سروده ای از ایرج میرزا شاعر نامدار ایرانی


بیچاره چه می کشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد خاک
خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد کرد
لعنت به یزید بد کننده
اما دیگر این کتل متل چیست
وین دسته خنده آورنده
تخم چه کسی بریده خواهی
با این قمه های نا برنده
آیا تو سکینه یی که گویی
سو ایست مبرم عمیم گلنده
کو شَمر و تو کیستی که گویی
گل قویما منی شمیر النده
تو زینب خواهر حسینی
ای نره خَر سبیل گنده
خجلت نکشی میان مردم
از این حرکات مثل جبده
در جنگ دو سال قبل دیدی
شد چند کرور نفس رنده
از این همه کشتگان نگردید
یک مو ز زهار چرخ کنده


در سیزده قرن پیش اگر شد
هفتادو دو سر ز تن فکنده
امروز چرا تو میکنی ریش
ای در خور صد هزار خنده
باور نکنی بیا ببندیم
یک شرط به صرفة برنده
صد روز دیگر برو چو امروز
بشکاف سر و بکوب دنده
هی بر سر و ریش خود بزن گِل
هی بر تن خود بمال سنده
هی با قمه زن به کلة خویش
کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی
چون بال که میزند پرنده
هی گو که حسین کفن ندارد
هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد، عنم به ریشت
گر شد ان تو به ریش بنده

هیچ نظری موجود نیست: