تاریخچه شکل گیری نازیسم



واژه «نازی»، از حروف اول نام «حزب کارگری ملی سوسیالیستی» [Nationalsozialistiche=Nazi] گرفته شده‌است که البته نه کارگری بود نه ملی و نه سوسیالیستی.

از یک دیدگاه بین‏الملی، نازیسم پایه‌های ایدئولوژی مشترک فراوانی با فاشیسم پرورده‏ی بنیتو موسولینی داشت . هر دو ایدئولوژی متضمن کاربرد سیاسی نظامی‏گری، ناسیونالیسم، ضد کمونیسم، کلی‌نگری (به انگلیسی: holism) و نیروهای شبه‏ نظامی است و هر دو به ایجاد یک دولت دیکتاتوری گرایش داشتند. هر چند نازی‏ها به مراتب نژادپرست‏تر از فاشیست‏های ایتالیا، پرتقال و اسپانیا بودند. علاوه بر این، بر خلاف فاشیست‏های ایتالیایی‏ که به شهروندانشان درجه آزادی‏های خصوصی بیشتری داده بودند، نازی‌ها متمایل به ایجاد یک کشور دیکتاتوری مطلق بودند. این تفاوت اجازه داده بود تا «حکومت سلطنتی ایتالیا» به بقای خود ادامه دهد و برخی قدرت‏های تشریفاتی داشته باشد.

مطابق با کتاب «نبرد من»، هیتلر نظریه سیاسی خود را از مشاهدات سیاست امپراتوری اتریش - مجارستان مطرح نمود. او در امپراتوری اتریش- مجارستان به دنیا آمده بود و تبعه آنجا بود، و معتقد بود که تنوع نژادی و زبانی سبب ضعف و بی ثباتی امپراتوری می‌گردد. البته، او مشاهده نمود که دموکراسی نیز باعث بی‌ثباتی قوا می‌گردد، چون جایگاه قدرت در دستان اقلیت نژادی می‌باشد. معنای علمی نازیسم عبارتست از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط ارتجاعی ترین و متجاوز ترین محافل امپریالیستی مستقر می‌شود.فاشیسم از طرف سرمایه انحصاری پشتیبانی می‌شود و هدف آن حفظ نظام سرمایه داریست، در هنگامی که حکومت به شیوه‌های متعارف امکان پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادی‌های دموکراتیک را در کشور از بین می‌برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه‌ای از تئوری‌ها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی و نژادی می‌پوشاند.

از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال ۱۹۱۹ بوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. حزب فاشیستی آلمان در سال ۱۹۲۰ ایجاد شد و نام عوام فریبانه ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال ۱۹۳۳ به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری خونین هیتلری را مستقر کرد .

تاریخچه شکل‌گیری نازیسم

منشاء فکری و معرفتی نازیسم به مکتب آریایی ‌گرایی قرن ۱۹ برمی‌گردد که توسط کنت گوبینوی فرانسوی و هوستن چمبرلین انگلیسی بنیان‌گذاری شد. ورنر سومبارت اندیشمند آلمانی در این باره می‌گفت: نظریه رسالت جهانی ملت آریایی یا آلمانی چیزی نیست جز شکل جدیدی از باور یهودی به قوم برگزیده .

یکی از عوامل موثر در ترویج ایدئولوژی آریایی‌گرایی، تأسیس «انجمن جهانی تئوسوفی»(۱۸۷۵ میلادی) در نیویورک توسط کلنل اُلکاتبود. قابل ذکر است آرم این انجمن در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، صلیب شکسته به همراه نماد ستاره داوود بود که بعدها این آرم با حذف ستاره داوود به آرم حزب نازی تبدیل شد. عامل موثر دیگری که باعث تأسیس حزب نازی و قدرت گرفتن آدولف هیتلر شد، پدیدهٔ آنتی سمیتیسم (ضدسامی گرایی) بود. کادتها(دانش‌جویان مدارس نظامی آلمان) به عنوان ستون فقرات این پدیده که در میان بخش‌های عقب‌مانده جامعه آلمان گسترش یافت به حساب می‌آمدند.

یکی از نخستین کانون‌های اشاعه ضدسامی گرایی در آلمان حزب سوسیال مسیحی کارگری آلمان بود. این حزب از تبلیغات ضدیهودی به عنوان تاکتیک برای نفوذ در میان توده‌های کارگری آلمان استفاده می‌کرد. در نتیجه در دهه‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی، انجمن‌های ضدیهودی در آلمان به سرعت گسترش پیدا کردند و با پشتوانه‌های مالی کلان در انتخابات سال ۱۸۹۳ رایشتاک(مجلس آلمان) موفق به اخذ ۲۵۰هزار رای و ۱۶ نماینده شدند. یکی دیگر از تبلیغ کنندگان موج ضدسامی گرایی، ویلهلم دوم امپراتور آلمان بود که از دوستان صمیمی سِر ارنست کاسل(از یهودیان ثروتمند انگلیسی و از دوستان نزدیک ادوارد هفتم پادشاه انگلیس) بود.
از دیگر مروجان پدیده‌های آریایی گرایانه و ضدسامی گرایانه هوستن چمبرلینبود. وی در سال ۱۸۹۸ کتابی با عنوان بنیاد سده نوزدهم منتشر کرد که در آن تاریخ معاصر اروپا را به عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آریایی» و «سامی» ترسیم می‌کرد. قیصر ویلهلم شخصاً این کتاب را برای فرزندانش می‌خواند و او بود که دستور داد که این کتاب در دانشگاه افسری آلمان تدریس شود. قابل ذکر است که هوستن چمبرلین انگلیسی طی سال‌های ۱۸۸۹-۱۹۰۹ به طور منظم به کاخ ویلهلم، قیصر آلمان، رفت و آمد داشت و با ادعای پیوند با استادان غیبی به رویاهای او در زمینه سروری بر جهان و ایجاد نژاد نوین دامن می‌زد. چمبرلین پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان نیز همچنان مروج عقاید آریایی گرایانه بود و زمانی که هیتلر در صحنه سیاست آلمان ظهور کرد، وی را به عنوان ناجی نژاد آریایی اعلام نمود. وی که در سال ۱۹۲۳ شخصاً با هیتلر ملاقات کرده بود بعدها در نامه‌ای به او نوشت: «همین که ملت آلمان یک هیتلر را متولد می‌کند نشانه نیروی حیاتی اوست.»

از دیگر موارد تأثیر گذار بر ظهور نازیسم فرقه‌ای به نام انجمن تول بود که در سال ۱۹۱۲ در مونیخ تأسیس شد. بنیان‌گذار این سازمان فردی به نام رودلف گلوئر بود که به نام کنت هنریش فن سباتندروف معروف بود. وی که در اوایل قرن ۱۹ در استانبول(عثمانی) اقامت داشت و تاجری ثروتمند به شمار می‌رفت پس از بازگشت به آلمان، اندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانه‌ای آریایی‌های باستان، را با وام گرفتن از کتاب «آموزه سرّی» (نوشته مادام بلاواتسکی، از بنیان‌گذاران تئوسوفیسم) پی‌ریزی کرد و هدف خویش را سروری نژاد برتر اعلام داشت و به جذب اعضای خاندان‌های اشرافی و ثروتمندان و کارخانه‌داران آلمانی به این انجمن پرداخت. با اوجگیری جنبش انقلابی در آلمان و بویژه قیام کارگران باواریا، یک شبکه تروریستی به ریاست دیتریش اکارت ایجاد کرد که یکی از اقدامات آن قتل کورت ایزنر رئیس‌جمهور باواریا بود. طی سال‌های ۱۹۱۹-۱۹۲۳ این سازمان به ۳۰۰ علمیات تروریستی دست زد. از اعضای انجمن تول می‌توان افرادی چون فرانتس گورتنر(وزیر دادگستری باواریا)، یوهنر(رئیس پلیس مونیخ)، ویلهلم فریک(معاون یوهنر)، رودلف هس و پروفسور هوسهوفر(نظریه پرداز انجمن) را نام برد. بعدها در دولت هیتلر، گورتنر وزیر دادگستری و فریک وزیر کشور شد و تعالیم هوسهوفر دستمایه اصلی هیتلر در نگارش کتاب زندگی من قرار گرفت. مورخین انجمن تول را قدرتمندترین سازمان مخفی آلمان در دوران صعود فاشیسم می‌دانند.

در زمان صعود هیتلر در آلمان(۱۹۳۸)، دولت نویل چمبرلین در انگلیس بر سر کار بود و سرسخت‌ترین هوادار هیتلر در این دولت لرد هالیفاکس بود. در این دوره زمانی دولت بریتانیا اقدامات بسیاری را جهت تحکیم پایه‌های اقتدار هیتلر انجام داد. نقش اینتلیجنس سرویس(سازمان اطلاعاتی بریتانیا) را از طریق فعالیت‌های ایگناس تربیش لینکن می‌توان پیگیری کرد. در آستانه جنگ جهانی اول، تربیش لینکلن به عنوان نماینده اینتلیجنس سرویس با سازمان اطلاعاتی آلمان وارد ارتباط شد. وی از اوایل سال ۱۹۱۹ به طور کامل در آلمان مستقر شد و نقش فعالی در عملیات‌های خرابکارانه گروه‌های افراطی فاشیستی داشت. در این دوران وی یکی از عوامل اصلی در سازمان‌دهی و تحرکات گروه‌های اوباش موسوم به «لشکر آزاد» بود که حزب نازی از درون آن‌ها زائیده شد. از اقدامات این گروه می‌توان قتل «والتر راتنو» (وزیر خارجه آلمان) در ۲۴ ژوئن ۱۹۲۲ و همچنین قتل «رزا لوکزامبورگ» و «کارل لیبکنخت» را نام برد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مامور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه به برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد. گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (اختصاراً نازی) تبدیل شد. در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. قابل ذکر است یکی از گردانندگان طرح‌های متعدد کودتایی هیتلر و ژنرال لودندروف، تربیش لینکلن بوده است.

پشتیبانی از جریان‌های فاشیستی

بسیاری از احزاب سیاسی راست گرا و سیاست مداران راست گرا در اروپا از پدید آمدن فاشیسم و نازیسم استقبال نمودند. این احزاب مخالف شوروی، معتقد بودند که هیتلر منجی تمدن غرب و سرمایه داری در مقابل بلشویسم می‌باشد. در سال‌های ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ نازیسم از طرف احزابی چون حزب محافظه کار انگلستان، در اواخر سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نهضت فالانژیسم اسپانیا، اشخاص سیاسی و نظامی که خواستار ایجاد دولتی "مقتدر" بودند، و لژیون فرانسویان مخالف بلشویسم (اِل وی اِف) و دیگر مخالفان شوروی حمایت می‌گردید. حزب محافظه کار انگلستان و راست گرایان فرانسه در میانه و اواخر سالهای ۱۹۳۰ از رژیم نازی دلسرد شدند و حتی شروع به انتقاد از توتالیتاریسم (رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی) کردند. برخی از مفسران معاصر عقیده داشتند که اعمال این احزاب در حقیقت حمایت از نازیسم می‌باشد.

سرانجام فاشیسم

در اواسط جنگ جهانی دوم , وقتی برای راستگرایان اروپایی مشخص شد که نازیسم و فاشیسم به مراتب خطرناک تر از کمونیسم هستند حمایت این دسته از سیاستمداران از سران این دو حزب توتالیتر کمرنگ تر شد و بطوریکه در اواخر جنگ جهانی دوم بسیاری از سیاسیونی که تا دیروز هواخواه این جریان سیاسی بودند بر علیه اش قد علم کرده و برای مقابله با این تفکر خطرناک دست دوستی را با کمونیستها دراز کردند هر چند این دوستی ها موقت بود و بعد از پایان جنگ جهانی و سرنگونی حکومت نازی در آلمان و فاشیسم در ایتالیا بار دیگر تخاصم بین راستگرایان و چپگرایان در قالب جنگ سرد در بین دو بلوک شرق و غرب ادامه پیدا کرد . البته نباید این مسئله را فراموش کرد که ایدئولوژی نازیسم همچنان هوادارانی در آلمان دارد که خودشان را با عنوان نئو نازی معرفی میکنند ولیکن از نظر عددی در یک اقلیت بسیار کوچک جمعیتی قرار دارند که بنا بر قوانین کشور آلمان فعالیتشان ممنوع میباشد وفقط میتوانند هر از چندی میتینگها و تظاهراتی را برگزار کنند ولی از نظر سیاسی همچنان یک جریان سیاسی مرده محسوب میشوند .





آشنایی با مکتب رُمانتیسم یا رمانتیسیسم



رُمانتیسم یا رمانتیسیسم (به انگلیسی Romanticism) عصری از تاریخ فرهنگ در غرب اروپا است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.

رمانتیسم جنبه‌های احساسی و ملموس را دوباره به هنر غرب وارد کرد. هنرمندان رمانتیک آزاد از چهارچوب‌های تصویرگری‌های سنتی، به تحقق بخشیدن ایده‌های شخصی خود پرداختند.

رمانتیسیسم را همانطور که از نامش پیداست، باید نوعی واکنش احساسی در برابر خردمحوری به‌شمار آورد. تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رویا، به سوی گذشته تاریخی و به سوی سرزمین‌های ناشناخته. از دید انسان رمانتیک، جهان به دو دسته خردگرا (به قول نووالیس: جهان اعداد و اشکال) و به دسته احساسات و یا به‌طور دقیق‌تر، والاترین‌ها و زیبایی‌ها تقسیم می‌شود.
رمانتیسم در اصل، جنبشی هنری بود که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم در ادبیات و سپس هنرهای تجسمی، ابتدا در انگلستان و سپس آلمان، فرانسه و سراسر اروپا رشد کرد. رمانتیسم تا حدودی بر ضد جامعه اشرافی و دوران روشنگری (به طور بهتر عقلانی) بود. گفته می‌شود که ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجه‌های آن این طرز فکر را تحت تأثیر خود قرار داد.

رمانتیسم را جنبشی ضد روشنگری می‌دانند. برلین، به‌خصوص، علاقه‌مند به استفاده از چنین لفظی برای اشاره به این جنبش بود. درحالی‌که روشنگری نهضتی فکری به‌حساب می‌آمد که با علم و منطق و پیشرفت‌های نظام‌های عقلانی بشری در فهم علوم تجربی و انسانی گره خورده بود، متفکرین و هنرمندان رمانتیک، تأکید فرهنگی بر خرد را محدودکننده و سرکوبگر روح آدمی می‌دانستند و بر مؤلفه‌هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها تأکید می‌کردند. در میان اصحاب رمانتیک، امر خاص ارزشمندتر از امر عام بود و خاص‌بودن فرهنگ‌های بومی، تنوع و تکثر زبان‌های بشری، هویت‌های محلی و منحصربه‌فرد بودن آدمیان ستایش می‌شد (شرت: ۱۳۸۷، ص ۹-۸۸).

درباره

بحث اندیشه رمانتیک را بایستی در مقولاتی چون «قرارداد اجتماعی» و «نظریه اندام‌وار دولت» جستجو کرد که اولی در آثار افرادی چون روسو، هابز و لاک و دومی در نظریات اندیشمندانی چون هگل مشهود است.
این مکتب زائئده تمدن صنعتی و پیشرفت طبقه متوسط در سده نوزدهم می‌باشد. رمانتیکها به رؤیا و اندیشه خود بیش از هر انگیزه طبیعی و غیر طبیعی اهمیت می‌دادند و آنچه می‌نوشتند جلوه‌هایی از جهان نا شناخته اندیشه و پندار بود.

خیال پردازان قرن ۱۹ توده را آنگونه که بودند تصور نمی‌کردند بلکه آنگونه که می‌خواستند باشد تجسم می‌ساختند ؛ بنابراین رمانتیسم در برابر واقع‌گرایی بود.

آنها برعکس کلاسیسیست‌ها به خود نمی‌پرداختند، بلکه به فرمان احساس و اندیشه گوش می‌دادند.

البته رمانتیک‌ها کاوش عقلی را یکسره بیهوده نمی‌دانستند، بلکه معتقد بودند که عقل فقط نماینده جزئی از استعدادهای انسان است. بنابراین اغلب آنها برای درک تمامیت عالم به نگرش‌های زیباشناسانه و شهودی روی می‌آوردند و اعتقادشان این بود که بینش عقلی از درک هستی ناتوان است.
ژان ژاک روسو از مهمترین متفکرین رمانتیک می‌گوید: «در نهایت، عقل راهی را در پیش می‌گیرد که قلب حکم می‌کند».

هنرمند رمانتیک توده را دشمن می‌داند و چون از زندگی در اجتماع خویش گریزان است به دامان خیال‌ها و اندیشه‌های خویش پناه می‌برد و به دوران‌های باستانی و سده‌های میانه و روزگار کودکی و سرزمین آرزوها و تنهایی باز می‌گردد.

رمانتیسم فریاد خشم و اعتراض بر ضد بندگی انسان، کشاکش‌های سرمایه‌داری و برگرداندن به شهرهای کارگری و بر ضد صنعتگران سرمایه‌دار است.

بنیان رمانتیسم با ایده‌آلیسم (Idealism) نزدیکی دارد و هنرمند رمانتیک زندگی و اجتماع را زاییده اندیشه می‌داند و دگرگونی‌های توده را (بر خلاف واقع‌گرایان) وابسته به دگرگونی‌های اندیشه بشری می‌داند.

سردمداران رمانتیسیسم

موسیقی
ارنست هوفمان، بتهوون، شوپن، شوبرت، فلیکس مندلسون، روبرت شومان، فرانتس لیست، برامس، هکتور برلیوز، یوهان اشتراوس، آنتوان بروکنر، ریچارد واگنر، آنتوان بروکنر، و پیتر ایلیچ چایکوفسکی از برجسته‌ترین موسیقی‌دانان و آهنگ‌سازان رمانتیک محسوب می‌شوند.

ادبیات
فرانسه: ویکتور هوگو (بنیانگذار)، ژان ژاک روسو، شاتو بریان، استاندال.
انگلستان: ورد زورث، لرد بریان.
آلمان: گوته.
روسیه: پوشکین، گوگول.
از دیگر پیشوایان جنبش رمانتیک در ادبیات می‌توان به شیلر و لرمانتوف اشاره کرد.

نقاشی
در زمینهٔ هنرهای تجسمی، رمانتیسیسم با کنار نهادن خطوط خشک و مضمون‌های باستانی کلاسیسیسم، حرکتی نو در طرح و رنگ به‌وجود آورد. اوژن دولاکروا، کاسپار داوید فریدریش، تئودور ژریکو و گرو نمایندگان برجستهٔ این جنبش در نقاشی و داوید دانژه و باری در مجسمه‌سازی بودند.

اصول رمانتیسیسم

۱- اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند .
۲- در این مکتب احساس به خاطر احساس و عاطفه به خاطر عاطفه اهمیت دارد .
۳- عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی .
۴- بر تر شمردن عواطف انسانی و مسائل معنوی (رمانتی سیسم در نقاشی با عبارت برتری و غلبه احساس بر عقل توصیف می شود.(
۵- استفاده از هنر به عنوان وسیله ای برای تحریک احساسات .
۶- نمایش فضاهای خیال انگیز و اسرار آمیز و حالت غیر عادی آشفته و گاه جنون آمیز انسان ها.
۷- نمایش هیجان طوفان و طبیعتی سر کش شیوه ای پر از حرکت و رنگ را می طلبد.
۸- آزادی؛ بدین معنی که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست می تواند آزادانه به تصویر بکشد.
۹-رمانتیک‌ها با نوعی حالت عارفانه به زندگی می نگرند (کشف و شهود(.
۱۰- کوشش برای فرار از واقعیت که افراط رمانتیک‌ها در این اصل باعث پیدایش جنبش واقع‌گرایی شد.




فدرالیسم چه نوع ساختار حکومتی ست ؟



فدرالیسم (به انگلیسی: Federalism) نظام سیاسی ویژه‌ای که به موجب آن:

در کنار یک حکومت مرکزی، چند حکومت‌ خودمختار و محلی دیگر هم وجود دارد که اقتدار و وظایف دولت، میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی تقسیم می‌شود.
دولت‌های محلی هر کدام بنا به موقعیت، از حاکمیت یا قسمتی از حاکمیت خود به نفع دیگری که قدرتمندتر است و یا به نفع دولت مرکزی، صرفنظر می‌کند و در عوض مورد حمایت آن دولت قرار می‌گیرد. البته روش‌های خاصی برای حل اختلاف میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی مقرر می‌گردد وبه بخش‌ها و حوزه‌های محلی کشور، حقوق و وظایف ویژه‌ای واگذار می‌گردد.

در این روش و جریان سیاسی اغلب دو فاکتور مورد نظر است:

1- تمرکززدایی در کشور و به رسمیت شناختن خودمختاری و قدرتهای منطقه ای

2- ایجاد و تقویت فدراسیونی بین کشورهای مختلف دارای حاکمیت ملی





تعریف سوسیال دموکراسی چیست ؟



سوسیال‌دموکراسی یا مردم‌سالاری اجتماعی یک ایدئولوژی سیاسی است که در اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ ۲۰ (میلادی) از سوی هواداران مارکسیسم ارائه شد.

ابتدا سوسیال دموکراسی شامل انواع گرایش‌های مارکسیستی از گرایش‌های انقلابی همچون رزا لوکزامبورگ و ولادیمیر لنین تا گرایش‌های مختلفی همچون کائوتسکی و برنشتاین را شامل بود, اما بخصوص پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر در روسیه سوسیال دموکراسی بیشتر و بیشتر به گرایشی غیرانقلابی بدل شد ، تا آن جا که گرایش رویزیونیستی که برنشتاین نمایندگی می‌کرد, مبنی بر اینکه سوسیالیسم نه از طریق انقلاب که از طریق اصلاحات تدریجی به دست می‌آید تقریباً بر کل سوسیال دموکراسی حاکم گشت. شعار بعضی سوسیال دموکرات‌ها "نه به انقلاب,آری به اصلاح" بوده است.(Evolution, not Revolution)

در میانه‌های سده بیستم سوسیال‌دموکرات‌ها از اِعمال قوانین جدیتر کار، ملی کردن صنایع اصلی و ایجاد دولت رفاهی هواداری می‌کردند. امروزه سازمان "انترناسیونال سوسیالیستی" مهم‌ترین سازمانی است که در سطح جهانی احزاب سوسیال دموکرات را (در کنار احزاب سوسیالیست دموکراتیک) دربر می‌گیرد.

تفاوت با سوسیالیسم دموکراتیک

سوسیال دموکراسی نباید با "سوسیالیسم دموکراتیک" اشتباه گرفته شود.

سوسیالیسم دموکراتیک در واقع انشعابی فکری از سوسیال دموکراسی است.

تفاوت این دو همیشه کاملاً مشخص نیست اما سوسیالیسم دموکراتیک معمولاً چپ تر از سوسیال دموکراسی است.

احزاب سوسیال دموکرات به همراه احزاب سوسیالیست دموکراتیک در "انترناسیونال سوسیالیستی" گرد آمده اند.