه با مواد مخدر با قشر دختران و زنان بازداشتی سروکار نداشته باشد که بنا به گفته ها و شنيده ها مدعيات مامورين و شاهدين مرتبط با اين بازداشتگاه همه گونه اذيت و آزار و تعرض و نقض حقوق شهروندی و برخورد ناشايست و تحقير آميز توام با سوء استفاده از اين زنان و دختران بازداشتی در حريم بازداشتگاه انجام می شود که البته در موارد نادر زنان و دخترانی که به آنان تجاوز نمی شود بايد گفت نوع برخورد و تفتيشها و بازجوئيهای پشت دربهای بسته از طريق مامورين مرد و ضرب و شتم آنها از جهت اخذ اقرار و اعتراف در مورد اتهاماتشان و يا اتهامات مردان منتسب به آنان مثل پدر و برادر و يا همسر دست کمی از تجاوز و تعرض و اذيت و آزار در پرتو قانون ندارد و مامورين بازداشتگاه عشرت آباد چون يقين دارند که قشر متهمين بازداشتی در اين مجموعه آنقدر آسيب پذير هستند که کسی به فرياد آنها نمی رسند پس در مورد چه متهم زن و چه متهم مرد هر انچه که ناقض حقوق بشر و ضد انسانی است را در مورد آنها بدون ترس و واهمه اعمال می کنند. خصوصا پرونده سازی و تجاوز به نواميس بازداشتی مردم در سلولها که اکثرا دسته جمعی اتفاق می افتد و خيلی ها در جريان هستند و پای ثابت اين تجاوزات اند و اجازه افشاء و برخورد با آنرا نمی دهند و از عاملين اين جنايتها و تجاوزات به صورت مستقيم و يا غير مستقيم حمايت می کنند.

بازداشتگاه سئول معروف به ابوغريب

اين بازداشتگاه در تهران مابين افرادی که درآن نگهداری شده اند و به زندانها منتقل و يا آزاد شده اند به بازداشتگاه ابوغريب معروف شده و تحت اختيار حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی اداره می شود و در خيابان سئول و داخل شهرک مسکونی فاطميه واقع شده که لابه لای واحدهای مسکونی گم و استتار گرديده و چند بلوک و زير زمين از اين مجتمع مسکونی به عنوان بازداشتگاه در اختيار آنهاست. در اين بازداشتگاه اکثرا جرائم خاص واقع شده در بين نيروهای انتظامی را رسيدگی می کنند و متهمين را در جهت تکميل پرونده و بازجويی و اعمال شکنجه های خاص در آن نگهداری می کنند که البته به غير از مجموع متهمين نيروی انتظامی در طی عمليات ارتقاء امنيت اجتماعی تعدادی از متهمين اين عمليات را برای دست و پا شکستن و شکنجه دادن و اقرار گرفتن به اين بازداشتگاه انتقال دادند که اکثر آنها را در کمتر از 1 هفته از آنجا به کمپ- سوله- کهريزک انتقال دادند. تمام سلولهای اين بازداشتگاه بدون استثناء انفرادی می باشد و فنی ترين و وحشتناکترين بازجوئيها چه از متهمين نظامی نيروی انتظامی و يا افراد خاص بازداشتی در آن توسط حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی تا حد دست و پا شکستن و مرگ انجام می شود.

همانگونه که اکثر نهادهای نظامی بازداشتگاههای خاص و مخفی خود را برای اعمال شکنجه دارند و در آنها هيچگونه محدوديتی در نوع برخورد با متهمين بازداشتی نيست اين بازداشتگاه نيز مرکز جولان نيروهای حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی است که در آن نه متهم بازداشتی ماهيتا ثبت و درج و بعهده گيری می شود و نه کسی در مورد جان و مال و خانواده و نقض حقوق آنان نگران است و تنها نگرانی در بازداشتگاه ابوغريب اين است که کارشناسان و بازجوها نتوانند هر آنچه که می خواهند به عنوان سند و مدرک و اقرار صريح از متهم تحت بازداشت بگيرند و اينکه نتوانسته باشند متهم بازداشتی را به حد اعلا شکنجه نمايند و رعب و وحشت در دل او ايجاد کنند.

66 سپاه پاسداران

اين بازداشتگاه خاص متعلق به سپاه پاسداران که به 66 سپاه معروف است در اتوبان افسريه محدوده بلوار هجرت پشت پادگان علامه طباطبائی قرار دارد و دارای سلولهای انفرادی متعدد و حتی بند عمومی است و در آن متهمين مختص سپاه پاسداران که مرتکب جرم شده اند و يا متهم هستند را نگهداری می کنند. در همین بازداشتگاه بود مدت زمانی مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی نگهداری می شدند و آیت الله میلانی رهبر مذهبی گروه مهدویت نیز در آن فوت نمود.

اين بازداشتگاه دارای اکيپ های عملياتی زبده و کارآمدی در جهت پيگيری اتهامات و جرائم امنيتی در بين نيروهای سپاه است که بازجوها و کارشناسان آن با اختيارات نامحدود در مورد متهمين بازداشتی عمل می کنند و از نظر فيزيکی و نوع رفتار و نوع متهمين و ضعيت ويژه ای بر اين بازداشتگاه حاکم است و فشارها و تهديدات کمتری نسبت به بازداشتی ها اعمال می شود و نوعی بازداشتگاه در جهت ايجاد سازش و بهره برداری و بازيافت در مورد متهمين را دارد که نه کشتن متهمين آن جايز است و نه دور انداختنشان. پس در اين بازداشتگاه کارهای تخصصی در امور بازجويی و نوع برخورد با متهمين انجام می شود و بنا به دانسته ها امکانات محدودی و در حد کفايتی کمی کمتر از زندان در آن در نظر گرفته شده و تا حدودی با نظر موافق کارشناسان و بازجوها متهمين می توانند با نظارت کامل از تلفن و ملاقات بهرهمند باشند و گويا تعدادی از متهمين قتلهای زنجيره ای که احتمال سوءقصد به جانشان را در ساير زندانها و بازداشتگاهها می دادند بی سرو صدا در اين بازداشتگاه نگهداری می شوند. گنجايش اين مجموعه کمتر از 150 نفر است که البته به مانند تمام بازداشتگاههای خاص که در حال توسعه هستند اين بازداشتگاه نيز در حال توسعه و افزودن به ظرفيت و امکانات خود است. از مقوله شکنجه و بر خوردهای غير فنی با توجه به نوع متهمين در اين بازداشتگاه کمتر استفاده می شود. از این بازداشتگاه تحت عنوان بازداشتگاه افسریه (قصر فیروزه) نیز یاد می‌شود و یکی از اماکنی بود که از سوی سپاه برای نگهداری معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری دهم به کار گرفته شد. بنابر گزارش‌ها برخی از سران اصلاحات از جمله سعید حجاریان و تاج زاده مدتی در این بازداشتگاه نگه داری شده‌اند.

بازداشتگاه قمر وزارت

اين بازداشتگاه که در خيابان دبستان محدوده بين رسالت و سيد خندان واقع شده است و نزديک وزارت دفاع و در کوچه پشتی بيمارستان قمر بنی هاشم است، تحت مديريت وزارت اطلاعات قرار دارد و اداره می شود. از اين بازداشتگاه توسط درب کوچکی که در انتهای کوچه واقع شده است استفاده می شود که هيچ نام و نشانی بر روی آن حک نشده است.اين بازداشتگاه 2 طبقه می باشد و دارای حياط و 4 اتاق مصاحبه و بازجويی و 8 سلول انفرادی که 6 سلول در طبقه بالا و 2 سلول در طبقه هم کف می باشد که تمام سلولها در طبقه بالا و پائين به گونه ای طراحی شده که همه دور يک محيط دايره ای قرار گرفته اند.

اين مکان برای بازجوئيها وتحقيقات مقدماتی کارشناسان و بازجوهای وزارت اطلاعات به دور از تنش و در تير رس قرار گرفتن است که اکثرا پرونده های خاص فعالان و مبارزان سياسی را به همراه متهمانش رسيدگی می کنند و اکثرا افراد منتقل شده به اين بازداشتگاه مدت زمان زيادی را در آن سپری نمی کنند و از امکانات محدودی نسبت به بازداشتگاههای رسمی برخوردارند و همان قوانين هفته ای 1 الی 2 بار استحمام و 3 تا 5 نوبت استفاده از دستشوئی پيروی می کنند و متهمين در آن ثبت و يا اعلام بعهده گيری نمی شوند و با فضای خارج ارتباط متهمين قطع است و تمام مراحل تحقيقات و بازجويی با چشم بند سپری می شود و اعطاء هر امتيازی به غير از ملاقات که شديدا بهره مندی از آن ناممکن است در اختيار کارشناس پرونده می باشد که تمام خواسته های متهم در قبال نوع عملکرد و بازجويی ها تعيين و اجابت می شود که در اين بين به هيچ عنوان آدرس محل نگهداری متهمين بازداشتگاه قمر در اختيار خانواده ها قرار نمی گيرد و حتی اگر اطلاعاتی در مورد نگهداری و يا بازداشت فرد توسط مامورين وزارت اطلاعات به بستگان بازداشتی ارائه شود اما محل بازداشتگاههايی مثل قمر در اختيار هيچ کس قرار نمی گيرد.

بازداشتگاه منفی چهار وزارت کشور

بر اساس گزارش‌های موجود در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، یکی از خبرنگاران خارجی، در حال مصاحبه با مردم در خیابان‌های نزدیک ساختمان وزارت کشور دستگیر و پس از انتقال به زیر زمین وزارت کشور، تعدادی از مردم بازداشت‌ شده را در آنجا دیده ‌است. همچنین در جریان حمله به کوی دانشگاه تهران (۲۵ خرداد ۱۳۸۸)، شماری از دانشجویان آزاد شده کوی دانشگاه تهران اعلام کردند بامداد دوشنبه ۲۵ خرداد، بیش از ۵۰ دانشجو توسط افراد لباس شخصی که به انواع سلاح‌های سرد و گرم مجهز بودند، بازداشت و به زیرزمین ساختمان وزارت کشور منتقل شده بودند. این دانشجویان که برخی از آن‌ها در جریان حمله به کوی دانشگاه زخمی شده بودند، ساعت‌ها در زیر زمین وزارت کشور مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

سوله پاسارگاد

سوله پاسارگاد، واقع در نزدیکی پاسگاه نعمت آباد (حوالی تهران، ابتدای جاده ساوه) یکی دیگر از بازداشتگاه‌های غیرقانونی اطلاعات موازی ایران است. نام این بازداشتگاه پس از اعتراضات انتخابات ریاست جمهوری دهم مطرح شد. تعدادی از بازداشت‌شدگان اظهار داشتند که در این سوله‌ها، آنها را عریان نگهداری شده و در معترض تهدید به آزار جنسی قرار داشته‌اند. این مکان پیش از این کارخانه اسلحه سازی متعلق به وزارت دفاع بوده‌است

مصاحبه سردار حسینی ( مدحی ) درباره فساد اقتصادی و اخلاقی سران جمهوری اسلامی


مصاحبه سردار سید رضا حسینی (محمد رضا مدحی) با دکتر علی رضا نوری زاده پیرامون کمیته حفظ نظام (تقویت و جلوگیری از تضعیف نظام) نحوه شکل گیری،عملکرد،وظائف، محدودۀ اختیارات، همچنین فساد گسترده مسئولین عالیرتبه نظام علی الخصوص قوه قضائیه و مسائلی از این قبیل،تخلفات و ظلم های بی حد و مرز مسئولین صاحب نفوذ به عده ای و تصاحب اموال آنان به طرق مختلف و از مجاری کانال های دولتی (متن پیش رو پیاده شدۀ مصاحبه سردار حسینی (مدحی) میباشد که به دلیل اینکه مخاطبین به هر صورتی حتی به صورت مکتوب دسترسی به روشنگری ها و شفاف سازی های ایشان داشته باشند لذا سعی نمودیم نوشتارراعینا شبیه خود مصاحبه با ادبیات محاوره ای پیاده نماییم تا هیچ تغییری در محتوا پدید نیاید.

دبیرخانه جنبش جمع یاران(جانبازان،رزمندگان جنگ و نظامی اطلاعاتی های مخالف روند کنونی)

متن پیاده شده از مصاحبه دکتر نوری زاده با سردار مدحی :


دکتر نوری زاده :
به علت سفرم و به علت دور افتادن،در واقع گفتگوی ما با سردار مدحی به عقب افتاد یعنی بعضی از شما هم برای من کامنت گذاشته بودید یا ایمیل زده بودید که آقا چی شد و از اون تفسیرهایی که زود ما ایرانیها با ذهن توطئه گر شروع میکنیم به درست کردن . نه من در سفر بودم سخت بود نمیشد من 3 روز برنامه ندادم و ببینید من در طول سال به ندرت ممکنه برنامم رو مثلا تاخیری توش بیافته سردار هم یک مقدار معالجه داشت باید پیگیر معالجاتش میشد و در عین حال داره کار میکنه داره تلاش میکنه . گفتم اون روز و نوشتم در یک جایی صحبت میکردیم با چه اقتداری علیه هرگونه راه حل نظامی صحبت کرد و هرگونه راه حل نظامی را رد کرد و تاثیر گذار هم بود حرفش . برای من خیلی مهم بود خوب طبیعتا انسانی که در جبهه سلامتیش رو از دست داده تمام تن پر از درد،اون شیمیایی که در حلبچه رفت مردم را درو کرد هزاران کرد آزاده رو هزاران کرد بیگناه رو آن آقای خالد ابن ولید قلابی به کشتن داد و در ایران هم بچه ها شیمیایی شدند آن رضای نازنین من رفت پرپر شد خاکستر شد همان رضائی که میگفت در جبهه ها انگشت های پای آقای محسن رضایی رو میمکیدن که پاهاش یخ نزنه،و آقای رضایی دریغ از اینکه حتی برود به اینها سر بزنه ، تلخه دیگه آدم اینها را میبینه ، سردار مدحی هم جلوم هست به هر حال یک سرتیپ سپاه هست یک آدمیست که در جبهه بوده پر از تجربه است ، پر از درده ، پر از خاطرست ، و باز هم گفتگومون را از سر گرفتیم روی خط به حرف ما گوش میکنه ، به ایشان سلام میکنم . سلام سردار

سردار سید رضا حسینی (مدحی) :
سلام به شما آقای دکتر و بینندگان و شنوندگان محترم برنامه پنجره ای رو به خانه پدری .

دکتر نوری زاده :
ممنونم عزیزم که در واقع با کاری که الان دارید میکنید خسته ای ، کار سنگینه ولی خوب ادم وقتی عاشق باشه کار میکنه،یادتون هست پریشب من با چه چشمی آمدم خدمتتون،چشم سردار هم مثل مال منه ،یعنی او هم نخوابیده ولی امروز مطابق بحث هایی که داشتیم برای اینکه مدحی را بهتر بشناسید برای اینکه به هر حال انسانی بوده به خاطر نوع کاراش و حساسیت کاراش اغلب در پس پرده بود اما بنده وقتی عکس ها را میبینم در بیمارستان چه کسی رفته به دیدنش برایم مشخص میشود که چه جایگاهی داشته یا حکمی را که به ایشان دادن میبینم معلوم میشه دو کار سردار مدحی داشته خیلی مهم بوده یکی مسئله کمیتۀ حفظ نظام،یعنی تلاش برای نگه داشتن نظام و جلوگیری از خطراتی که نظام را تهدید کردهو یکی دیگر تشکیلاتی بوده که درواقع برای مقابله با خطرات بوده مقابله با دشمن بوده،من دلم میخواد به خودش واگذار کنم واقعا این کمیته ها را برای شما تشریح کنه بدانید چه آدمی داره با ما صحبت میکنه که اونوقت حرف هاش معنی بهتری پیدا میکنه و جایگاه خودش هم مشخص میشه ، سردار سراپا گوشیم .

سردارسید رضا حسینی(مدحی) :
خواهش میکنم در خدمت شما هستم ببخشید عرضم به حضورتان در تائید فرمایش شما بله ما هم یک چهار شبی میشه که درست نتوانستیم بخوابیم الحمدالله از بیمارستان به لطف خدا و کمک دوستان از جمله حضرتعالی که بسیار محبت فرمودید مرخص شدم اما سخت درگیر و مشغولیم مثل شما،من که چشمم دیگه واقعا افتاده انشاالله که خدا کمک کنه نتیجه بده کارهامون،عرضم محضرتون در خصوص کمیته فرمودید ما یک کمیته داریم به نام کمیته تقویت و جلوگیری از تضعیف نظام،این کمیته وظیفش این هست که با هر نوع مسئله ای،یعنی اختیارات اینقدر جامع هست که شما میتوانید به نانوایی از آرد نانوایی شما میتونید مسئله را بگی ایجاد بدبینی میکنه تا بیایی برسی به بالاترین مقام اجرایی کشور یا سیاسی یا نظامی یا امنیتی یا قضایی یا هر کسی که فعاله شما در این کمیته اینقدر اختیار داری که حتی تا زیرمجموعه های رهبری را کنکاش بکنی و با مسائلی که به وقوع پیوسته یا به وقوع میخواهد بپیونده برخورد بکنی این کمیته از ابتکارات جمعی از دوستان و پیشنهاد اولیه حقیر بوده قبل از این در قالب کشف جرائم و اطلاعات در سالهای اولیه بعد از جنگ شروع به کار کرد یادش بخیر اینجا یادی از حاج آقای رزاقی بکنیم که ایشان خیلی زحمت کشیدند آن اوایل برای برخورد با تخلفات مسئولین،عمده کار ما برخورد با تخلفات مسئولین رده یک و رده و دیگر خیلی به پائین می آمدیم دیگر رده 3 نظام بوده ولی شرایط امکانات آنقدر جامع بوده که میتوانستیم حتی به افراد عادی هم که ایجاد بدبینی میکنند مثلا وارد بشیم یعنی از اختیارات ما بود .

دکتر نوری زاده :
ببخشید سردار یعنی اینکه افرادیکه با عملکردشون در مردم ایجاد بدبینی میکردند یعنی اینکه با دزدیهاشون،با سوء اخلاقشون،اینها باعث میشدند که مردم بدبین بشن به نظام .

سردار سید رضا حسینی (مدحی ) :
آقای دکتر دقیقا همین هست دیگه ببینید شما وقتی که اخیرا آقای لاریجانی رئیس قوه قضائیه اعلام کردند یک باندی را گرفتن 6 میلیارد تومان اختلاس دولتی دارند خوب حالا خدا بیامرزه ما پرونده ای داشتیم 37 میلیارد تومان اختلاس نبود ولی اسمش را گذاشته بودند اختلاس،37 میلیارد تومان برای تبلیغ فرد هزینه کرده بودند وقتی که یک جوانی این را میبینه و برای یک وامی واقعا،من رفته بودم برای بانک خودم وجهی را میخواستم از حسابم برداشت بکنم حالا خوب میدونید در ایران برای یک مبلغ مثلا خوب برای یکی 5 میلیون خیلی پول هست جریان همان هر که بامش برف بیش هست،به هر حال من رفته بودم بانک یک مبلغی را برداشت کنم جوانی گریه کرد ما در حساب اسم شماره حساب میدم شش میلیون یک اولین حساب خیریه بانک ملی،اون موقع آقای امیر اصلانی و احسانی میر و معاون بانک ملی کل کشور بودن اسم من هم محمد رضا مدحیه به همین اسم شماره حساب شش میلیون و یک اولین حساب خیریه رو من باز کردم که از حساب شخصی خودم درآمد مورثی که پدرم به جا گذاشته بود الحمدالله دو چیز ما قبل از انقلابیه،یکی دین ماست یکی درآمد ماست اینا همه برمیگرده به قبل انقلاب،این حساب شش میلیون یک که من آنجا افتتاح کرده بودم از محل این من نامه مینوشتم میرفتن از بانک با سپردن مثلا یک تعهد وام میگرفتن.این بعد از این اتفاق صورت گرفت من جوانی رو در بانک دیدم به خاطر یک وام 200 هزار 250 هزار تومان وام ازدواج از ایشان فقط سند منگوله پدرش و مادرش و پدر زنش و مادر زنش رو نخواسته بودن ببینید در چنین شرایطی که وقتی یک اختلاس 6 میلیاردی در امروز میشه فکر نکنید که اون معضل حل نشده هنوز هست جوانی که برای امر ازدواج لنگ وام ازدواجشه آقایون ببخشید دیگه میلیارد میلیارد وام میگیرن بزرگترین وام ها رو میگیرن من توی فیلمم زمانی که در ایران بودم اینها را گفتم با چند تا از این آقازاده ها به خاطر فساد مالیشون برخورد شده این فیلم الان در وبلاگم هست در یوتیوب در اکانتم هست .

دکتر نوری زاده :
سردار بعضی از این آدم های سوء استفاده چی را اسامیشون را ذکر کن چه کسانی بودند .

سردار سید رضا حسینی(مدحی) :
ببینید از آقای ناصر واعظ طبسی شما بگیرین من اگر الان بگم میگن آقا ببینید این پشت سبزها رو خالی کرد من یه درد دلی که با هم میکردیم اگر یادتون باشد من گفتم آقای هاشمی پشت سبزها نخواهد ایستاد اگر اجازه میدهید من ادامه بدم اگر نه بعدا به شما میخواهد حمله بشه من سکوت کنم

دکتر نوری زاده :
من اصلا راجع به هیچ کسی خط قرمزی ندارم .

سردار حسینی (مدحی) :
شما برای من محترمید بنده همه کسانی که در خارج فعالیت میکنن محترم هستند بنده اهل غلو هم نیستم روند کاری شما یک نوعی هست که بنده پسندیدم و با شما همراه هستم لطف فرمودید بنده رو به همراهی پذیرفتین به خاطر همین نمیخواهم شما مورد حمله قرار بگیرین و تاوان بنده رو بدین چون من یک دیدگاه هایی را دارم 8 ماه پیش عرض کردم بارها و بارها به دوستان مختلف خبرنگار و دوستان دیگه همین از جمله به شما استاد گرامی عرض کردم آقا این آقای هاشمی بچه ها را نیمه راه میگذاره دوستان را نیمه راه میگذاره ایشان میخواهد آن نفر 33 بودن مجلسش را جبران کنه اینجا و کرد اینکا رو ببینید من یه چیزی بگم اینجا خارج از بحث،رهبری و آقای هاشمی اینجا لازم و ملزوم یکدیگر هستند اگر اینها از هم جدا بشوند بر خلاف دیدگاه و عقاید دیگران اصلا نمیتونن ادامه حکومت بدن این پر واضحه،شما از اطرافیان آقای هاشمی رفسنجانی بگیرید از اطرافیان آن موقع که ریاست داشتن شما وزرای ایشان هرکسی به نحوی که سر قدرت بودند وام های بی حد و حساب،یعنی واقعا وام هایی که یک سر اینجاست یک سر انجاست آقای محسن رفیق دوست وقتی داره امروز مظلوم بازی درمیاره آقای محسن رفیق دوست بنده از شما یک سوالی دارم آقایی به نام جهانگیر الماسی در بند 240 نه ان جهانگیر الماسی معروف،الماسی پیرمردی از بچه های قدیم جبهه و جنگ و وزارت دفاعیه،اون موقع ایشان زیر آبی رفت یک سری زمینها به اسم جانبازها و بسیجی ها و ایثارگرها گرفتند و بالاخره زدو بندی کرد البته نه خلاف شرع،رانت تقریبا در بعضی مقطع و در بعضی مقاطع غیر رانت،زد و بندی کرد و صاحب میلیارد ها شدند و انچنان ثروتی درآوردند ایشان با یک دستور آقای محمد توانا که از وزارت اطلاعات اخراج شد به دلیل همین پرونده،حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات تعارف با عهدی ندارد اگر ان حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات نبود الان خدا میدونه چه اتفاقاتی افتاده بود الان که بچه های وزارت بینششون واقعا باز شده آن موقع فرق میکرد فضا اینطوری نبود محمد توانا که بعدا هم رفت حراست شهرداری آقای احمدی نژاد بهتر میشناسن ایشان رو آقای محمد توانا با یک دستور قرار 24 ساعت بازداشت 5 سال در انفرادی زندان اوین این آقا را نگاه داشت، آقای الماسی صدای بنده را میشنود بیاد حاشا کنه بنده سندش را بر روی وبلاگم انتشار بدم همین آقای محسن رفیق دوست سفارش کرد بعدا هم این اموال را از ایشان گرفتن و گفتن بده به ما به بنیاد نور و بعد از همین آقای مرتضایی برای ایشان مرخص 2روز 3روز میگرفت 10 سال ایشان با قرار 24 ساعت بازداشت زندانی کشید .

دکتر نوری زاده :
یعنی بدون محاکمه،یعنی در هیچ دیوانه خانه ای در دنیا این اتفاق نمی افته .

سردارحسینی(مدحی) :
ببیند آقای دکتر من و شما یک عهدی را با هم داریم به آن خدای لاشریک له فقط با دستور بازپرس با قرار بازداشت 24 ساعت در انفرادی ،10 سال ایشان در زندان بودند 5 سال در انفرادی،5 سال در زندان،همین آقای قاضی مرتضوی براشون مرخصی 3 روز 3 روز مینوشت ما رفتیم گفتیم آقا ایشان 3 روز 4 روز نمیخواهد مرخصی بنویسین برای این آقا بنویسین ایشان پروندش بره به دادگاه محکومیتش مشخص بشه اعدامی اعدامش کنید آزادی آزادش کنید تا همسر و خانواده ایشان فرار کردند از دست محمد توانا و محسن رفیق دوست و بعد ادامه داد آقای محسن رفیق دوست در ادامه با این قاضی مرتضوی ما اگر ادامه بدهیم این موضوع رو انتهاش یک جا را میگیره همین آقا ی هاشمی رفسنجانی الان من این را بگم میگن اقا داره انتقام میگیره خوشبختانه من با همه مسئولین برخورد داشتم با کسی هم کنار نیامدم خبر میرسه میگن آقا شما دارید انتقام جویی میکنید آقا چه انتقام جویی برادر من ،آقای هاشمی روزگاری که شما چراغ سبز را نشان دادی که رهبری موافقت کنه با بازداشت ما ،یعنی چراغ سبز اینکه رفتی اصرار کردی چون آقای هاشمی این قدرت را نداشت که این کار را بکنه اقای هاشمی بنده همان موقع در 6 مرداد 1382 اینها را همه را به صورت جامع نوشتم دادم خدمت رهبری،گفتم آقا بفرمایید یک همچنین جریانی هست و ببینید این آقا میخواهد این را به توسط آقای هاشمی رفسنجانی و هاشمی شاهرودی،خوب همین آقای جهانگیر الماسی چند تا نامه به شما دادند و خود بنده شخصا دادم به شما چه پاسخی ازشما شنیدیم جز اینکه نامه ها را انتقال بدین به آقای محسن رفیق دوست،حالا من بیام چشمم را ببندم بگم آقا من این را ندیدم آقای الماسی را آوردن شاکی گذاشتن برای من در دادگاه ها

دکتر نوری زاده :
سردار عزیز مثل این بیچاره رئیس ایران مالین سرویس چه کردند با این بدبخت چند سال در زندان هستیش را گرفتند و بردند

سردار حسینی(مدحی) :
یک چیز جالب تر به شما بگویم آقایی به نام ایرج جهان بین - پارس لودر نمایندگی هوندا آکورد در ایران،این آقای علاقه مندیان و آقای گرامی اینها آدمایی بزرگی هستند و وصل به آقای هاشمی هم هستند البته بزرگ پولی بزرگ هستند نه شخصیتی،رفتند ژاپن نمایندگی هوندا و تویوتا را بگیرند انجا اعلام کردند ژاپنی ها در زمانی که آقای جهانبین در ایران هست حالا آقای جهان بین با زحمت با عرق جبین اینها را جمع کرده بود نه با رانت ،چون نه وصل به قدرت بود نه وصل به جایی،آمد هوندا آکورد را وارد ایران کرد بسیار مرد شریف حالا بگم حزی اللهی هم نبود هم مرام و همدل ما هم نبود ولی انسان که بود در ایران که بود آقای علاقه مندیان و گرامی که رفتند به ژاپن و دست خالی برگشتند توسط فردی به نام آقای توحید 138 گرم کوکائین به عنوان ارباب رجوع رفتند دفترش گفتند آقا آمدیم برای ملاقات و آدم دست به خیری هم بود اهل نماز و عبادت و این چیزها هم ابدا نبود اینها را که میگم دفاع از یک فرد انقلابی نمیکنم آدمی که واقعا از نظر اینها سلطنتی سلطنتی(دکتر نوری زاده :اما به هر حال به مملکت خدمت میکرد کار تولید کرده بود در جامعه کارگاه داشت،صدها نفر نان میخوردن از ایشان) واقعا انسان بود واقعا ایجاد اشتغال کرده بود واقعا چرخ اقتصاد را به گردش درآورده بود،این آقا دست به خیر از حزب اللهی بسیجی پاسدار و غیره براش فرقی نداشت کسی که نیاز داشت براش چک را مینوشت بهش میداد من یادمه یک روزی بچه های تعقیب مراقبت فیلمش را آورده بودند برای من ،من نگاه کردم یک بسیچی بهش مراجعه میکنه کنار خیابان دقیقا سر چهار راه میرداماد ماشینش را کنار زده بود چک نوشته بود گفته بود اقا برو،همین آدم ،ای ادم را 138 گرم کوکائین گذاشتن در دفترش،عده ای به عنوان کمک رفتن داخل عده ای دیگری ارد شدند اقا شما اینجا کوکائین داری،مثل آقای ناصر زرافشان دستگیرش کردن برداشتند بردن،شعبه 6 دادگاه انقلاب آقای قنبری برداشت برای ایشان حکم مصادرۀ اموال،اول حکم اعدام،مصادره اموال صادر کرد به اتهام مصرف مواد مخدر،وقتی که این شکایتش گزارشش آمد رسید دست من چون من شناخت قبلی هم داشتم بررسی کردم تمام مواد قانونی را رفتم پیش قضات دیوان همه جا رفتم هیچ تبصره ای نداشتیم برای استعمال مواد مخدر حکم اعدام و مصادره اموال باشه،بعدا یک درجه تخفیف زدند گفتن ابد بعدا یک درجه تخفیف دادند گفتن اموالت را میدی دست از معامله با هوندا آکورد و ژاپنی ها برمیداری میای بیرون،این مافیای قدرت اقتصادی این در جمهوری اسلامیه

دکتر نوری زاده :
این کار را کرد سردار،یعنی داد و آمد بیرون؟

سردار حسینی(مدحی) :
بله چند سال هم ماند زندان .

دکتر نوری زاده :
شهرام جزایری چی بود جریانش ؟

سردار حسینی :
شهرام جزایری واقعا رانت کرد ولی من یک چیزی رو در رابطه با گزارش شهرام جزایری آمد دست من،من واردش نشدم گفتم کسی که بتواند از رئیس مجلس تا نماینده ها را برداره ببره دوبی و تفریحات آنچنانی که شما هم خبر داری و اغلب مسئولین را بخره ناز شصتش کار خوبی کرده،یک جوان 25 ساله وقتی بتونه این کار را بکنه من باهاش کاری ندارم(دکتر نوری زاده:فقط 700 میلیون به برادر رهبر داده بود،آقا هادی شما بهتر میدونید بزرگ و کوچک گرفته بودند) با ایشان که خوب نیستند حتی ایشان 300 میلیون به دفتر داده بودند که دفتر فهمیده بود و سریع برگردونده بودن چک را،رهبری الحمدالله در مسائل مالی خیلی دقیق و حساب شده هست،اگر آنجا میتونست به دفتر هم بده داده بود یعنی،این هر جا که فکر کنید پول داده بود آقای دکتر،این یک جوان 25 ساله ای که بتواند این همه ادم را ردیف کنه وقتی من میگم رئیس مجلس یعنی آقای کروبی،من اهانت نمیکنم یکی از افتخارات من امروز آقای کروبی هست، من با وجود اینکه قبل سر یک مسائلی که خودشون هم میدونند من از ایشان دلخور بودم اما موقعی که ایشان اینطور مردانه میاد ایستاده من تا زنده ام پاش ایستادم نه من یاران ما همینطور .

دکتر نوری زاده :
سردار یک نکته ای را من بگم در مورد آقای کروبی،حداقل این مردانگی را داشت و شجاعت را که گفت اقا جان ما زمان آقای خمینی هم از مردم پول میگرفتیم ما آخوندها از کجا پول میگیریم این مردم هستن که به ما میدن به اسم زکات و خمس و سهم امام و ما اینها را میگیریم از مردم خود آقای خمینی هم به ما اجازه داده بود،حالا نکته دیگری که میخوام بگید این وظائف را،دلم میخواد را جع به مسئله فساد ادامه بدید بنابراین شما میرفتید شناسایی میکردید مسئولانی که دزدی میکردند فساد اخلاقی داشتند و اینها را میرفتید شناسایی میکردید و محاکمه میکردید خوب حالا من سوالم این است این بیچاره ها را که اشاره میکنید اقای ایرج جهانبین که پارس لودر را داشته و افرادی مثل او را که گرفتند اقای جهانگیر الماسی،شما در گزارش هایی که میدادید مثلا مگر نمینوشتید آقای رفیق دوست در این کار دست داشته یا آقای فلان ،چرا پس هیچ توجهی نمیشد به اینها،اگر قرار است مبارزه ای بشود با فساد چرا اینها سر جاشون ماندن و کاراشون را دارن انجام میدن .

سردار حسینی(مدحی) :
عرض کنم اگر مهمان یکی باشه آدم شتر میبره جلوش ،اول یک توضیح بدم در ارتباط با آقای کروبی آن که گفتم رئیس مجلس خطائی بود که من آمد در دهنم یعنی این آقای کروبی خوب روحانی بودند میتوانستند در قالب خمس در قالب خیریه هزار و یک چیز دیگر(دکتر نوری زاده:نه من تائید نمیکنم میگویم حداقل او آمد گفت) نه ولی من تائید میکنم من مسئله آقای کروبی گرفتن پولش را اصلا بدون اشکال میدونم چون ایشان همان موقع هم که مجلس بود قوه گزارش رد صلاحیت تنظیم کرده بود در دایره ویژه ،رهبر نامه نوشتند که من یادمه اقای کاظمی به من گفتن که رهبری نامه نوشتن به آقای جعفری در قوه قضائیه که آقای کروبی جریانش بدون اشکاله،من این را عرض میکردم مهمان وقتی یکی بشه آدم براش شتر میکشه،اما چند تا که شد دیگر ورغ و خروس هم نمیتونه بکشه،بنده دایره فعالیتم انقدر گسترده شد یک لحظه نگاه کردم وسط میدانم همسر سید طباطبائی من الان ایران هست خواستین من میارم روی خط ایشان بگه من نشسته بودم زیر چراغ شمعی در خانه و به او گفتم حاج خانوم این راهی که من دارم میرم این راه برگشت نداره ممکنه اتهاماتی به من بزنن که فردا بچم بیاد سر قبرم بشینه و لعنتم کنه چون این ها عادت کردند کسی را که بخوان از قدرت ساقط بکنند و مانع رو بردارن از سر راهشونف اولین مسئله مسئله اخلاقیه،که تخریب کنند چهرش را،چون دیگه سیاسی تقویت میکنه طرف را بزرگ میکنه،انقدر با این افراد ما درگیر شدیم و استقامت کردیم برای محاکمه اینها من اگر یک ماه دیگر مانده بودم آقای رفیق دوست رفته بودند زندان .

بخش دوم

دکتر نوری زاده :
با درود مجدد خدمت شما عزیزانم،خوب با سردار آدم که بنشینه حرف بزنه میبینه تا صبح رفت اتفاقا ما اینجوری هم شده بود ایشان خسته هم بود ناراحتی داشت،سرف داشت،من رهاش نمیکردم مینشستیم پای حرف زدن و صحبت میکردیم تا بامدادان یک دوست دیگر هم هست خیلی دوست نازنینی هست اجازه ندارم اسمش را بگویم به اتفاق او بودیم با سردار مینشستیم تا بامدادان،خوب وقتی هم در بیمارستان بود می آمد پرستار به ما میگفت دیگر کافیه برید بیرون این نیاز داره به اکسیژن نیاز داره به استراحت،ولی ما رهاش نمیکردیم خلاصه،انقدر این مسئله جالبه این موضوع اینقدر ادامه داره چون سردار برای من گذاشته روی میز داکیومنت ها رادیدم اسامی را دیدم دزدی ها را دیدم و ما این را ادامه خواهیم داد چون به خصوص مسئله جریان آقای پالیزدار،و آن قضایایی که انجا شد سردار تمام تفسیرش رو میدونه ولی بعد یک جریان دیگر هم هست مسئله کمیته دیگر هم براندازی که حالا من از ایشان خواهش میکنم به طور خلاصه در 10 دقیقه این را هم بیان کنند که بعدش من یک سلسله خبر و مطلب هست باید برایتون بگم سردار میکروفن در اختیار شماست .

سردار حسینی(مدحی) :
خواهش میکنم در خدمت شما هستم کمیته ضد براندازی در اصل در حفاظت اطلاعات ستاد فرماندهی کل قوا مستقره،کارش ضد براندازی در سه شاخه هست عمده شاخه هاش هم نظامیه مثلا آنتی کودتا مثلا در بحث اینکه نیروهای مسلح بخواهند جذب بشوند و کار خاصی انجام بدهند و از آن سری مسائل که مثلا همین جنبش جمع یاران که ما الان تشکیل دادیم الان یکی از شاخه های ما میخوره به همین کمیته ضد براندازی،در ایامی که من در قدرت بودم این هم آوردیم زیر مجموعه خودمون چون ما هم تقریبا ضد براندازی بودیم دیگر کمیته حفظ نظام یعنی چی یعنی تقویت و حفظ نظام و جلوگیری از تضعیف این را هم آوردیم زیر مجموعه خودمون،که برخوردهامون از جمله با این آقای عسگری بود که معاونت پشتیبانی وزارت دفاع بود یک پرونده دو میلیاردی مطرح بود در مورد ایشان یک آقایی بود مسئول پرونده ایشان مسئول حفاظت آنجا بود آقای ذوالقدر اونموقع مسئول وسئول حفاظت اطلاعات وزات دفاع بودند که اینها هم زیر شاخه ما می امدند برای انجام کارها،یا مثلا در مورد احزاب بود و گروه ها بود و گروهک ها بود و در کل هر چیزی که باعث براندازی میشد.رو راست از اونجایی که خود ما خیلی میلنگیدیم به ان مسائل خیلی نمیپرداختیم بنده میگفتم یک شعاری داشتم میگفتم دستگاه قضا را اگر بتونیم سلامتش بکنیم و مسئولین را از فساد دور بکنیم به خدای احد و واحد،13 سال پیش من طرح کیش را دادم که کیش مثل دوبی بشه،آقا شما همین با شناسنامه محدودیت ندارید مردم راحت بتونن برن و بیان ماندگاری حکومت در این هست نوشتم این را رسما،خیلی ها موافقت کردند و بعضی ها هم خوب انتقاد کردند گفتیم اقا برای غیر مسلمان هم انجا شما مشروب و این چیزها را بگزارین حالا به ما ربطی نداره یک نفر اگر به نام مسلمان هم رفت نشست آنجا خورد گیر ندهید تفتیش عقاید نکنید امام گفت تفتیش عقاید نکنید دین اسلام گفته نکنید این طرحی بود اون موقع ما داده بودیم برای ضد براندازی،گفتیم اگر اینها صورت بگیره براندازی ای اساسا صورت نمیگیره،اگر به همه مناطق ما یکسان رسیدگی بکنیم اساسا دیگه مشکلی نداره جامعه،و حل میشه مشکل این در مورد کمیته ضد براندازی که منتها الان انشقاق به وجود امده و جدا شده ان رفته همان ستاد فرماندهی کل قوا و این هم سر جای خودش مانده که مسئولش یکی از دوستان قدیمی خود ما هستش .

دکتر نوری زاده:
من یک سوال دیگری دارم در این جلسات که سردار مینشستین من دیدم در این اسناد شما،آدمهای خیلی بالا از نماینده مجلس خبرگان گرفته تا وزیر وقت اطلاعات تا فرمانده سپاه تا این افراد واقعا اینها وقتی مینشستن از نارضایتی مردم خبر نداشتند نمیدانستن مردم چطور نسبت به نظام فکر میکنند خیلی راحت فرد میاد میگه تمام ملت با ما هستن آقای متکی میاد میگه بله 40 میلیون با ما هستد انها 3 هزار 4 هزار نفر بیشتر نیستند در مصاحبه با فرید زکریا،در جلسات خصوصی اینها اقرار داشتند که ملت چطور بهشون نگاه میکنند .

سردار حسینی(مدحی) :
ببینید جناب آقای دکتر نوری زاده به این مسئله اگر بخوام خیلی بپردازم ممکنه که موضوعاتی به وجود بیاد چون یک سری اخبار در خارج دل بخواه مردم گفته شده من نمیخوام اینجا به هیچ دوستی به هیچ یاری که از ایران امده بیرون بی احترامی بکنم،حتی ما گفتیم همه افرادی که از ایران امدن بیرون گفتیم اقا بیاین به جمع جنبش جمع یاران بپیوندید یک قدرت واحد هم در خارج از کشور باشیم همانطور که بچه ها در داخل دارند فعالیت میکنن من اصلا نمیخوام به هیچ کدام از این دوستان اهانتی کرده باشم یا حرفشون را تائید یا تکذیب کرده باشم ببینید یک جوری شده که الان بخوام بگم فلان مسئول گریه کرده و جلسه را ترک کرده یک دید دیگه ای میشه میگن آقا این داره فلانی را تطهیر میکنه،همین سردار یحیی رحیم صفوی،خداگواهه من نمیخوام شما جای دستها و بدنم را دیدین هم اثار شیمیایی را هم لطف آقای الیاس محمودی و دار و دستش رو(دکتر نوری زاده:ولی الیاس را گرفتن با دستبند،خیلی جالب بود باور کن سردار) جنتی را باید بگیرن،هاشمی شاهرودی را باید بگیرن،آقا خواهرزاده آقای هاشمی شاهرودی در مجتمع مبارزه با مفاسد اقتصادی که مظهر مفسدین اقتصادی هست مبارزه نیست اصلا مرکز فساد اقتصادی هست اینها را باید بگیرن الیاس محمودی یک پیاده نظامی از این جمع بود آن پروین خانمی که با اسناد رفته الان در المان ببینم برای این الیاسش میخواد چه کاری کنه،کدام یکی از اسنادش را میخواد رو کنه که دیگه ما همه را داریم.

دکتر نوری زاده :
سردار شیرج را اسمش را بردید دلم میخواهد در ارتباط با شیرج بگید که ایشان در چه وضعیتی قرار داره

سردار حسینی(مدحی) :
محمد تقی شیرج ،یا تقی شیرج یا محمود شیرج سه اسم داره این ادم،الان با اسم محمود شیرج هست اما اسمی که زمان شاه داشت تقی شیرج بود در ساواک،ایشان در آبادان بودند در ساواک،قاضی امین ساواک بودن حالا به ما ربطی نداره ساواک هم برای مملکت خدمت کرده خیلی از همین ساواکی های سابق اگر نبودند مخصوصا در بخش ضد جاسوسی مملکتمون خیلی وقت پیش فلج شده بود ببینید خود شما یک چیزی برگشتین در بیمارستان به من گفتین ،گفتین وطن فروشی ناموس فروشیه،این را وقتی گفتین شما ،این در روح و جان من نشست،این یک ساواکیه به نام آقای(نمیدونم اسم ببرم یا نبرم) اقای دین محمدی ایشان به ما تدریس میکرد استاد بنده بود و بنده مدیون ایشان هستم تا زنده هستم اگر زنده هست خدا عمرش بده اگر مرده خدا رحمتش کنه،این یک حرف خیلی قشنگی میزد میگفت ببینید ناموس وطن،ناموس وطن اسلحه ناموس نمیشه اما وطن ناموس میشه، یک حرف خیلی قشنگی میزد میگفت من برای وطنم فکر میکردم اصلا فکر نمیکردم شاه کیه یا کی میخواد چی کاره بشه،اصل اینه که وطن حفظ بشه.ببخشید من یک لحظه رفتم در حال و هوای استاد دین محمدی از موضوع بحث خارج شدم آقای تقی شیرج امین ساواک بودن در برخورد با انقلابیون،این که میخوام بگم نمیخوام بگم ساواک بد بود یا انقلاب بد بود اصلا نمیخوام هیچ چیز را تطهیر کنم یا تکفیر کنم( میخوام موضوع روشن بشه) این آقای شیرج با تغییر اسم و با ان عکسی که در کاباره فلانی با آقای علی اکبرناظری،همین رئیس سازمان تعزیرات حکومتی که میگفت آقای احمدی نژاد مالک اشتر زمانه،اینها مجبورن این را بگن که ایشون مالک اشتر زمانه،آقای نظاری پسرعمه، شما دکترمعتضدی ،شما این را کاشتی بغل دست آقای رضا پهلوی،که چه اخبار دروغی به این بنده خدا تزریق میکردین و از آنطرف تهدیدی برای نظام به حساب می آوردین،ما با این کاری که نداریم ولی با فساد اقتصادی که نموتیم کنار بگزاریم،اینکار را میکردی برای نظام میگفتی من دارم این پوهن را به شما میدم ولی از اینطرف می آمدی هزاری جنایت میکردی،اینها اهل چی بودن یک دفعه شدند عبد و زاهد و مسلمان ،اینها امین ساواک بودند بعد وصل شدند به اقای جنتی مدتی هم ،شیرج شد رئیس دفتر جنتی،که این قطعا جهنمیه فامیلش را جهنمی بگیم بهتره،این ادم،من از کسی ترس ندارم،بعضی مواقع خانواده تماس میگیرن مادرم تماس میگیره گریه میکنه میگه توروخدا مراقب خودت باش مصاحبه نکن من هم میگم شاید این نفسی که الان دارم فردا دیگه برنگشت بگذار اونچه که در سینمه بگم برای آیندگان روشن بشه که در خاکریزی ها مرد بودند که تا لحظه اخر برای مردم و دفاع از حقوق مردم و آرمانها و ارزشها ایستادند،هر چند اونا شاید ناراحت بشن اما زیاد مهم نیست،خدا اون بالا هست و اگاه و شاهده و مشرف بر همه اموره،این از اونجا رفت وصل شد به آقای جنتی،این را اینجا بگم جالبه پسر آقای جنتی چشمش یکی از خانه های کوچیک وزارت را گرفته بود به همین آقای فلاحیان میگفت پسرم چشمش خونه شما را گرفته حالا نمیشه این خانه را بدید برید یک جای دیگه خانه بگیرین،همین آقای جنتی،آقای احمد جنتی کس دیگه ای را نمیگم بابا اون خانه اولا مصادره ای بود،من اول انقلاب یک خانه مصادره ای به من دادند پدرم یک سیلی به من زد دو دور چرخیدم خوردم زمین خداگواهه خوردم زمین،به روح پدرم قسم،گفتم بابا این حکم انقلابه،گفت از کجا میدونی این حکم درسته یک پاسداری مثل تو گزارش کرده سرو تهش این درآمده تو حق نداری پات را انجا بگزاری قصبیه نماز خواندن حرامه،این آقای مومن و مسلمان اون خانه را نمیخوام بگم من صحبتم با این آقاست خانه ای که مال وزارت اطلاعات بود وزارت اطلاعات روش کار کرده بود کشفش کرده بود میگفت پسرم چشمش اینجا را گرفته بدین به این،این آقای شیرج که پروندش را عوض کرد قاضی ای بود در آبادان به خاطر اینکه میخواست مدارک شیرج رو افشا بکنه میخواست مدارک این آقا را منتشر بکنه من اسمش رو نمیخوام بگم بنده خدا میره زندان،اگر خواست به شما ایمیل بزنه من بگم در برنامه بعد این قاضی را از قضاوت عزلش کردن،زندان کردند،به خاطر آن عکس و مدارکی که داشت اوایل انقلاب هم به خاطر شرب خمر شلاق خوردند .

دکتر نوری زاده:
سردار من این را بگم یک هموطن ایرانی ای که به گفته آقای خاتمی در آلمان که گفت هموطنان برگردید ایران اینجا سرمایه گذرای کنید ما از شما حمایت میکنیم این بنده خدا پا شده زن و بچه اش را گذاشته در آلمان رفته ایران،سرمایه برداشته رفته ایران آقا زندگی و هستی این ادم را بردند دو سه ساله در ایران سرگردان زن و بچه بیچاره رها خانم آلمانی ای داره فداکار،فارسی هم میدونه زن عاشق فرهنگ ایران مسلمان هم شده و بلایی سر این خانواده اوردند همین آقای شیرج،اونوقت وقتی راجع به ایشان حرف میزنم خانمش برای من ایمیل میزنه نفرین میکنه میگه شب جمعه سر نماز نفرینت کردم،این دلیل آقای سردار مدحی،من که نمیدانستم ایشان اسم شیرج را میاره بیائید الان خودش اینجاست

سردار حسینی(مدحی) :
به خدا من نمیدونستم شما میخواهید این را بگین من یک چیزی بگم شما بگین خانم شما وقتی داشتی با خانم علی اکبر ناصری صحبت میکردی من شنود کردم،بعد شما داشتین نفرین میکردین همسرانتون را آنها را میگذارم من ادم دیوانه ای هستم البته نه ان ادم دیوانه ،دیوانه از اون معناش یعنی پاک باخته،من صدا را میگزارم که در مورد شوهرت چی میگی،این آقای محمود شیرج،این آقای میر سلیم،مسائل دارن آدمهای منافق که میگن اینها را میگه قرانفاینها دورو هستند بعد این تاثیر میگزاره در خانوادشون در زنشون در بچشون در اجتماع،اقا ببخشید،یکی از این آقایون پسر 15 سالش بکارت یک دختر را برداشته حساب کنید ببینید دیگه با کی طرف هستیم ما اقای تقی شیرج ببخشید ظلم هایی را کرده،یک آقایی آمده بود ازهمین انرژی درمانی که مدتی همین آقای شاهرودی سنگش را به سینه میزد آقای شیرج چقدر مبلغ گرفتی انموقع از این حمایت کردی ادم مومن و انچنانی معرفی کردی چقدر ادم ها را زندان کردی،چند تا اعدام را که پول گرفتی پرونده را جابجا کردی بگم بابا،ببینین من نمیخوام وارد اینها بشم اینها در وزن من نیستن بخوام با اینها کشتی بگیرم،(برگردید سر سردار رحیم صفوی که گفتید داشت گریه میکرد)سردار رحیم صفوی ،من گفتم آقای آیت الله ارومیان آدم بسیار بسیار،انسان و خالصی است ایشان نمایندۀ مراغه در مجلس شورا بود ولی به هر حال نماینده آذربایجان شرقی در مجلس خبرگان بود پدر 3 شهید هم هستند چقدر به ایشان تهمت زدند من ادمی به پاکی و سلیم النفسی این ادم کم دیدم در این دنیا،من گریه های این فرد را در مسجد و منبر و محراب خانه اش و محل کار دیدم،همین گریه سردار رحیم فی سید بزرگوار را من دیدم خدا شاهداه که میگفت آقا این مسئله جامعه ما این هست خیلی ها هم هستن اگر اسم ببرم میگن طرفداریه نمیگم میدیدن ولی نمیشد کار اجرایی کرد همین آقای متکی که الان شما میفرمائین یک آقای متکی نامی هم اون موقع بودن به هر جهتی شبه ایشون ،ایشان وقتی میاد چشمش را میبنده میگه 3 هزار 4 هزار نفر ببخشید 11 میلیون که خودتون اقرار کردین به آقای موسوی رای دادن چقدر بعد از همین انتخابات به بعد ریزش پیدا کرد من الان یک لیستی دارم 8 هزار نفر تقاضای عضویت در جنبش جمع یاران در ایران کردند،خوب اینها کجا هستند خوب این 8 هزار نفر هم که همشون هم نظامی هستند،از ارتش و سپاه و ارگانهای دولتی،اینها میدونستن اما میرفت در بحث اجرا یک قاضی یک مدیر کل اقتصادی یک مدیر کل فلان قسمت بازرگانی یک آقا در وزارت بازرگانی بابت فقط صدور مجوز جهت اطلاع 32 میلیارد تومان کاسبی کرده بود.همین آقای شیرج من سندش را در سایتم گذاشتم در یک زد و بند با وزارت مسکن 200 میلیارد تومان رشوه گرفته به خانم ایشان بگین بیاد همین را ببیند .