ناگفته های امیر فرشاد ابراهیمی از حمله بسیجی ها به بیت آیت الله منتظری


اینکه می گویند تاریخ تکرار می شود ظاهرا حرف درستی است و دست کم در جمهوری اسلامی و بهتر بگویم در میان محافظه کاران درست تر . نمی دانم چرا به همه کارها و شیوه های آنها که نگاه می کنم می بینم هیچ فرقی نکرده است انگار یک پازلی دارند و هی برای هر کاری کنار هم می چینندش و بعد دوباره از سر ، فیلم اظهارات آن طلبه خشمگین مقابل بیت آقایان صانعی و منتظری را همه دیدید ، من هم دیدم و وقتی دیدم یاد سیزده سال پیش خودم افتادم که وظیفه امروز این طلبه را بر عهده داشتم .
سیزده سال پیش ودر بعد از سخنرانی سیزده رجب آقای منتظری که در نجف آباد و قم بلوایی درست شده بود ،تاریخها را الان درست بیاد ندارم و روز ها را شاید اشتباه کنم اما کلیت و اتفاقها را تماما بیاد دارم درست همین روال انجام شد که این روزها انجام می شود .

نیمه شب بود که همه در منزل حسین الله کرم جمع شدیم ، الله کرم هنوز به شهرک کلاهدوز نرفته بود و خانه اش در پشت اتش نشانی خیابان هفده شهریور بود ، نمی دانستیم باید چکار کنیم هر کس نظری داشت تا اینکه حسین سازور امد و گفت باید فردا که یکشنبه روزی بود برویم پیش آقای خامنه ای در دفتر ایشان، از زمان ریاست جمهوری اش رسم است که یکشنبه صبح ها بعد از نماز صبح زیارت عاشورا خوانده می شود و معمولا مداحهایی چون منصور ارضی یا سازور یا سعید حدادیان و ... این وظیفه را بر عهده دارند فردای آن روز هم حسین سازور قرار بود زیارت عاشورا بخواند.
صبح زود رفتیم و جمعی حدود شاید ده نفر بودیم که البته وقتی که دم در ورودی بیت در خیابان آذر بایجان بودیم دیدیم که برادران کاوه هم آمده اند و منتظرند ، کاوه ها مسئولان انصار ولایت اصفهان بودند که همان انصار حزب الله بود .

داخل شدیم و تعدادی هم از مسئولان کشور آمده بودند نماز صبح را به امامت آقای خامنه ای خواندیم وبعدش هم حسین سازور زیارت عاشورا را خواند و در آخر سفره را پهن کردند و صبحانه آوردند ، در همین بین آقای رفیعا آمد و گفت صبر کنید همه بروند بعد صحبت خواهیم کرد فکر کنم بعد از صبحانه آقای شریعتمداری که آنزمان وزیر بازرگانی بودند نیم ساعتی با ایشان حرف زدند و تعداد دیگر کم شده بود رفتیم و نشستیم دور آقای خامنه ای که در کنارش آقای معزی و حمید نقاشان هم نشسته بودند ، بعد اولین سئوال ایشان از الله کرم این بود که : " خوب اتفاقات را می دانید حزب الله چکاره هست این وسط ؟ " آقای خامنه ای معمولا در دیدارهای خصوصی طرز صحبت کردنشان بسیار متفاوت بود با آن نحوی که عمومی و علنا همیشه حرف می زنند و خوب این نوع صحبت کردن را هم ما خیلی دوست داشتیم ! آقای الله کرم برآوردی از شرایط تهران و قم دادند و امیر حسین کاوه هم وضعیت اصفهان و نجف آباد را توضیح داد و کمی از نیروی انتظامی و فرماندهی اصفهان گلایه کرد که مانع کار بچه ها می شوند ( دقیقا یکماه بعد فرماندهی نیروی انتظامی اصفهان هم عوض شد ) . بعداز اینکه وضعیت را شرح دادیم آقای خامنه ای گفت بهر حال باید این شیخ ادب شود و گمان نکند که مملکت بدون متولی هست من به آقایان قوه قضائیه و اطلاعات هم گفتم دستتان را باز بگذارد و از من اگر می شنوید دیگر به خانه نروید از همین جا بروید قم و یا الله گفتند و بلند شدند و رفتند چند قدم نرفته بودند بسمت در کانکس که برگشتند و گفتند اما آقایان مراقب باشید کسی شعار مرده باد و مرگ ندهد این قبح قضیه که نباید کسی شعار مرگ بر آیت الله بدهد نباید شکسته شود ، ما هم بروی چشم گفتیم و ایشان رفتند .
ایشان که رفتند آقای نقاشان جلسه را دست گرفتند و گفتند خب چه می کنید ؟ سازور هم برگشت گفت هیچی حاج حمید میریم و سه صوته اونجارو رو سرش خراب می کنیم ! لبخند رضایت روی چهره نقاشان نشست و گفت البته مراقب باشید که ما فقط نمی خواهیم آنجا را خراب کنیم می خواهیم برای همیشه درش بسته باشد ، کسی اهل پرده پوشی نبود و همه لخت و عور صحبت میکردند که الله کرم گفت یعنی بکشیمش ؟ که رفیعا گفت نه نه فعلا زوده در حصر میخواهیم بکشیمش .
مشکلی نبود ظاهرا و گفتیم پس ما حرکت می کنیم که آقای نقاشان گفت وضع مالیتان چطور است بهر حال خرج دارد اینطور کارها ! دقیقا یادم نیست ولیچند تراول چک به آقای الله کرم دادند و به آقای رفیعا هم گفتند مقداری هم نقد بدهید که دادند و ما آمدیم بیرون .

رفتیم روی همان چمنهای مقابل دفتر نشستیم چند دقیقه ای و صحبت کردیم که چه کنیم ؟ برنامه ریزی کردیم و الله کرم وظیفه هر کس را گفت و قرار شد مسعود ده نمکی و دکتر تورانی و چند نفر دیگر تهران بمانند تا باقی بچه ها را جمع کنند و بفرستند قم و ماهم راه افتادیم .
ساعت حدود نه صبح بود که راه افتادیم و در راه هم با بچه های قم تماس می گرفتیم که همه گفته بودند مقابل مسجد اعظم جمع شده اند ، کاوه ها هم قرار شد بروند و در سپاه اصفهان همه را جمع کنند و بریزند نجف آباد .

نزدیکهای یک ظهر بود که رسیدیم قم ، عوارضی که بودیم آقای ملکوتیان از دفتر آقای مصباح تماس گرفتند که بیائید اینجا ، منظورش منزل آقای مصباح بود ، رفتیم زنبل آباد که آنجا آقای مصباح خانه ای داشتند که بهش می گفتند بهار خواب آقای بادامچیان و جنتی هم آنجا بودند و نشسته بودند روی تخت در حیاط و قلیان می کشیدند که ما برنامه را گفتیم که وقت تنگ است و داریم می رویم دفتر آقای منتظری فرمانده سپاه قم که الان اسمشان یادم نیست با یک آقای دیگری که مدیر اطلاعات قم هم بودند آنجا بودند که آقای مصباح روی شعارها خیلی تاکید داشتند و گفتند می خواهم امروز مرگ بر منتظری کل قم را فرابگیرد ، الله کرم گفت نظر آقا اما این نیست ! که یکهو مصباح برگشت گفت مهم نیست ! رنگ همه ما پرید و خشکمان زد گفتیم یعنی چی ؟ که آقای مصباح همانجور که به قلیان پک می زد گفت ببینید ما مسئولیم از عرصه ولایت فقیه دفاع کنیم حتا اگر خود ایشان هم بگویند لازم نیست این ولایت فقیه ملک شخصی کسی نیست این امانت خداست امروز مرگ بر منتظری گفتن بزرگترین دفاع از ولایت هست بروید خدا پشتتان باشد .
حالا دیگر جمعیت مسجد اعظم هم بسمت دفتر و بیت آقای منتظری راه افتاده بودند و ما هم در نزدیکیهای مصلا به آنها پیوستیم و قرار بود پخش شویم در بین بچه ها وظیفه کنترل اوضاع بر عهده فرج مرادیان و سردار حکیم بود حسین الله کرم و تعدادی دیگر هم در انتهای جمعیت می آمدند من هم رفتیم و شروع به شعار دادن وانتی آورده بودند و من رفتم روی وانت ایستادم و شعارها هی تند شد و تند شد تا رسید به " این مسجد ضرار ویران باید گردد اشعری دوران اعدام باید گردد "
وقتی به حسینیه و دفتر رسیده بودیم کار تمام شده بود حالا بچه ها همه در حسینیه و دفتر بودند ، واقعا ما از اشغال حسینیه خبر دار نبودیم و بعدها فهمیدم از شب قبل مجتبی خامنه ای و حاجی بخشی آنجا بودند و کار را تمام کرده بودند ، جمعیت که حدود هزار نفری می شدند حالا مقابل دفتر و بیت ایشان بودند که به یکباره خبر رسید در داخل حسینیه درگیری شده ، از داخل منزل آقای منتظری با بلندگو داشتند قرآن پخش میکردند و صدای دعوا و درگیری می آمد ، میکروفن را به مهدی شیرازی دادم و گفتم شعار بده و خودم از وانت آمدم پائین خب اغلب ما مسلح بودیم آمدم بروم ببینم چه شده که الله کرم و آن آقایی که در منزل آقای مصباح دیده بودمشان همان مدیر اطلاعات به من گفتند مراقب باشید کسی از سلاح استفاده نکند و خودش هم چیزیش نشود .

داخل دفتر که شدم دیدم بوی آتش می آید و ظاهرا کتابخانه را آتش زده بودند و از در کوچکی که به بیت ایشان وصل هست بچه ها می خواهند وارد منزل بشوند و داشتند در را می شکستند تا من خود را به جمعیت برسانم در شکسته شد و چند نفری حالا وسط حیاط منزل ایشان بودند ، گمانم احمد منتظری بود یا یکی دیگر از ایشان که بدون لباس رو حانیت ایستاده بودند و کار به درگیری کشیده بود ، جو بسیار متشنج بود من اسلحه ام ترسیدم در آن شلوغی از کمرم بیفتد درش آوردم و در جیبم گذاشتم آتش کتابخانه هم زیاد شده بود و دود آنجا را گرفته بود ، چفیه ام را بستم جلوی دهنم و رفتم روی کول مهدی گودرزی و داد زدم هر کس با ولایت هست بیاد تو حسینیه سید جواد آتشی داد زد تو اصلا کی هستی که چفیه ام را باز کردم تا قیافه ام را ببیند و خلاصه درگیری تمام شد باز هم یادم نیست احمد متظری بود یا فرزند دیگری از ایشان که صورتش غرق خون بود ، هر طوری بود جمعیت را بیرون کشاندیم و از حسینیه هم خارج شدیم ، فرج مرادیان قفل و زنجیری آورد و در دفتر را قفل کردیم ، مینی بوسی هم آمده بود آنجا که حایل جمعیت و دفتر شود و اداره اطلاعات هم چند پاترول آوردند و اعضای دفتر و بیت را سوار کردند و از آنجا خارج کردند ، حسین الله کرم و حاج رسول از اعضای انصار قم رفتند بالای مینی بوس و شروع به سخنرانی کردند جو کمی آرامتر شده بود ، من در همان کشاکش درگیری در حیاط که روی کول مهدی بودم خورده بودم زمین و دستم زخم شده بود چفیه ام را بسته بودم به دستم و داشتم سعی میکردم یه جوری خونش را بند بیارم که مجتبی خامنه ای را دیدم ، کف کردم از تعجب که این تو این هاگیر و واگیر این اینجا چه می کند ؟

مجتبی من را کشید کنار و کاغذی را داد دستم و گفت برو بالا این را بخوان ! بعد گفت تا بخوانی صحبت شده کار تمامه ! نگاه کردم دیدم قطعنامه تجمع هست .
صحبتهای الله کرم تمام شده بود که رفتم بالای مینی بوس و قطعنامه را خواندم در چند بند که خواسته های حزب الله را عنوان میکرد و اعلام شده بود که از اینجا تکان نمی خوریم تا تمام مفادش انجام شود که عبارت بود از دستگیری و محاکمه آقای منتظری ، تعطیلی لانه جاسوسی دفتر ایشان و اعلام برائت آقای خاتمی از منتظری .
قطعنامه را که خواندم دوباره درگیری شروع شد و حالا تعدادی از طرفداران آقای منتظری با جمعیت ما درگیر شده بودند و از ته خیابان داشتند می آمدند و جمعیتشان زیادتر می شد که نیروی انتظامی و سپاه وارد عمل شدند و با گاز اشک آور زدند جمعیت آنقدر در هم بود که گاز اشک آورها ما را هم بی نصیب نگذاشت دود و آتش کل کوچه و خیابان را گرفته بود ساعتی نگذشت که دوباره همه چیز آماده شد که خبر رسید آقای مقتدایی دادستان کشور آمده است !
آقای مقتدایی کنار همان مینی بوس ایستاد و میکروفن را دست گرفت و همه را به آرامش خواند و گفت خواسته های برحق شما را شنیدیم اما بگذارید دستگاه قضایی کار خودش را انجام بدهد و اطمینان داد که یکی از خواسته ما را همین الان و فی الفور انجام بدهند و دفتر و حسینه را تخلیه و پلمب بکنند . اما محاکمه ایشان را به مصلحت نظام و تصمیم بزرگان نظام موکول کنند . جمعیت الله اکبر گفتند ، و ظاهرا کار تمام شده بود .

گمان می کنم چهارشنبه یا پنج شنبه بود ، حالا کنترل خیابان و اوضاع بدست سپاه بود و ماهم جمعیت را بسمت مسجد اعظم حرکت دادیم تا نماز مغرب و عشا را به جماعت بخوانیم .
جمعیت که حرکت کرد دفتر و حسینیه پلمب شد و حصرتاریخی دفتر و بیت آقای منتظری آغاز شد !
به مسجد رسیدیم نماز را خواندیم که برای شام مجددا رفتیم منزل آقای مصباح همان زنبل آباد ، مجتبی و آقای مقتدایی هم بودند ، شام را آوردند و خوردیم که مجتبی گفت امروز انقلاب اصلی صورت گرفته و خلاصه همه راضی بودند از حرکتی که انجام گرفته ، صحت و سقم این مسئله را هیچ وقت نفهمیدم اما بین بچه های خودی شایع شده بود که آقای خامنه ای با هلی کوپتر خودش آمده و اوضاع را از بالا دیده ، البته من آنقدر اون لحظه ها درگیر بودم که یادم نمی آمد صدای هلی کوپتر را شنیده بودم یا نه .
اصفهان و نجف آباد کاوه خبر داد که شلوغ شده و تصمیم گرفته شد که همان اکیپ و جمعیت را سریعا منتقل کنیم اصفهان با سپاه قم تماس گرفتیم و اتوبوس خواستیم که گفتند اتوبوسها را می فرستند دم قبرستان نو و همه بگوئید بیایند آنجا سوار شوند ، جمعیت عازم اصفهان شد و من هم باید به تهران بر می گشتم تا بقیه بچه ها را بیاورم .
به تهران که رسیدیم رفتم دفتر شلمچه و دیدم کاوه اشتهاردی پیام آقا برای نمازجمعه را آورده که اعلام کرد پیام فعلا محرمانه هست و پخش نشده در کل کشور اما در تلویزیون اصفهان پخش شده و اعلام شده که همه بیایند نماز جمعه برای بیعت با انقلاب .
بچه ها در مسجد شهدا و در حسینیه عاشقان ثارالله ستاد مشترک سپاه جمع شده بودند که چندین اتوبوس بودند که همه را شبانه فرستادیم اصفهان ، احمد کاظم زاده و مسعود ده نمکی هم با چند تا وانت بقیه بچه ها را جمع کردند ، که در همین بین آقای نقدی تماس گرفت و گفت خبر رسیده طرفداران آقای منتظری در نجف آباد با چوب و چماق و قمه ایستاده اند مراقب باشید کار به درگیری نکشد به بقیه بچه ها هم اطلاع دادم لباسم از ظهر خونی بود و چفیه را که باز میکردم هنوز خونش بند نیامده بود رفتم درمانگاه همون نزدیک دفتر شلمچه تو خیابان فلسطین و پانسمانش کردم و با رضا گلپور و فرج مرادیان و حکیم راه افتادیم برای اصفهان صبح رسیدیم اصفهان و رفتیم سپاه اصفهان که الله کرم هم آنجا بود ، که معلوم شد درگیری در نجف آباد آرامتر شده و رفتیم برای نماز جمعه ، نماز را خواندیم و اوضاع حالا دیگر تحت کنترل و کار تمام شده فرض می شد .
به تهران برگشتیم و شنبه از دفتر آقای خامنه ای خبر آمد که این جهاد اکبر بود که انجام دادید و از همه تشکر شده بود ...


هیچ نظری موجود نیست: