زندگینامه حکیم ابولقاسم فردوسی
/
دیدگاه: (0)
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت. چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت. چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. بعضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد. ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت. تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند. فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند. در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد. شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است. فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد. او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.
بیوگرافی کیومرث صابری
/
دیدگاه: (0)
کیومرث صابری (گلآقا) در ۷ شهریور ۱۳۲۰ در صومعهسرا (منزلی در پشت محل فعلی کتابخانه عمومی میرزاکوچک) به دنیا آمد. یکساله بود که پدرش را از دست داد. پس از مرگ پدر، علی، برادر بزرگ صابری از همسر اولش که در آن زمان چهارده ساله بود، تحصیل را رها کرد تا به معیشت خانواده کمک کند.
صابری نیز پس از گذراندن تحصیلات دبستانی برای کمک به مخارج خانواده به شاگردی در یک مغازه خیاطی پرداخت اما به اصرار دوستان و مادرش تحصیل را ادامه داد تا در سال ۱۳۳۶ در امتحان ورودی دانشسرای شبانهروزی کشاورزی ساری که از فومن فقط یک نفر را میپذیرفت قبول شد. پس از طی دوره دو ساله، در هجده سالگی به عنوان معلم یک دبستان در روستای کسما مشغول به خدمت شد و یک سال نیز در روستایی بهنام کوچهچال مدرسهای چهارکلاسه بدون معلم و ناظم و مدیر و خدمتگزار را اداره کرد.
در ۲۰ سالگی بهطور متفرقه در رشته ادبی امتحان داد و دیپلم گرفت. همان سال در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق تهران پذیرفته شد و چون در دبستان و دبیرستان فومن تدریس میکرد، بهجز چند ماه اول سال، مابقی درسش را غیرحضوری گذراند. همچنین در سال ۱۳۵۳ در رشته ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شد. صابری اولین شعرش را در چهارده سالگی سرود و در همان زمان یکی از شعرهایش در مجله امید ایران چاپ شد. در زمان تحصیل در دانشکده (۱۳۴۰) در تظاهرات دانشجویی شرکت کرد و از سوی نیروهای امنیتی از ناحیه گردن مضروب شد. او این ماجرا را به طنز سرود و با نام «گردن شکسته فومنی» برای مجله طنز توفیق فرستاد.
صابری نیز پس از گذراندن تحصیلات دبستانی برای کمک به مخارج خانواده به شاگردی در یک مغازه خیاطی پرداخت اما به اصرار دوستان و مادرش تحصیل را ادامه داد تا در سال ۱۳۳۶ در امتحان ورودی دانشسرای شبانهروزی کشاورزی ساری که از فومن فقط یک نفر را میپذیرفت قبول شد. پس از طی دوره دو ساله، در هجده سالگی به عنوان معلم یک دبستان در روستای کسما مشغول به خدمت شد و یک سال نیز در روستایی بهنام کوچهچال مدرسهای چهارکلاسه بدون معلم و ناظم و مدیر و خدمتگزار را اداره کرد.
در ۲۰ سالگی بهطور متفرقه در رشته ادبی امتحان داد و دیپلم گرفت. همان سال در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق تهران پذیرفته شد و چون در دبستان و دبیرستان فومن تدریس میکرد، بهجز چند ماه اول سال، مابقی درسش را غیرحضوری گذراند. همچنین در سال ۱۳۵۳ در رشته ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شد. صابری اولین شعرش را در چهارده سالگی سرود و در همان زمان یکی از شعرهایش در مجله امید ایران چاپ شد. در زمان تحصیل در دانشکده (۱۳۴۰) در تظاهرات دانشجویی شرکت کرد و از سوی نیروهای امنیتی از ناحیه گردن مضروب شد. او این ماجرا را به طنز سرود و با نام «گردن شکسته فومنی» برای مجله طنز توفیق فرستاد.
پس از چاپ این شعر در چند شماره بعد توفیق، رسماً به طنزنویسی کشیده شد و تا سال ۱۳۴۵ گهگاه اشعاری به طنز برای توفیق میفرستاد. در این سال گزارش طنزآمیزی درباره عروسی نخستوزیر وقت نوشت که در دو صفحه توفیق چاپ شد و برایش موفقیت بسیار زیادی به همراه آورد. حسین توفیق، سردبیر نشریه که به استعداد این طنزنویس جوان پی برده بود تلاش کرد تا او به تهران منتقل و همکار ثابت مجله توفیق شود. به این ترتیب صابری به تهران آمد و ضمن تدریس در یکی از دبیرستانهای تهران، عصرها همکار ثابت توفیق شد و پس از مدت کوتاهی به معاونت سردبیری رسید. او در توفیق صفحهبندی، اصلاح و آماده چاپ کردن مطالب وارده و مطالب اعضای تحریریه را به عهده داشت و خود بعدها ستون ثابتی با عنوان هشت روز هفته مینوشت. امضاهای مستعار او در توفیق عبارت بودند از: میرزا گل، عبد الفانوس، ریش سفید، لوده، گردن شکسته فومنی و... .
پس از تعطیلی توفیق در سال ۱۳۵۰، به تدریس ادامه داد و گهگاه در نشریات جدی همچون سپید و سیاه، فردوسی، نگین و امید ایران مطلب مینوشت. در سال ۱۳۵۰ در هنرستان کارآموز تهران با محمدعلی رجایی آشنا شد که به دوستی صمیمانه این دو انجامید و پس از انقلاب در زمان نخستوزیری رجایی به مقام مشاورت فرهنگی و مطبوعاتی وی و در زمان ریاستجمهوریاش به مقام مشاورت فرهنگی او رسید. در زمان ریاستجمهوری خامنهای نیز در این سمت باقی ماند تا اینکه در آذر ۱۳۶۲ رسماً از مشاغل سیاسی کناره گرفت. در سالهای ۵۸ تا ۵۹ مسؤولیت مجله رشد ادب فارسی وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت و مطالبی برای روزنامههای اطلاعات، کیهان و کیهان فرهنگی مینوشت از جمله سفرنامه شوروی که گزارشی بود از سفرش به همراه یک هیأت ایرانی به شوروی که اول به شکل پاورقی در روزنامه اطلاعات و بعد به شکل کتاب چاپ شد و همچنین تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر که در روزنامه کیهان به چاپ رسید.
صابری مدتها طرح ایجاد یک ستون طنز سیاسی را در خاطر داشت و سرانجام در سفر حج به سال ۱۳۶۳ مقدمات این طرح را فراهم کرد. در آن حج در بعثه خمینی روزانه خبرنامهای برای صدوپنجاه هزار زائر ایرانی منتشر میشد که شامل بیان مناسک و اخبار ایران و جهان و مکه و مدینه بود. او در آن خبرنامه ستون طنزی با عنوان «داستانهای جعفرآقا» دایر کرد که میان حجاج ایرانی، هواداران بسیاری پیدا کرد. وی در خاطراتش میگوید: «در مکه به کعبه رفتم و در جوار کعبه قلمم را درآوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: «من این قلمم را در خانه خدا با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمیدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن». چهار ماه بعد از این سفر، ستون طنز سیاسی را که مدتها در فکرش بود در روزنامه اطلاعات ایجاد کرد.
اولین «دو کلمه حرف حساب» با امضای «گلآقا» در ۲۳ دی ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. پس از مدت زمانی کوتاه گلآقا به عنوان طنزنویسی صاحب سبک و خلاق و مهمترین منتقد حکومت در داخل کشور مطرح شد و توجه بسیاری از مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانههای داخلی و خارجی را به خود جلب کرد. طنز سیاسی که تقریباً از سال ۵۹ تعطیل شده بود با دو کلمه حرف حساب حیات تازهای پیدا کرد. پس از گذشت ۶ سال از انتشار اولین دو کلمه حرف حساب، صابری تقاضای امتیاز هفتهنامه طنز گلآقا را مطرح کرد. اولین شماره این نشریه در آبان ماه ۱۳۶۹ منتشر و با استقبال فراوانی روبرو شد. با انتشار این نشریه کاریکاتور سیاسی که انتشارش در آن زمان به قدرت خطرپذیری زیادی نیاز داشت، دوباره مطرح شد و رونق گرفت.
او بعد از انتشار هفتهنامه فعالیتهای خود را گسترش داد و در مرداد ۱۳۷۰ ماهنامه گلآقا، در اسفند همان سال سالنامه گلآقا و در فروردین ۱۳۷۸ مجله «بچهها...گلآقا» را منتشر کرد. همچنین مؤسسه گلآقا را به عنوان «خانه طنز ایران» معرفی کرد و در این راستا به برگزاری مسابقات داخلی و خارجی طنز و کاریکاتور، تربیت طنزپردازان جوان و چاپ کتابهای طنز و کاریکاتور پرداخت. گلآقا در آبان ماه ۱۳۸۱ و همزمان با آغاز سیزدهمین سال انتشار هفتهنامه گلآقا، بدون ذکر هیچ دلیلی، انتشار هفتهنامه را متوقف ساخت و جامعه مطبوعاتی و مردم ایران را به حیرت فرو برد. او تا آخرین لحظه زندگی، روزه سکوت خود را در باب دلایل توقف انتشار هفتهنامه گلآقا نگشود.
چگونه خاطره نویسی کنیم ؟
/
دیدگاه: (0)
وبلاگ خاکستر سوزان - آنچه باید در خاطره نویسی رعایت شود:
1ـ تا حد ممکن نوشته روان و ساده باشد و از بکار بردن جملات و کلمات سنگین پرهیز شود. بگذارید هر چه به ذهنتان میرسد بر صفحه کاغذ نقش بندد.
2ـ به هیچ وجه سعی نکنید ادای نویسندگان بزرگ و رمان نویسها را در بیاورید. الگو برداری و فراگیری تکنیک، فنون نگارش از بزرگان ادب امری است نکو ، ولی نوشتههای آنان را جلو چشم قراردادن و برای خاطرات خود دنبال قالب گشتن، کار صحیحی نیست.
3ـ ترتیب زمانی خاطرات، حداقل در حد ماه و یا فصل حفظ گردد و هر ماجرا در جای خود عنوان شود.
4ـ حتیالامکان روز و ساعت هر واقعه ذکر شود.
5ـ مکانها و... تا آنجا که ممکن است شرح داده و توصیف شود.
6- از بکار بردن جملات و عبارات شعاری و دهان پرکن پرهیز شود.
7ـ هر خاطره آغاز و پایان مشخصی داشته باشد .آغاز خاطره میتواند چگونگی نقش بستن فکر ... باشد و پایان آن نیز عملیات و بازگشت به .. .
8ـ از کلی گویی به شدت پرهیز شود و همه ماجرا به طور کامل و جزءبه جزء بیان شود.
9- حتیالامکان از قالب های زیبا برای بیان خاطرها ستفاده نشود، تا خاطره بر اخلاص و نابی خود باقی بماند.
10ـ از بکار بردن توضیحات اضافی که ربطی به ماجرا ندارد و خاطره را از مسیر خود خارج میسازد، خودداری شود.
11ـ حالتهای شاد، حزنانگیز، هراس، ترس و شجاعت به بهترین و واقعیترین وجه و در جای خود بیان شود.
12ـ کلیه وقایع پیش آمده ... شرح داده شود.
13ـ گفتههای داخل گیومه « » نوشته شود.
زندگینامه سهروردی
/
دیدگاه: (0)
شيخ شهاب الدين ابوالفتوح يحيي سهروردي، معروف به «شيخ اشراق»، شهاب مقتول و شيخ مقتول، «مؤسس حكمت اشراق» و از حكماي بزرگ اسلام در قرن 6 (587 هـ.ق) است. وي در دهکده سهرورد از توابع زنجان به دنيا آمد. شيخ اشراق، حكمت و اصول فقه را در مراغه نزد مجدالدين جيلي، كه استاد امام فخر رازي نيز بود، فرا گرفت و در حكمت تبحر و احاطة تمام يافت سپس به تفكّر و رياضت پرداخت، و چند سالي را در عراق و شام به سياحت و مطالعه گذرانيد، چنانكه مشهور است در علوم غريبه نيز تبحر بهم رسانيد. سهروردي پس از تکميل تحصيلات به اصفهان رفت تا نزد ظهيرالدين فارسي ، علم منطق را بياموزد . او در همين شهر بود که براي نخستين بار با افکار ابن سينا روبرو شد و پس از مدتي تسلط خاصي بر آن پيدا کرد.
سهروردي پس از پايان تحصيلات رسمي، به سفر کردن در داخل ايران پرداخت و از بسياري از مشايخ تصوف ديدن کرد و بسيار مجذوب آنان شد. در واقع در همين دوره بود که به راه تصوف اقتاد و دوره هاي درازي را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند. سفرهاي وي رفته رفته گسترده تر شد و به آناتولي و شامات نيز رسيد و در اين سفر، مناظر شام «سوريه» او را بسيار مجذوب خود نمود. در يکي از سفر ها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با "ملک ظاهر" پسر "صلاح الدين ايوبي" (سردار معروف مسلمانان در جنگ هاي صليبي) ملاقات کرد. ملک ظاهر که محبت شديدي نسبت به صوفيان و دانشمندان داشت، مجذوب اين حکيم جوان شد و از وي خواست که در دربار وي در حلب ماندگار شود.سهروردي که عشق شديدي نسبت به مناظر آن ديار داشت، شادمانه پيشنهاد ملک ظاهر را پذيرفت و در دربار او ماند.
اما سخن گفتن هاي بي پرده و بي احتياط بودن وي در بيان معتقدات باطني در برابر همگان، و زيرکي و هوشمندي فراوان وي که سبب آن مي شد که با هر کس بحث کند، بر وي پيروز شود، و نيز استادي وي در فلسفه و تصوف، از عواملي بود که دشمنان فراواني مخصوصا از ميان علماي قشري براي سهروردي فراهم آورد. عاقبت به دستاويز آن که وي سخناني برخلاف اصول دين مي گويد، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وي از اجابت خواسته آن ها خودداري کرد، به صلاح الدين ايوبي شکايت بردند. صلاح الدين که به تازگي سوريه را از دست صليبيون بيرون آورده بود و براي حفظ اعتبار خود به تاييد علماي دين احتياج داشت، ناچار در برابر درخواست ايشان تسليم شد.
به همين دليل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزير سهروردي را در سال 587 هجري قمري به زندان افکند و شيخ همان جا از دنيا رفت. وي در هنگام مرگ، 38 سال داشت. علت مستقيم وفات وي معلوم نيست.(البته مشهور آن است که سهروردي به دليل گرسنگي از دنيا رفت.) مشهور است که او را به دار آويختند يا خفه کردند. جنازهي شيخ را در روز جمعه آخر ذي الحجه سال ۵۸۷ هـ.ق از زندان بيرون آوردند. جرم او معاندت با شرايع ديني بود. بدين ترتيب سهروردي نيز سرانجامي همچون سقراط يافت .
تأليفات شيخ اشراق:
آثار وي از چند نوع است و مي توان آن ها را به پنج دسته تقسيم کرد:
1- چهار کتاب بزرگ تعليمي و نظري که همه به زبان عربي هستند. در اين کتاب ها ابتدا فلسفه مشائى به آن صورت که توسط سهروردي تفسير شده و تغيير شکل يافته، بحث مي شود و سپس بر پايه همين فلسفه، حکمت اشراقي مورد تحقيق قرار مي گيرد. اين چهار کتاب عبارتند از: تلويحات، مقاومات، مطارحات - که در هر سه از تغييراتي که به فلسفه ارسطويي داده شده بحث مي شود- و بالاخره شاهکار سهروردي، "حکمة الاشراق" که مختص به بيان عقايد اشراقي وي است.
2- رساله هاي کوتاه تري به فارسي و عربي که در آنها محتويات چهار کتاب مذکور به زباني ساده تر به صورت خلاصه توضيح داده شده است. از آن جمله مي توان به اين کتب و رسائل اشاره کرد: هياکل النور، الالواح العماريه(که هر دو هم به عربي و هم به فارسي نگاشته شده) پرتو نامه، في اعتقاد الحکماء، اللمحات، يزدانشناخت و بستان القلوب (دو کتاب اخير را به "عين القضاة همداني" و "سيد شريف جرجاني" نيز نسبت داده اند ، ولي احتمال بيشتر آن است که از خود سهروردي باشد.
3- حکايت هاي رمزي يا داستان هايي که در آنها از سفر نفس در مراتب وجود و رسيدن به رستگاري و اشراق سخن رفته است. اين رساله ها به فارسي است؛ ولي بعضي از آن ها ترجمه عربي نيز دارد. مانند: عقل سرخ، آواز پر جبرئيل، الغربه الغربية، لغت موران، رساله في حالة الطفوليه، روزي با جماعت صوفيان، رسالة في المعراج و صفير سيمرغ.
4- تحرير ها و ترجمه ها و شرح ها و تفسير هايي که بر کتابهاي فلسفي قديمي تر و نيز بر قرآن کريم و برخي احاديث نوشته است. مانند: ترجمه فارسي رسالة الطير ابن سينا، شرحي بر اشارات او، تاليف رسالة في حقيقة العشق که مبتني بر "رسالة في العشق" ابن سيناست و تفسير هايي بر چند سوره از قرآن و بعضي از احاديث.
5- دعا ها و مناجات نامه هايي به زبان عربي که سهروردي آنها را "الواردات و التقديسات" ناميده است. اين مجموعه از آثار و تاليفات شيخ شهاب الدين سهروردي و شرح هايي که بر آن ها نوشته شده است، منبع اطلاع ما از عقايد مکتب اشراقي وي است. گنجينه اي از حکمت که در آن رموزي از ميراث هاي متعدد زرتشتي و فيثاغورسي و افلاطوني و هرمسي، به رموز و تمثيلات اسلامي ذکر شده است. در حقيقت سهروردي از منابع مختلف کسب فيض مي کرده است، و هيچ در اين باره ترديد نمي کرد که هر چه را ملايم و متناسب با نظر کلي خويش بيابد؛ از هر جا که باشد، بپذيرد و در نظر خويش وارد کند.
حقيقت واحد و نظر سهروردي درباره ايران باستان
سهروردي حقيقت را امري واحد مي دانست و آن را منسوب به خداوندي واحد دانسته و اصطلاح « الحق من ربک » را از قرآن وام گرفته است. سهروردي مي گويد : « حقيقت ، خورشيد واحدي است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمي يابد. شهر واحدي است که باب هاي کثيري دارد و راههاي فراوان به آن منتهي است » سهروردي عقيده داشت در ايران باستان امتي مي زيست که مردم را به حق رهبري مي کرد و آنان را پرستنده حق واحد مي دانست. سهروردي افراد اين امت را پهلوانان و جوان مرداني يگانه پرست مي دانست و ايشان را با اين کلام معرفي مي کند : « خداوند ولي کساني است که ايمان آورند و ايشان را از ظلمت به سوي نور هدايت مي کند » او حکماي ايرانيان باستان را کساني مي داند که با شيوهي اشراقي به مقام عرفاني والايي رسيده اند . سهروردي پهلوانان فرزانهاي چون کيومرث و تهمورث و حکيماني چون زردشت و جاماسپ را براي اولين بار در فلسفه معرفي مي کند.
رساله هاي سهروردي
اين رسالات با عناوين ذيل مي باشد:
لغت موران
في حقيقة العشق
عقل سرخ
آواز پر جبرئيل
صفير سيمرغ
روزي با جماعت صوفيان
في حالة الطفولية
نمونه اي از اشعار فارسي شيخ:
بخشاي بر آنـکه بخت يارش نبـود جز خوردن اندوه تو کارش نبـود
در عشق چه حالتيش باشد که درآن هم بي تو و هم با تو قرارش نبـود
[تاريخ گزيده، ص670]
هاتفي در گوش جان من ز غيب آواز داد وه که خاک تيره ات با نور جان آميختم
اي شهاب سهروردي از گرفتاري منال دانه درد از براي مرغ زيرک ريختم
[نقل از تذکرهء منتخب اللطايف، ص224]
شعري عربي از شيخ:
لا تَسقِني وحدي فما عوَّدتني أنّي اَشحُّ بِها علي جُلاس
انت الکريمُ ولايليقُ تکرماً اَن يعبِرَ النّد مائ دَورُ الکأسِ
زندگینامه علی اردشیر لاریجانی
/
دیدگاه: (0)
زندگينامه: علي لاريجاني
علي اردشیر آملی ملقب به لاريجاني در سـال 1336 هجري شمسي در آمل، از شهرهاي استان مازندران متولد شد. پدر او آيتالله حاج ميرزا هاشم آملي بود.
آيتالله حاج ميرزا هاشم آملي از علماء برجسته حوزههاي علميه نجف و قم و مرجع تقليد بود. مرحوم هاشمی آملی همان کسی بود که بعد از برکناری آقای منتظری شبی میهمان مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی بود. و زمانی که آقا شهاب به او گفته بود دیروقت است شب را همینجا بیتوته کنید، گفته بود: «تا همینجا هم خطر کردم، میخواهی فردا ما دو تا پیرمرد را به جرم لواط دستگیر کنند ودست ریشهری بدهند؟»، ریشهری در آن زمان علاوه بر وزارت اطلاعات، رئیس دادگاه ویژه روحانیت بود و بسیاری از روحانیون مخالف را همچون مرحوم سید عبدالرضا حجازی و سید عرب و علامه شریف الدین مشکور به جرم لواط اعدام کرده بود. (ریشهری داماد مرحوم شیخ علی مشکینی رئیس اسبق مجلس خبرگان، که دستش به خون صدها تن از نظامیان آزاده و ایرانیان مبارز و روحانیون سرشناس آلوده است، اخیراً در دومین جلد خاطراتش ادعا کرده است چون مرحوم آیت الله بهشتی نماز امام زمان را نخوانده بود به قتل رسید اما مهدوی کنی و امامی کاشانی توصیه او را پذیرفتند و نماز امام زمان را خواندند و در نتیجه سوءقصد به آنها کارگر نشد و از مرگ نجات پیدا کردند.) .علي لاريجاني همچنين داماد آيتالله مرتضي مطهري نیز هست.
علي اردشیر آملی ملقب به لاريجاني در سـال 1336 هجري شمسي در آمل، از شهرهاي استان مازندران متولد شد. پدر او آيتالله حاج ميرزا هاشم آملي بود.
آيتالله حاج ميرزا هاشم آملي از علماء برجسته حوزههاي علميه نجف و قم و مرجع تقليد بود. مرحوم هاشمی آملی همان کسی بود که بعد از برکناری آقای منتظری شبی میهمان مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی بود. و زمانی که آقا شهاب به او گفته بود دیروقت است شب را همینجا بیتوته کنید، گفته بود: «تا همینجا هم خطر کردم، میخواهی فردا ما دو تا پیرمرد را به جرم لواط دستگیر کنند ودست ریشهری بدهند؟»، ریشهری در آن زمان علاوه بر وزارت اطلاعات، رئیس دادگاه ویژه روحانیت بود و بسیاری از روحانیون مخالف را همچون مرحوم سید عبدالرضا حجازی و سید عرب و علامه شریف الدین مشکور به جرم لواط اعدام کرده بود. (ریشهری داماد مرحوم شیخ علی مشکینی رئیس اسبق مجلس خبرگان، که دستش به خون صدها تن از نظامیان آزاده و ایرانیان مبارز و روحانیون سرشناس آلوده است، اخیراً در دومین جلد خاطراتش ادعا کرده است چون مرحوم آیت الله بهشتی نماز امام زمان را نخوانده بود به قتل رسید اما مهدوی کنی و امامی کاشانی توصیه او را پذیرفتند و نماز امام زمان را خواندند و در نتیجه سوءقصد به آنها کارگر نشد و از مرگ نجات پیدا کردند.) .علي لاريجاني همچنين داماد آيتالله مرتضي مطهري نیز هست.
علی لاريجاني در سال 1358 در رشته رياضيات و علوم كامپيوتر در مقطع ليسانس از دانشگاه صنعتي شريف فارغالتحصيل شد. سپس به پيشنهاد و توصيه مرتضي مطهري تغيير رشته داد و فوق ليسانس و دكتراي خود را در رشته فلسفه غرب از دانشگاه تهران اخذ كرد. او پس از انقلاب به پيشنهاد و توصيه مرتضي مطهري به سازمان صدا و سيما رفت و بهعنوان مديركل برون مرزي و دفتر مركزي خبر سازمان صدا وسيما مشغول به كار شد.
در سالهای 1360 و 61 به عنوان رئيس سازمان صدا و سيما انتخاب شد. در فاصله سالهاي 61 تا 70 لاريجاني سمتهايي چون معاونت وزارت كارو امور اجتماعي، معاون وزارت پست و تلگراف و تلفن، معاونت وزارت سپاه و جانشين ستاد كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را به عهده گرفت. علی لاریجانی از همان آغاز انقلاب در سازمان اطلاعات سپاه، نقش ویژه ای در سرکوب و قتل اهل اندیشه و مخالفان نظام به ویژه ملیون عهده دار بود
در سال 1370 پس از استعفای خاتمی به وزارت ارشاد رفت و به اسم برقراری مبانی اسلام و ولایت در گستره هنر و اندیشه و فرهنگ به قتل عام فرهنگ و هنر پرداخت و تا سال 1372 در اين وزارتخانه ماند.
سپس در سال 1373 با حكم آیت الله خامنه ای به عنوان رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران منصوب شد و تا سال 1383 به مدت 10 سال مديريت اين سازمان را به عهده داشت. علی لاریجانی در مقام مدیرعامل صدا و سیما، شایسته ترین برنامه سازان و نویسندگان و گویندگان صدا و سیما از جمله شماری از قدیمی ها را مشمول تصفیه کرد و به جای آنها بچه بسیجی ها و شماری از شاگرد سوهان فروشهای قمی را به تلویزیون آورد. در عهد او علی کردان بر خزانه صدا و سیما چنگ انداخت و حاج عزت پاسدار و سردار غفور بسیجی و سرافراز حزب اللهی زمام امور مهمترین ارگان تبلیغاتی ملی را به دست گرفتند. در طول مدت ریاستش تنها از طریق آگهی ها، چهارده میلیارد تومان به جیب زد و رقم سوءاستفادهها در عهد او مطابق گزارش کمیسیون تحقیق و تفحص مجلس ششم از 880 میلیارد تومان فراتر رفت.
در دوره مدیریت علی لاریجانی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران كه در سال 1373 تنها دو شبكه تلویزیونی 7 ساعته و 2 شبكه رادیویی داشت , دارای 7 شبكه تلویزیونی و 8 شبكه رادیویی ملی و سراسری , 30 شبكه رادیویی استانی و 24 شبكه تلویزیونی استانی شد .
علی لاریجانی همچنین چندین شبكه بین المللی از جمله شبكه های جام جم 1 و 2 و 3 را برای ایرانیان خارج از كشور و شبكه های متعدد برون مرزی از جمله شبکه سحرو نیز شبكه بین المللی العالم را برای جهان اسلام بنیان گذاشت . لاريجاني كه بهعنوان نماينده ولی فقیه در شوراي عالي امنيت ملي مشغول فعاليت بودهاست، از سال 1384 و با آغاز به كار دولت نهم، دبير شوراي عالي امنيت ملي شد اما در 28 مهر ماه سال 1386 از اين سمت استعفا داد.
علی لاریجانی سپس از حوزه انتخابیه قم کاندیدای نمایندگی مجلس هشتم شد و توانست بعنوان نماینده مردم قم وارد مجلس شود . او در نخستین جلسه کاری هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی با رای اکثر نمایندگان رئیس مجلس هشتم شد. در جلسهای که نمایندگان صبح روز چهارشنبه 8 خرداد 1387تشکیل دادند علی لاریجانی نماینده مردم قم در مجلس هشتم، با کسب 232 رای موافق از مجموع 263 رای ماخوذه به عنوان رئیس مجلس هشتم انتخاب شد .
دلائلی که بمب گذاری مهاباد را منسوب به عوامل جمهوری اسلامی میکند .
/
دیدگاه: (0)
1- در محل رژه ای که این همه سرگرد و سرهنگ و سرتیپ پاسدار و ارتشی و بسیجی وجود دارد چرا باید یک بمب گذار برود در محل تماشاچیان آن هم در بین زنان و کودکان ، بمب را جاسازی و منفجر کند ؟!
( کافی بود بمب گذار یک لباس نظامی بپوشد و بمب را در زیر یک یا چند جعبه آب میوه و کلوچه پنهان و در پوشش تغذیه بعد از رژه یا صبحانه سربازان رژه رونده ، به محل مورد نظر – جایگاه ویژه ، جایگاه میهمانان ، بخش لجستیک یگانهای رژه رونده ، اتاق یا چادر فرماندهان و .... – منتقل کرده و آماده انفجار در زمان موعود نماید )
2- هر گروه و سازمان چریکی میداند کشتن غیر نظامیان آنهم از نوع زنان و کودکان دارای بار منفی اجتماعی و روانی در جامعه بوده و باعث ریزش طرفدران و حامیان گروه مربوطه میشود . پس بسیار دور از انتظار است از سازمانهایی که سالهاست بر علیه جمهوری اسلامی مبارزات چریکی میکنند دست به این عملیات بچگانه و کور بزنند ؟!
3- در گزارش خبری صدا و سیمای جمهوری اسلامی از زخمیان این بمب گذاری ، به وضوح مشاهد میشود اکثر زنان و دختران مصدوم یا از نوع زنان سنتی کرد هستند و یا از نوع زنان با پوشش کم حجاب ! و بقول گفتنی در بین این مجروحان ، خبری از خواهران زینب و بسیجی نمیباشد . گویا موج انفجار بر این خواهران ارزشی تاثیری نداشته و یا اصلا در محل انفجار بمب نبوده اند ( شاید از قبل محل و زمان انفجار را میدانسته اند !؟ )
4- در مصاحبه صدا و سیما با استاندار آذربایجان غربی ، وی در پاسخ به تعداد کشته شدگان و مجروحان و نوع بمب و عملیات بمب گذاری اظهار بی اطلاعی میکند ولی وقتی مجری از عوامل این بمب گذاری از ایشان سوال میکند وی موکدا میگوید این بمب گذاری از خارج کشور هدایت شده و کار ضد انقلاب وابسته به آمریکا بوده است ( در صوریتکه تا آن لحظه هیچ گروهی آن عملیات را بعهده نگرفته بود ) و آش اینقدر شور میشود که مجری ( رضا حسین زاده ) در وسط کلام استاندار میپرد تا بیشتر از این گراد خودی ها را ندهد و گزارش را مختومه کند !
5- در سابقه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی به تعداد کافی از این گونه خود زنی های هدفمند مشاهده میشود که یک نمونه رسوای آن بمب گذاری در جوار ضریح امام رضا در مشهد میباشد که در اعترافات سعید امامی بطور مفصل توضیح داده میشود که چگونه بعد از این عملیات ، اهل سنت ایران را سرکوب ، روشنفکران سکولار و لائیک را محدود و سازمان مجاهدین خلق را در اروپا تحت فشار قرار دادند .
شاید بگویید انگیزه جمهوری اسلامی از این خودزنی ( بمب گذاری هدایت شده ) چه بوده است ؟
1- بهانه ای برای سرکوب بیشتر اکراد داخل ایران و دستاویزی برای عملیات نظامی در خاک کردستان عراق برای سرکوب اکراد ناراضی مستقر در این منطقه .
2- تاکید مجدد جمهوری اسلامی مبنی بر اینکه نتنها یک نظام تروریستی نیست بلکه خودش هم از آسیب دیدگان عملیات تروریستی میباشد .
3- فشار بر روی آزادیخوان و دموکراسی طلبان مبنی بر اینکه مبارزات مدنی شما باعث تضعیف نظام و جری تر شدن گروههای ضد انقلاب شده است بنابراین یا ساکت میشوید یا در انتظار زندان و اعدام باشد .
4- متهم کردن کشورهای اروپایی و آمریکا به مباشرت در این گونه عملیاتها و گرفتن امتیاز در زمینه پرونده هسته ای ، مسکوت نمودن پرونده های نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی و سایر امتیازات اقتصادی و سیاسی
پس میبینید جمهوری اسلامی از اینگونه خودزنی های منافع بسیاری میبرد و انتظار نداشته باشید که دست از عملیاتهای تروریستی در داخل و خارج کشور بر دارد چون ماهیت ایدئولوژی جمهوری اسلامی و آرمانهای خمینی توجیه گر اینگونه از ابزارها برای رسیدن به اهداف است .
منبـــع : بلاگـــر نیـــوز
بیوگرافی ويكتور ماري هوگو
/
دیدگاه: (0)
ويكتور ماري هوگو ،بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس،درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم در بيست و ششم فوريه 1802 پاي به عرصه هستي گذارد.وي سومين پسر كاپيتان ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو(بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و سوني تره بوشه بود.هوگو قويا تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت.مادر از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش،آن سرباز شجاع توانست ستايش و علاقه فرزندش را نسبت به خود بر انگيزد.
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در مادريد اسپانيا درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير ،كشيش بازنشسته قرار گرفت.در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند. تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود. شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.
در سال 121 با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست شهرتي فراگير يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827 درام كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب رومانتيسم دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در مادريد اسپانيا درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير ،كشيش بازنشسته قرار گرفت.در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند. تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود. شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.
در سال 121 با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست شهرتي فراگير يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827 درام كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب رومانتيسم دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.
او معتقد بود كه(هر آنچه كه در طبيعت است به هنر تعلق دارد.)و در مقدمه كرمول نوشت:
«...بشر در طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي بوده كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در آنجا كه شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي ،عهد عتيق و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت غنا،طببيعي بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.قهرمتنان اشعار غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان غول صفتي چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي ،.كس ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...» و بدين گونه هوگوي جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به خود گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال 1845 بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي را بر انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو گرديد و هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير كشاند.با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت كرد و براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از رياست جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت:«چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟»
«...بشر در طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي بوده كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در آنجا كه شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي ،عهد عتيق و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت غنا،طببيعي بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.قهرمتنان اشعار غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان غول صفتي چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي ،.كس ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...» و بدين گونه هوگوي جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به خود گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال 1845 بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي را بر انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو گرديد و هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير كشاند.با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت كرد و براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از رياست جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت:«چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟»
بعد از کودتاي 2 دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ،آثار بزرگي تدوين كرد. با سقوط ناپلئون سوم در سال 1870 به ميهن بازگشت.به مدت چندين سال او مظهر مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود.در سال 1871 به مجلس ملي راه يافت ولي خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت. در سال 1874 بي اعتنا نسبت به نقد هاي تاريخي ناتوراليست ها،كتاب نود وسه را نوشت . در سن هفتاد و پنج سالگي كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛اما باز هم تمايلي به دنياي سياست داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت.در فوريه 1881 به مناسبت ورود به هشتاد سالگي مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات خود،چنين افتخاري را كسب كرده است. ويكتور هوگو در مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت،لكن با به جاي گذاردن اشعار و داستان هاي شكوهمند،هميشه جاويد ماند.
آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:
الف- آثار ابتدای نوجوانی:
1- اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته است
2- ترجمه بخشهایی از « انه اید» شاهکار ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپها
کاکوس
3- « درلیدی» ترجمه ای از اشعار اوراس
4-« سزاراز از روبیکون می گذرد» ترجمه ای از فارسال تصنیف لوکن
ب- اشعار هوگو:
۱- اغانی جدید
۲- اعانی و قصاید
3- شرقی ها
4- برگهای خزان
5-نغمات شفق
۶-صداهای درونی
۷- پرتوها و سایه ها
8-کیفرها
9- سیر و سیاحت
۱۰-افسانه قرون
۱۱- غزلیات کوچه ها و بیشه ها
12- سال مخوف
۱۳- فن پدر بزرگی
14- پاپ
15- شفقت عالی
16- ادیان و دین
17- خر
۱۸- ریاح چهارگانه روح
19- عاقبت شیطان
۲۰- مکنونات چنگ
21- خدا
22- سالهای شوم
۲۳- دسته گل آخرین
ج- نمایشنامه های هوگو:
۱- کرامول
۲- آمی روبسار
3- ارنانی
۴- ماریون دلورم
5- شاه تفریح می کند
۶- لوکرس بورژیا
۷- ماری تودور
۸- آنژلو
۹- اسمرالدا
۱۰- روی بلاس
۱۱- توامان
۱۲- بورگراوها
۱۳- تورکه مادا
14- تئاتر در هوای آزاد
د- رمانهای هوگو:
۱- بوگژارگال
۲- هان دیسلند
۳- آخرین روز یک محکوم
4- نتردام دو پاری
5- کلود گدا
۶- بینوایان
۷- کارگران دریا
۸- مردی که می خندد
۹- نود و سه
ه- مجموعه اي از نامه ها و خاطرات و نقدها و مقالات ادبي و سياسي
و این هم قطعه ای از او:
شاه ایران
شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد در دشت یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت: پسر زیبایی جوان
از او پرسید: اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش میرفت و میخواند آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقا حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیر جیر می کند
در آن هنگام جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید. و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقا حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....
جنبش سبزتان ، نه برانداز است نه سکولار نه ملی گرا و نه ....
/
دیدگاه: (0)
یک سال و اندی گذشت و در همه شرایط در کنار شما دوستان سبز بودیم و هر وقت از شما سوال کردیم که بالاخره مانیفست جنبش سبزتان چیست ما را به آینده حواله دادید ولی دیگر این سوال را از شما نمیپرسیم چون پاسخ همه سوالاتمان را دریافت کردیم و فهمیدیم که جنبش سبز ، یک جنبش اصلاح طلب اسلامگرا است که به هیچ وجه خواستار تغییر نظام جمهوری اسلامی نمیباشد و آرمانهایش ، همان آرمانهای خمینی و بازگشت به دوران طلایی ! انقلاب است و اهداف کوتاه مدتش هم برکناری محمود احمدی نژاد و باندش از مناصب دولتی و ایجاد تغییر رفتار ( هر چند اندک ) در شخص خامنه ای میباشد و همچنین تلاش میکند تا آن دسته از اصول مترقی ! قانون اساسی ج . ا را که همچنان مغفول مانده است را زنده و اجرایی نماید که در این راستا هم از ابزارهایی مثل تکبیر گفتن و تلاوت قرآن و روزه سیاسی و خواندن ادعیه کمیل ، ندبه ، توسل ، جوشن کبیر ، زیارت عاشورا و ... و نماز حاجت بهره میبرد و اگر راهپیمایی هم میکند باید حتما شعار ها در چهار چوب قانون اساسی ج . ا باشد ( مثل : الله اکبر / یاحسین و میر حسین / خمینی کجایی موسوی تنها شده / مهدی بیا مهدی بیا / یا حجت ابن الحسن ریشه ظلم رو بکن / راه امام زنده باد، موسوی پاینده باد / ما لشگر حسینیم، حامی میرحسینیم ... )
مخلص کلام اینکه جنبش سبز یک جنبش اصلاح طلب اسلام گراست که خطوط قرمزش ; اسلام ، جمهوری اسلامی و قانون اساسیش ، خمینی و آرمانها و دستاوردهایش و حفظ نظام و ولایت فقیه میباشد و به شعار تکثر گرایی اش ( پلورالیسم ) هم تا آنجا پایبند است که سایر جنبش های آزادیخواه از خطوط قرمز گفته شده عبور نکنند و گرنه جنبش سبز نه تنها با آنها همراهی نمیکند بلکه همانند ترمز خودرو ، بعنوان سرعت گیر عمل خواهد کرد !
دوستان سبز ، مسیر ما و شما دارد کم کم از هم سوا میشود ( و باید هم بشود ) چون ما خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد یک حکومت دموکراتیک سکولار هستیم و شما خواستار پیرایش همین نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی اش هستید ، ما با کل رژیم و ارکان و عواملش مشکل داریم ولی شما فقط با احمدی نژاد و خامنه ای و اگر بجای احمدی نژاد ، میر حسین موسوی رییس جمهور بشود و بجای خامنه ای هم رفسنجانی و خوئینی ها و خاتمی و حسن خمینی و کروبی به منصب ولایت فقیه جلوس نمایند مشکل شما مرتفع میگردد ، ولی ما نه .
ما اسلام را دشمن اصلی آزادی و دموکراسی و استقلال و هویت ایرانی میدانیم و شما اسلام را یک آیین رحمانی ! و انسان ساز میدانید . ما معتقد به حقوق بشر و جامعه مدنی و دموکراسی و آزادی های متعارف هستیم و شما طرفدار حقوق بشر اسلامی و جامعه مدینه النبی و مردم سالاری دینی و آزادی ها در چهار چوب قانون اساسی ج . ا هستید و سایر اختلافات ماهوی که عنوان سرفصل هایش از حوصله این مقاله خارج میباشد .
دوستان سبز ، در این یک سال و اندی خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در کنار هم تجربه کردیم ولی متاسفانه خواستگاه اهداف و آرمان هایمان آنقدر از هم دور است که باید در دو مسیر جداگانه و شاید متضاد هم حرکت کنیم .
دوستان سبز ، برایتان آرزوی موفقیت نمیکنم چون موفقیت شما مساویست با افزایش طول عمر جمهوری اسلامی ( همانطور که محمد خاتمی باعث افزایش طول عمر جمهوری اسلامی شد یقینا میر حسین موسوی هم باعث تقویت و افزایش طول عمر جمهوری اسلامی خواهد شد ) ولی بدانید از صمیم قلب برایتان آرزوی سلامتی و آرامش و آسایش را دارم و امیداورم که در حکومت دموکراتیک و سکولار آینده بتوانیم در کنار هم بخوبی و خوشی زندگی کنیم و از مواهب آزادی و رفاه بهره مند شویم .
زنده باد جمهوری ایرانی
زنده باد هویت ایرانی
زنده باد سکولاریسم
زنده باد مدرنیسم
زنده باد دموکراسی
زنده باد لیبرالیسم
برگرفته از وبلاگ جمهوری ایرانی
زندگینامه سعید مرتضوی
/
دیدگاه: (0)
سعید مرتضوی کیست؟
سعید مرتضوی در یک خانواده معمولی در سال 1346 در شهرستان میبد به دنیا آمد. تحصیلاتش را در همانجا آغاز کرد و در سالهای پس از جنگ به بسیج پیوست. پس از چندی به عنوان سهمیه بسیج به دانشگاه آزاد اسلامی واحد تفت راه یافت و از همان جا در سال 1365 کارش را در قوه قضائیه آغاز کرد. پس از چندی به شهربابک رفت و به عنوان دادیار در این شهر مشغول به کار شد و به سرعت به عنوان مسوول واحد اجرای احکام منصوب شد. خودش گفته است که در سن نوزده سالگی دادیار شد و پس از نه ماه در سن بیست سالگی به مقام ریاست دادگاه حقوقی دو مستقل رسید. او پنج سال رئیس دادگستری این شهر در استان کرمان بود. در همین دوران یک پرونده قضايي برای او تشکیل شد، پرونده ای که مدتها در دادگاه انتظامی قضات او را گرفتار کرد، همین موضوع باعث شد قاضی جوان که در حال تحصیل بود، به تهران بیاید و برای حل مشکل خود با کمک آیت الله زاده شیخ محمد یزدی مشکل خود را برای مدتی به تعویق بیندازد. در همین دوره مرتضوی توسط معاونت سیاسی قوه قضائیه به کار گرفته شد. آن روزها زمانی بود که اسدالله بادامچیان و همفکران موتلفه ای او معاونت سیاسی قوه قضائیه را در اختیار داشتند.
تجارت و قضاوت
اگرچه حضور اسدالله بادامچیان در معاونت سیاسی قوه قضائیه در دوران ریاست شیخ محمد یزدی باعث شد تا موتلفه از موضوعی به نام زندان به عنوان یک تجارت پرسود، استفاده کند، اما این نخستین حضور موتلفه در قوه قضائیه نبود. همگان بخاطر دارند که اسدالله لاجوردی عضو مهم موتلفه از 1360 به مدت یک دهه حکمران مطلق زندان اوین بود و سرنوشت زندانیان را نه فقط به عنوان رئیس زندان بلکه به عنوان مرد اول واقعی قوه قضائیه تعیین می کرد. وقتی اسدالله بادامچیان معاون سیاسی قوه قضائیه شد، تصمیم گرفت تا این سازمان قدیمی را بازسازی کند و بصورتی دلخواه درآورد. تصفیه گسترده ای صورت گرفت و بسیاری از قضات و دادیاران و مستشاران و سایر مقامات قوه قضائیه که از قبل از انقلاب در راهروهای پیچ در پیچ و خاک گرفته این قوه مشغول ادامه زندگی شغلی بودند، برکنار شدند و گروهی از قضات جوان که اکثرا سهمیه جنگی و بسیج بودند و اکثرا در سنین زیر سی سال بودند، به عنوان قاضی وارد دستگاه قضائی شدند.
قاضی سعید مرتضوی که تازه از شهرستان آمده بود، توسط آنان جذب شد و یاد گرفت که چگونه باید به عنوان فردی در خدمت نظام قضائی شخصیتی مذهبی از خود نشان دهد و با برخوردهای تند و بدون مماشات، به نام آورترین قاضی سالهای پس از انقلاب تبدیل شود. مرتضوی پس از ورود به تهران در سال 1373 رئیس شعبه 9 دادگاه عمومی تهران شد و مدتی بعد به شعبه 34 مجتمع قضایی ویژه کارکنان دولت منتقل شد. پس از آن قاضی مرتضوی به شعبه 1410 رفت، شعبه ای که نامش برای همه روزنامه نگاران شناخته شده است.
سعید مرتضوی در یک خانواده معمولی در سال 1346 در شهرستان میبد به دنیا آمد. تحصیلاتش را در همانجا آغاز کرد و در سالهای پس از جنگ به بسیج پیوست. پس از چندی به عنوان سهمیه بسیج به دانشگاه آزاد اسلامی واحد تفت راه یافت و از همان جا در سال 1365 کارش را در قوه قضائیه آغاز کرد. پس از چندی به شهربابک رفت و به عنوان دادیار در این شهر مشغول به کار شد و به سرعت به عنوان مسوول واحد اجرای احکام منصوب شد. خودش گفته است که در سن نوزده سالگی دادیار شد و پس از نه ماه در سن بیست سالگی به مقام ریاست دادگاه حقوقی دو مستقل رسید. او پنج سال رئیس دادگستری این شهر در استان کرمان بود. در همین دوران یک پرونده قضايي برای او تشکیل شد، پرونده ای که مدتها در دادگاه انتظامی قضات او را گرفتار کرد، همین موضوع باعث شد قاضی جوان که در حال تحصیل بود، به تهران بیاید و برای حل مشکل خود با کمک آیت الله زاده شیخ محمد یزدی مشکل خود را برای مدتی به تعویق بیندازد. در همین دوره مرتضوی توسط معاونت سیاسی قوه قضائیه به کار گرفته شد. آن روزها زمانی بود که اسدالله بادامچیان و همفکران موتلفه ای او معاونت سیاسی قوه قضائیه را در اختیار داشتند.
تجارت و قضاوت
اگرچه حضور اسدالله بادامچیان در معاونت سیاسی قوه قضائیه در دوران ریاست شیخ محمد یزدی باعث شد تا موتلفه از موضوعی به نام زندان به عنوان یک تجارت پرسود، استفاده کند، اما این نخستین حضور موتلفه در قوه قضائیه نبود. همگان بخاطر دارند که اسدالله لاجوردی عضو مهم موتلفه از 1360 به مدت یک دهه حکمران مطلق زندان اوین بود و سرنوشت زندانیان را نه فقط به عنوان رئیس زندان بلکه به عنوان مرد اول واقعی قوه قضائیه تعیین می کرد. وقتی اسدالله بادامچیان معاون سیاسی قوه قضائیه شد، تصمیم گرفت تا این سازمان قدیمی را بازسازی کند و بصورتی دلخواه درآورد. تصفیه گسترده ای صورت گرفت و بسیاری از قضات و دادیاران و مستشاران و سایر مقامات قوه قضائیه که از قبل از انقلاب در راهروهای پیچ در پیچ و خاک گرفته این قوه مشغول ادامه زندگی شغلی بودند، برکنار شدند و گروهی از قضات جوان که اکثرا سهمیه جنگی و بسیج بودند و اکثرا در سنین زیر سی سال بودند، به عنوان قاضی وارد دستگاه قضائی شدند.
قاضی سعید مرتضوی که تازه از شهرستان آمده بود، توسط آنان جذب شد و یاد گرفت که چگونه باید به عنوان فردی در خدمت نظام قضائی شخصیتی مذهبی از خود نشان دهد و با برخوردهای تند و بدون مماشات، به نام آورترین قاضی سالهای پس از انقلاب تبدیل شود. مرتضوی پس از ورود به تهران در سال 1373 رئیس شعبه 9 دادگاه عمومی تهران شد و مدتی بعد به شعبه 34 مجتمع قضایی ویژه کارکنان دولت منتقل شد. پس از آن قاضی مرتضوی به شعبه 1410 رفت، شعبه ای که نامش برای همه روزنامه نگاران شناخته شده است.
دادگاه مطبوعات
با آغاز جنبش اصلاحات، روزنامه های اصلاح طلب فعالیت شان را آغاز کردند، روزنامه جامعه بسرعت تبدیل به یکی از محبوب ترین روزنامه های تاریخ ایران شد و در تاریخ شش ماهه عمرش توانست پرتیراژترین روزنامه زمان خودش شود و بسیاری از آنچه را که در سالهای سکوت پس از 1360 ناگفته مانده بود، بگوید و تعریف خط قرمز را تغییر دهد. آن روزها قاضی مرتضوی که هنوز در حال تحصیل بود و گفته می شد در دوره فوق لیسانس حقوق درس می خواند و هنوز سی ساله نشده بود، رئیس شعبه 1410 یا دادگاه مطبوعات شد. مرتضوی برخورد با مطبوعات را آغاز کرد.
در آن روزها مهاجرانی وزیر ارشاد اسلامی شده بود و احمد بورقانی، معاون مطبوعاتی ارشاد بود. مرتضوی تلاش کرد روزنامه جامعه را تعطیل کند، اما چنین چیزی براحتی ممکن نبود. سالها بود که نه روزنامه ای تا این حد خط قرمزها را شکسته بود و نه روزنامه ای توقیف شده بود. بخصوص اینکه در آن روزها خاتمی در اوج محبوبیت خود بود و برخورد با روزنامه های اصلاح طلب به نوعی برخورد با خاتمی و اصلاحات و مردم تلقی می شد. سعید مرتضوی نخست تلاش کرد تا از طریق فشار آوردن به معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد کاری کند که آنان خودشان روزنامه را تعطیل کنند، اما احمد بورقانی در دیداری که تقریبا حکم بازجویی او را داشت با تندی با قاضی جوانی که لهجه یزدی غلیظ داشت، برخورد کرد. مرتضوی حکم توقیف موقت روزنامه جامعه را داد. احمد بورقانی نیز به همین دلیل استعفا داد و همراه با عیسی سحرخیز که در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد کار می کرد، از این وزارتخانه بیرون آمدند.
اما توقف تيم جامعه یک روز بیشتر طول نکشید، روزنامه « توس» بلافاصله و پس از یک روز به جای آن منتشر شد. هشت روز بعد مرتضوی به استناد قانونی که فقط می توانست توسط صاحب امتیاز روزنامه جامعه مورد استناد قرار بگیرد، انتشار توس را به دلیل شباهت به روزنامه جامعه و در حقیقت زیرپا گذاشتن حق امتیاز روزنامه جامعه توقیف کرد. همین باعث شد که روزنامه توس کلیه شباهت هایش را تغییر دهد و اسامی همه ستون های روزنامه و همچنین فرم گرافیکی آن عوض بشود. روزنامه توس تقریبا بطور دائمی زیر فشار دادگاه مطبوعات قرار داشت. مرتضوی جوادی حصار صاحب امتیاز توس را احضار کرد و او را وادار کرد تا علیه شمس الواعظین سردبیر خودش شکایت کند. کاری که بعدها بارها با تحت فشار گذاشتن اشخاصی که صاحب امتیاز روزنامه ها بودند، انجام داد.
در هر حال روزنامه توس پس از 44 شماره، رهبر انقلاب را عصبانی کرد. آیت الله خامنه ای در یک دیدار رسمی با گروهی از مردم گفته بود: «اگر با انگشتم اشاره کنم مردم همه شماها را سرجای خودشان می نشاندند.» البته این مردم نبودند که پیام رهبر انقلاب را اجرا کردند، این قاضی مقدس در دادگاه انقلاب و قاضی مرتضوی بودند که اشاره انگشت آیت الله خامنه ای را دیدند. دادگاه انقلاب یک روز بعد از این سخنرانی شمس الواعظین(سردبیر)، جوادی حصار( صاحب امتیاز)، ابراهیم نبوی( طنزنویس) و حمیدرضا جلایی پور( مدیر مسوول) توس را دستگیر کرد. محسن سازگارا، مدیر اجرایی توس که در سفر خارجی بود، در حال بیماری به ایران برگشت و در بیمارستان تحت بازداشت قرار گرفت.
120 نشریه در هشت سال
این آمار هرگز در تاریخ تکرار نشده است. یک قاضی 120 نشریه مختلف را در طول هشت سال توقیف کرد. پس از آزادی پنج نفر از گردانندگان روزنامه های جامعه و توس که همزمان با انتخابات مجلس خبرگان صورت گرفت، بسیاری از نیروهای سیاسی و فرهنگی تازه به این موضوع علاقمند شدند. در طول زمانی کمتر از یک سال تعداد روزنامه های معتبر و پرفروش و مستقل از ده روزنامه هم بیشتر شد و تیراژ کل روزنامه ها به بالاتر از دومیلیون روزنامه رسید. سعید مرتضوی در آن روزها هم درس می خواند و هم تلاش می کرد از هر قانونی که هر زمانی و برای هر جرمی وضع شده است، استفاده کند تا جلوی مطبوعات را بگیرد.
قاضی مرتضوی از هر قانونی برای متوقف کردن مطبوعات استفاده می کرد. او یک روزنامه را به استناد یک ماده قانونی مصوب 1339 در مورد حمل اشیاء خطرناک توقیف کرد. روزنامه سلام را به استناد انتشار اسناد محرمانه توقیف کرد. نشریه ای دیگر را به استناد شکایت مدیرمسوول خود روزنامه توقیف کرد.
بسیاری از روزنامه ها از مرتضوی به دادگاه انتظامی قضات شکایت کردند، این دادگاه در بیش از چهل مورد مرتضوی را مقصر شناخت، اما معمولا کسی که برکنار می شد قاضی دادگاه انتظامی قضات بود، نه قاضی مرتضوی.
ویرانه ای برای مطبوعات
سرانجام دوران شیخ محمد یزدی که خود به عنوان رئیس قوه قضائیه رودرروی مطبوعات اصلاح طلب قرار گرفته بود، تمام شد و آیت الله خامنه ای سید محمود شاهرودی را که چند سالی بود تابعیت عراقی اش را لغو کرده و تبعه ایران شده بود و مورد توجه رهبر نظام بود، به عنوان رئیس قوه قضائیه منصوب کرد. با این انتصاب مطبوعاتی ها نفس راحتی کشیدند، اما موضوع به این سادگی نبود. شاهرودی پس از ورود به قوه قضائیه آنجا را « ویرانه» ای خواند که باید اصلاح شود و در اولین گام و بسرعت اسدالله بادامچیان، مشاور سياسي و برخي ديگر موتلفه اي ها و رازینی دادستان را از قوه قضائیه بیرون کرد. او از همان ابتدا تصمیم داشت که مرتضوی را نیز به دلیل تخلف های بی شمارش برکنار کند، اما در ملاقات با رهبری با مخالفت وی مواجه شد. آیت الله خامنه ای گفته بود: « یک قاضی قاطع و خوب داریم، او را هم می خواهید برکنار کنید.» چنین شد که مرتضوی همچون خاری در چشم رئیس قوه قضائیه ماند و او نیز بتدریج به این مشکل در چشمانش عادت کرد.
قتل عام مطبوعات
وقتی مطبوعات پش سر فهرست اصلاح طلبان ایستادند، مجلس ششم با حمایت مطبوعات به دست اصلاح طلبان افتاد. تندروی های مطبوعات در برخورد با هاشمی رفسنجانی حمایت کارگزاران را از اصلاح طلبان گرفت. سعید حجاریان چند روز پس از پیروزی اصلاح طلبان توسط سعید عسگر از حزب اللهی های تندرو ترور شد و چند روز بعد از آن بهانه کنفرانس برلین باعث شد تا تلخ ترین روز مطبوعات ایران و پرکار ترین روز قاضی مرتضوی در روز چهارم و پنجم اردیبهشت سال 1379 اتفاق بیافتد. مرتضوی 18 نشريه را در این دو روز توقیف کرد و با شدت و قدرت در مقابل هر نوع مقاومتی در مطبوعات ایستاد. تا پایان سال 1379 او حکم توقیف موقت یا لغو امتیاز 32 نشریه را صادر کرد. این روند تا پایان هشت سال دولت خاتمی برقرار بود. مرتضوی از بهار 79 تا تابستان تقریبا همه مدیران و نویسندگان مهم مطبوعات کشور را بازداشت و زندانی کرد و دوره طلایی مطبوعات اصلاح طلب را نابود کرد.
قتل زهرا کاظمی
یکی از مهم ترین پرونده های قاضی مرتضوی که همیشه او را در موقعیت یک متهم به قتل قرار داده است، قتل زهرا کاظمی، عکاس ایرانی کانادایی بود که در تیرماه سال 1382 پس از یک دستگیری در حین عکاسی، توسط مرتضوی بازجویی شد و در حین بازجویی با ضربه مغزی کشته شد. محسن آرمين، نماینده مجلس ششم و عضو کمیسیون تحقیق این قتل، ماجرای دستگيری و بازجويی از خانم کاظمی را چنین بيان کرد: «زهرا کاظمی، خبرنگار تبعه کانادا، روز دوم تير در مقابل زندان اوين و هنگامی كه مشغول گرفتن عكس از تجمع خانواده های بازداشت شدگان بود با ضرب و شتم دستگير میشود. قاضی مرتضوی به جای رعايت حريم خبرنگاری، توجه به آبرو و حيثيت كشور و بهانه ندادن به مخالفان نظام و برخورد با ماموران متخلف كه اين خبرنگار را مورد ضرب و شتم قرار دادهاند حكم بازداشت وی را صادر میكند. پس از دو روز بازجويی به دليل نامعلومی وی را به نيروی انتظامی تحويل میدهند. زهرا كاظمی به بازجويان نيروی انتظامی میگويد كه به هنگام بازجويی در دادستانی بهويژه از ناحيه سر مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. بعد از ظهر همان روز وی به دستور مرتضوی به دادستانی اوين عودت داده میشود و پس از چند ساعت قاضی مرتضوی از وزارت اطلاعات میخواهد او را تحويل بگيرد. به گفته مقامات وزارت اطلاعات، اين وزارت اعلام میكند بازداشت وی ضرورتی ندارد... اما قاضی مرتضوی نمیپذيرد و وزارت را ملزم به تحويل گرفتن وی میكند. زهرا كاظمی به هنگام بازجويی ابراز ناراحتی میكند. پنجم تيرماه ساعت 12 شب وی را به بيمارستان منتقل میكنند و ساعت 6 صبح روز ششم، حالش وخيم شده، به علت خونريزی مغزی به كما میرود و دچار مرگ مغزی میشود. علت خونريزی ضربه مغزی و شكستگی جمجمه تشخيص داده میشود. وقتی خانواده متهم به زندان مراجعه میكنند ديگر از ادعای جاسوسی وی خبری نيست. تنها چيزی كه میشنوند اين است كه برويد وی را از بيمارستان ببريد.»
به گفته محسن آرمين: «زهرا كاظمی تا روز 19 تيرماه 1382 علیرغم مرگ مغزی زير دستگاه تنفس مصنوعی نگهداری ميشود و پس از اين تاريخ مرگ وی اعلام می شود. قاضی مرتضوی پس از درگذشت وی، خارج از حيطه مسووليت و بدون اطلاع به وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی، مديركل رسانههای خارجی اين وزارت را احضار میكند و از وی میخواهد طی مصاحبهای فوت وی را به علت سكته مغزی اعلام كند. وی پس از مصاحبه مديركل مذكور چند بار با خبرگزاری تماس میگيرد تا خبر مصاحبه را سريعا مخابره كنند. به گفته خانواده زهرا كاظمی، دادستانی اصرار بر دفن سريع وی داشته است.»
مهدی کروبی رييس مجلس ششم گفت که بنا به گزارشی که از سوی هيات پيگيری به رييس جمهوری ارائه شده است، حتمی بودن ضربه مغزی خانم کاظمی تاييد می شود. فاطمه راکعی، نماينده مجلس ششم، نیز گفت که شخص قاضی مرتضوی طی تماسی با محمد حسين خوشوقت، معاون رسانه های خارجی وزارت ارشاد، وی را به دادستانی فرا خوانده و از او خواسته است نامه تايپ شده ای مبنی بر اينکه "علت مرگ زهرا کاظمی سکته مغزی بوده است" امضا کند. پس از انتشار این اطلاعات بود که ژان پیر پرن، نویسنده لوموند نوشت که زهرا کاظمی با ضربات کفش مرتضوی به قتل رسیده است.
سفر هاي ناموفق، نه کانادا و نه فرانسه
با پایان یافتن دوران طلایی مطبوعات، قاضی مرتضوی نیز از دانشگاه فارغ التحصیل شد و فوق لیسانس حقوق خودش را گرفت. او تصمیم گرفته بود تا مدتی از فضایی که در مورد او وجود داشت دور شود، به همین دلیل تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به کانادا برود. اما این موضوع با واکنش شدید ایرانیان در کانادا که او را به عنوان یکی از دشمنان حقوق بشر معرفی می کردند، روبرو شد. ایرانیانی که در کانادا قدرت اجتماعی و شغلی و علمی بالایی دارند، از دولت کانادا خواستند که مانع شود که مرتضوی برای تحصیل در این کشور پذیرفته شود. دانشگاههای کانادا نیز با پذیرش وی مخالفت کردند. چندی بعد او تصمیم گرفت تا تحصیلاتش را در فرانسه دنبال کند، اما در فرانسه نیز دولت و ایرانیان مقیم فرانسه واکنش شدیدی در این مورد نشان دادند، شاید اگر قاضی مرتضوی در همان زمان به کانادا رفته بود، بسیاری از آنچه برای او و برای روزنامه نگاران ایرانی و برای بسیاری از کسانی که به حکم او مجازات شدند، اتفاق نمی افتاد. مرتضوی نیز پس از برخورد با این درهای بسته به کارش از یک سو و تحصیلاتش از سوی دیگر ادامه داد. او که در حال به پایان رساندن دوره دکترایش است، از معدود دانشجویانی است که بارها در دادگاه استادانش را تهدید کرده و یا به زندان انداخته است. اما نکته مهم این است که با وجود اینکه مرتضوی برای تحصیل در دانشگاه از سوی دولت های کانادا و فرانسه پذیرفته نشد، اما وی به عنوان نماینده حقوق بشر ایران به اجلاس ژنو رفت و هیچ اتفاقی هم برای او نیفتاد.
پرونده وبلاگ نویسان، 1383
اگرچه آغازپرونده ای که بعدها نام وبلاگ نویسان را گرفت، توسط کمیته اماکن و با دستگیری نه نفر از نویسندگان و مدیران فنی چند وب سایت اینترنتی آغاز شد، اما مانند بسیاری از پرونده هایی که به رسانه ها مربوط می شد، معلوم شد که کل این پروژه توسط قاضی مرتضوی اداره می شد و پس از مدتی نیز مرتضوی خود عهده دار بازجویی ها و برگزاری دادگاههای وبلاگ نویسان شد. سینا مطلبی، حنیف مزروعی، امید معماریان، روزبه میر ابراهیمی، شهرام رفیع زاده، غلام تمیمی، فرشته قاضی و محبوبه عباسقلی زاده مهم ترین کسانی بودند که در این پرونده به دادگاه کشیده شدند، قاضی مرتضوی از طریق تحت فشار قرار دادن این افراد که بیشتر با اتکاء به مسائل شخصی آنان صورت می گرفت، آنان را وادار کرد که در دادگاه و در مصاحبه های مطبوعاتی به جرایم خود اعتراف کنند. زندانی شدن این افراد باعث انعکاس شدید موضوع در وبلاگ ها و وب سایت های داخلی و خارجی شد. محمد علی ابطحی، مشاور سابق خاتمی با این وبلاگ نویسان ملاقات کرد و بعد از شنیدن مسائلی که برای آنان در زندان پیش آمده بود، ترتیب ملاقات آنان را با رئیس قوه قضائیه داد و پس از این ملاقات بود که شاهرودی دستور داد که « بروید و در خانه تان بنشینید و اگر کسی خواست شما را احضار کند، بگوئید رئیس قوه قضائیه گفته است که کسی حق بازداشت ما را ندارد.» بدین ترتیب برای نخستین بار قاضی مرتضوی از سوی مقامی بالاتر محدود شد و پرونده وبلاگ نویسان متوقف شد، اگرچه قاضی مرتضوی پس از این موضوع با پیگیری فیلترینگ سایت های اینترنتی بخش وسیعی از سایت های اینترنتی و وبلاگ ها را از امکان دیده شدن در ایران ممنوع کرد.
پس از خاتمی، و دوران احمدی نژاد
با روی کار آمدن احمدی نژاد، رمقی در مطبوعات نمانده بود. در حقیقت بسیاری از روزنامه نگاران از کشور خارج شدند، برخی از آنان روزنامه نگاری را رها کردند، برخی دیگر ترجیح دادند فقط روزنامه نگار باشند. مرتضوی که پس از توقیف مطبوعات دادستان تهران نیز شده بود، به موضوعات دیگری پرداخت. او اگرچه پشت صحنه تقریبا همه وقایع قضایی کشور مانند پرونده وبلاگ نویسان، پرونده سیامک پورزند و کمیته اماکن و پرونده انقلاب مخملی بود، ولی بندریج برای کاری دیگر، یعنی برخورد با مسائل اجتماعی پرداخت. او که در دو روز در سال 1379 و در سن 33 سالگی 18 نشریه را توقیف کرده بود، در سال روزهای پایانی تیرماه 1386 حکم اعدام 16 نفر را تحت عنوان اراذل و اوباش صادر کرد. قاضی مرتضوی در کنار نیروی انتظامی و اطلاعات قرار گرفته است تا در کلیه پرونده های قضائی با تندترین شکل سرکوب نیروهای اجتماعی را انجام دهد.
خلخالی، لاجوردی و مرتضوی
مرور بر گذشته قضائی کشور در دهه شصت نشان می دهد که تندروی های سه تفنگدار قوه قضائیه ایران در دهه پنجاه، شصت و هفتاد، یعنی خلخالی، لاجوردی و مرتضوی هر کدام دلیلی خاص خود را داشته است. خلخالی قاضی انقلاب بود و لاجوردی قاضی شرع، خلخالی بخاطر انقلاب تندروی می کرد و لاجوردی بخاطر تقیدات دینی اش چنین می کرد. اما آیا مرتضوی از جنس این دو قاضی پیشین است؟ برخي کسانی که مرتضوی را می شناسند و در مدتی طولانی در بازجویی ها و زندان با او بوده اند، شهادت مي دهند که مرتضوی نه اعتقادات دینی محکمي دارد و نه حتي احکام شرعي – در حد نماز و روزه - را به درستي رعايت مي کند. او جزو گروه جدید مردان جمهوری اسلامی است که دندانهای حکومت را شمرده اند، او می داند که جمهوری اسلامی به قاضیانی نیاز دارد که مخالفانش را متوقف کنند و می داند که اگر چنین رفتار کند، همیشه موفق خواهد بود.
مرتضوی در حال حاضر چهل سال دارد، دادستان عمومی و انقلاب تهران است و همسرش پزشکی است که در بیمارستانهای دولتی خدمت می کند.
زندگینامه سهراب سپهری
/
دیدگاه: (0)
سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر ایران در 15 مهر ماه 1307 در کاشان پا به عرصه حیات گذشت و در 13 اردیبهشت 1359 در تهران درگذشت. وی پس از طی تحصیلات شش ساله ابتدایی در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد ۱۳۲۲) و به پایان رساندن دوره ی دو ساله ی دانشسرای مقدماتی پسران (خرداد ۱۳۲۴)، در آذر ۱۳۲۵ به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان در آمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره ی دبیرستان خود را دریافت نمود. سپس به تهران آمد و در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران در آمد که پس از هشت ماه کار استعفا کرد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه ی شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» انتشار داد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجه ی اول علمی نیز نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعه ی اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت.
در آذر ۱۳۳۳ در اداره ی کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه ها شروع به کار کرد و در ضمن در هنرستان های هنرهای زیبا نیز به تدریس می پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمه ی اشعار ژاپنی از وی در مجله ی «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسه ی هنرهای زیبای پاریس در رشته ی لیتوگرافی نام نویسی نمود. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. وی سفرهای دیگری به کشورهای جهان نمود.
شعر سهراب
شعر سهراب سپهری رنگارنگ است و خواننده را به افقهای تازه می کشاند. آثار وی پُر است از صور خیال و تعبیرات بدیع، که با وجودِ زیبایی ظاهری و تصویرهای بدیع و رنگارنگ، در مجموع از جریان های زمان به دور است. در اشعار او نقد و پیام اجتماعی کم رنگ است، و در آن پراکندگی و ناهماهنگی تصاویر به چشم می خورد. اما سهراب در اشعارش به طور کلی و در بعدی وسیع نگران انسان و سرنوشت اوست. سپهری روح شاعرانه و لطیفی داشت که برای هر چیز معنی و مفهومی خاص قائل بود. تخیل وی در همه ی اشیاء باریک می شد و از آنها تصاویری زنده و حساس می ساخت، بدین علت است که اندیشه ها و تجربه های فکری و عاطفی او به حالتی دلپذیر درآمده است. سهراب سپهری دارای سبک ویژه ای است که می توان او را بنیانگذار این شیوه دانست. در واقع می توان گفت قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق از آن جهت بود که در آن سالها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی به زبان هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف نداشت.
سپهری، تنها شاعر متأثر از درک هوشنگ ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و اگر این نبود یکی از ظریفترین و پر ظرفیت ترین دستاوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص می ماند. شعر سپهری دارای تصویرهای شاعرانه و مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و غنائی است. سهراب شاعری بود، غوطه ور در دنیای شعر و هنر خویش که به همه چیز رنگ شعر می داد. همه ی اشیاء برای او معنویت داشتند، در ژرفای هر چیز مادی فرو می رفت و به آن حیات معنوی می بخشد. گویی برای او تمام ذرات عالم دارای روح و عاطفه و احساس بودند. زبان سپهری نیز زبانی لطیف و ویژه ی خود اوست. شعرش دارای تصاویر تازه ولی مبهم است و از این رو ساده و روشن نیست. خیالات ظریف و تصویرهای زیبا سراسر اشعار وی را در برگرفته است. او البته همواره در راه تکامل خویش پیش رفته است و این نکته را از خلال شعرهای «هشت کتاب» او می توان دریافت. در کل، سهراب سپهری در شعر با زبان ساده، انسانها را به نگریستن دقیق در طبیعت و نزدیک شدن و یکی شدن با آن دعوت می کند. او محیط خود و عصری را که در آن می زیست نمی پسندید و در جستجوی عالمی والاتر و برتر بود.
شعر سهراب سپهری رنگارنگ است و خواننده را به افقهای تازه می کشاند. آثار وی پُر است از صور خیال و تعبیرات بدیع، که با وجودِ زیبایی ظاهری و تصویرهای بدیع و رنگارنگ، در مجموع از جریان های زمان به دور است. در اشعار او نقد و پیام اجتماعی کم رنگ است، و در آن پراکندگی و ناهماهنگی تصاویر به چشم می خورد. اما سهراب در اشعارش به طور کلی و در بعدی وسیع نگران انسان و سرنوشت اوست. سپهری روح شاعرانه و لطیفی داشت که برای هر چیز معنی و مفهومی خاص قائل بود. تخیل وی در همه ی اشیاء باریک می شد و از آنها تصاویری زنده و حساس می ساخت، بدین علت است که اندیشه ها و تجربه های فکری و عاطفی او به حالتی دلپذیر درآمده است. سهراب سپهری دارای سبک ویژه ای است که می توان او را بنیانگذار این شیوه دانست. در واقع می توان گفت قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق از آن جهت بود که در آن سالها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی به زبان هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف نداشت.
سپهری، تنها شاعر متأثر از درک هوشنگ ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و اگر این نبود یکی از ظریفترین و پر ظرفیت ترین دستاوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص می ماند. شعر سپهری دارای تصویرهای شاعرانه و مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و غنائی است. سهراب شاعری بود، غوطه ور در دنیای شعر و هنر خویش که به همه چیز رنگ شعر می داد. همه ی اشیاء برای او معنویت داشتند، در ژرفای هر چیز مادی فرو می رفت و به آن حیات معنوی می بخشد. گویی برای او تمام ذرات عالم دارای روح و عاطفه و احساس بودند. زبان سپهری نیز زبانی لطیف و ویژه ی خود اوست. شعرش دارای تصاویر تازه ولی مبهم است و از این رو ساده و روشن نیست. خیالات ظریف و تصویرهای زیبا سراسر اشعار وی را در برگرفته است. او البته همواره در راه تکامل خویش پیش رفته است و این نکته را از خلال شعرهای «هشت کتاب» او می توان دریافت. در کل، سهراب سپهری در شعر با زبان ساده، انسانها را به نگریستن دقیق در طبیعت و نزدیک شدن و یکی شدن با آن دعوت می کند. او محیط خود و عصری را که در آن می زیست نمی پسندید و در جستجوی عالمی والاتر و برتر بود.
غلام رضا سراج کیست ؟
/
دیدگاه: (0)
غلام رضا سراج با نام مستعار علوی از نیروهای فعال بسیجی بود که توانست در آغاز دوران جوانی پله های ترقی را در نهاد های اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی بسرعت طی کند و از یک مخبر ساده حراست دانشگاه به یک بازجوی تواب ساز و سپس تحلیل گر مسائل سیاسی و امنیتی تبدیل شود .
از سوابق رضا سراج در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ج . ا میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
کارشناس امنیتی ( بازجو ) سازمان حفاظت و اطلاعات سپاه پاسداران - سرپرست اداره اطلاعات قرارگاه ثارالله - ریاست سازمان بسیج دانشجویی – همکاری با خبرگزاری فارس و صدا سیمای جمهوری اسلامی در زمینه انجام تحقیقات مرتبط با موضوعات براندازی نرم و جنگ روانی و ناتوی فرهنگی و... اشاره کرد .
از سوابق رضا سراج در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ج . ا میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
کارشناس امنیتی ( بازجو ) سازمان حفاظت و اطلاعات سپاه پاسداران - سرپرست اداره اطلاعات قرارگاه ثارالله - ریاست سازمان بسیج دانشجویی – همکاری با خبرگزاری فارس و صدا سیمای جمهوری اسلامی در زمینه انجام تحقیقات مرتبط با موضوعات براندازی نرم و جنگ روانی و ناتوی فرهنگی و... اشاره کرد .
اولین باری که نام رضا سراج در محافل خبری مطرح شد باز میگردد به دستگیری های بعد از 18 تیر 78 که وی با نام مستعار حاج آقا علوی به بازجویی و تواب سازی از دانشجویان بازداشتی می پرداخت و یکی از دانشجویان بازداشتی که توانست بعد از آزادی از نقش رضا سراج در تواب سازی دانشجویان پرده بردارد علی افشاری ( از رهبران جنبش دانشجویی ) بود . علی افشاری در گفتگو با " مرکز اسناد حقوق بشر ایران " میگوید :
“پس از اينكه روحيهی خود را بهدست آوردم ، به قاضی اعلام كردم كه ديگر به سربازجو – که خود را علوی معرفی میكرد - پاسخ نمیدهم . پس از اينكه بريدم ، چشمبندم را در بازجويی برمیداشتند . چهرهی او را ديده بودم . بعدها فهميدم نام او سراج است . سراج الان گهگاهی برای خبرگزاری فارس ، مطلب مینويسد و در حال حاضر مسئول سازمان بسيج دانشجويی است. سراج هرچه سؤال كرد من جواب ندادم . گفتم میخواهم بازجوی ديگری بيايد .
مثلا بازجوی من ( آقای سراج ) میگفت كه آنها به قاضی دستور میدهند كه چگونه تصميم بگيرد و چه بكند ، نه اينكه قاضی به آنها دستور دهد که چگونه بازجويی كنند . “
رضا سراج در حال حاضر با چند سایت وابسته به سپاه پاسداران در زمینه نگارش مقالات با محوریت شناسایی و روشهای مقابله با براندازی نرم و جنگ روانی و ... همکاری میکند .
منبعها :
۱. شهادتنامهی علی افشاری - مرکز اسناد حقوق بشر ایران
۲. خبرنامهی گویا : دربارهی سازمان اطلاعات موازی
۳. روزآنلاین : فراخوانی بسيج به عرصهی انتخابات
۴. خبرنامهی گویا : پاسخی به ابراهيم يزدی - علی افشاری
۵. خبرگزاری فارس : رضا سراج ، رییس سازمان بسيج دانشجويی شد
۶. خبرگزاری فارس : نفاق جديد ، جريانشناسی دروندينی از دوران تأويل - رضا سراج
زندگینامه دکتر شیرین عبادی
/
دیدگاه: (0)
من در سال 1326 در شهر همدان بدنيا آمدم . خانواده من فرهنگي و معتقد به دين اسلام بودند. پدرم هنگام تولد من رئيس اداره ثبت شهر همدان بود . پدرم يكي از اولين اساتيد حقوق تجارت بود . او كه نامش ؛ محمد علي عبادي ؛ است چندين كتاب نوشته است و در سال 1372 فوت كرد .
كودكي من در خانواده اي سرشار از مهر و محبت سپري شد. من دو خواهر و يك برادر دارم كه همگي تحصيلات عاليه دارند و مادرمان تمام وقت و عشق خود را صرف تربيت ما نمود .
من دريك سالكي به همراه خانواده به تهران آمدم و از آن پس ساكن اين شهر شدم . در دبستان فيروزكوهي تحصيل كردم و دوره دبيرستان را در دبيرستان انوشيروان دادگر و رضاشاه كبير به اتمام رسانيدم . در كنكور دانشگاه تهران شركت كردم و در سال 1344 وارد دانشكده حقوق شدم . دوره ليسانس را 5/3 ساله تمام كردم . بلافاصله در كنكور دادگستري شركت كردم و پس از طي شش ماه كارآموزي قضاوت در اسفند 1348 به عنوان قاضي رسما كار خود را شروع كردم . به موازات قضاوت در دادگاه به ادامه تحصيل پرداختم و در رشته حقوق خصوصي در سال 1350 از دانشگاه تهران با درجه ممتاز فوق ليسانس گرفتم .
در داگستري مشاغل متعددي داشتم و در سال 1354 به رياست شعبه 24 دادگاه شهرستان نائل آمدم. من اولين زني هستم كه در تاريخ دادگستري ايران به رياست دادگاه نائل آمدم . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 1357 چون براين اعتقاد بودند كه قضاوت در اسلام براي زنان ممنوع است من و بقيه خانم هاي قاضي را از سمت خود بركنار نمودند و ما را به پست اداري گماشتند . من را منشي همان دادگاهي كردند كه روزي رئيس آن بودم . به اين وضع همگي اعتراض كرديم . پست بالاتري براي ما در نظر گرفتند. و همه زنان قاضي از جمله من را به عنوان كارشناس در دادگستري به خدمت گماردند. ادامه اين وضع براي من غيرقابل تحمل بود بنابراين تقاضاي بازنشستگي قبل از موعود كردم و با آن موافقت شد . چون كانون و كلاء دادگستري مدتها پس از انقلاب بازگشائي نشده بود و بوسيله قوه قضائيه اداره مي شد بنابراين با درخواست وكالت من هم موافقت نمي شد و من عملا چندين سال خانه نشين شدم تا اين كه در سال 1371 توانستم پروانه وكالت بگيرم و دفتر و كالت خودم را تاسيس كنم .
از فرصت بدست آمده درزماني كه بيكاربودم استفاده كردم و به تاليف چند كتاب و انتشار مقالات متعددي در نشريات ايران پرداختم . پس از اخذ وكالت دفاع از پرونده هاي بسياري را قبول كردم كه تعدادي از آنها پرونده هاي ملي بوده است مانند وكالت خانواده مقتولين قتل هاي زنجيره اي (فروهرها) و يا عزت ابراهيم نژاد كه در حمله به كوي دانشگاه به قتل رسيد. دربرخي از پرونده هاي مطبوعاتي نيز شركت نموده ام . تعدادي كثيري از پرونده هاي اجتماعي نظير كودك آزاري را هم برعهده داشتم و اخيرا نيز وكالات مادر زهرا كاظمي- عكاسي كه در ايران به قتل رسيد – را هم بر عهده گرفته ام .
من در دانشگاه نيز تدريس مي كنم . هرسال تعدادي از دانشجويان خارج از ايران به عنوان كارآموز حقوق بشر نزد من كارآموزي مي كنند.
من ازداواج كرده ام همسرم مهندس برق است . دو دختر داريم يكي 23 ساله كه مهندس مخابرات است و در دروره دكتراي مخابرات در دانشگاه مك گيل واقع در كانادا ادامه تحصيل مي دهد و ديگري 20 ساله است و دانشجوي سال سوم حقوق است كه درتهران بسر مي برد.
فعاليت هاي اجتماعي
* هدايت چندين پروژه تحقيقاتي براي دفتر يونيسف تهران
* تاسيس انجمن حمايت از حقوق كودكان كه در سال 1374 با همراهي تعدادي از هم فكران. تا سال 1379 نيز رياست انجمن را بر عهده داشتم و از آن پس به عنوان مشاور حقوقي با انجمن مذكور همكاري مستمر دارم . اين انجمن در حال حاضر بيش از پانصد عضو فعال دارد.
* تدريس رايگان حقوق كودك و حقوق بشر در دوره هاي مختلف
* تاسيس كانون مدافعان حقوق بشر به همراه چهار وكيل مدافع در سال 1380 رياست اين كانون را بر عهده دارم .
* ارايه بيش از 30 سخنراني در كنفرانس هاي دانشگاهي و علمي و سمينارهايي كه درباره حقوق بشر برگزار شده است در كشورهاي ايران ، فرانسه ، بلژيك، سوئد ، سوئيس ، انگلستان و آمريكا .
* به عهده گرفتن وكالت تعدادي از چهره هاي مطبوعاتي يا وكالت خانواده آنها كه دررابطه با آزادي بيان متهم و يا محكوم شده بودند ازجمله دكترحبيب الله پيمان (به خاطر نوشتن مقاله و سخنراني درباره آزادي بيان ) عباس معروفي، سردبير ماهنامه گردون ( به خاطر چاپ تعدادي مصاحبه و شعر) سركوهي (سردبير ماهنامه آدينه )
* به عهده گرفتن وكالت خانواده قربانيان قتل هاي زنجيره اي ( فروهر ها)
* به عهده گرفتن و كالت خانواده عزت ابراهيم نژاد مقتول حوادث 18 تير ماه كوي دانشگاه در سال 1378
* به عهد گرفتن و كالت مادر آرين گلشني كودكي كه بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگي مي كرد و بر اثر شكنجه در خانه نا مادري اش به قتل رسيده بود.
* پيشنهاد تصويب قانون منع خشونت عليه كودكان به مجلس شوراي اسلامي كه به سرعت نيز در مجلس بررسي و به تصويب رسيد در تابستان 1381
جايزه ها و افتخارها
1. ناظر رسمي از سوي سازمان ديده بان حقوق بشر، سال 1996
2. انتخاب كتاب حقوق كودك به عنوان كتاب برگزيده سال از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي .
3. جايزه بنياد حقوق بشر رافتو به خاطر فعاليت هاي حقوق بشر ، نروژ، سال 2001
4. جايزه صلح نوبل در سال 2003
كودكي من در خانواده اي سرشار از مهر و محبت سپري شد. من دو خواهر و يك برادر دارم كه همگي تحصيلات عاليه دارند و مادرمان تمام وقت و عشق خود را صرف تربيت ما نمود .
من دريك سالكي به همراه خانواده به تهران آمدم و از آن پس ساكن اين شهر شدم . در دبستان فيروزكوهي تحصيل كردم و دوره دبيرستان را در دبيرستان انوشيروان دادگر و رضاشاه كبير به اتمام رسانيدم . در كنكور دانشگاه تهران شركت كردم و در سال 1344 وارد دانشكده حقوق شدم . دوره ليسانس را 5/3 ساله تمام كردم . بلافاصله در كنكور دادگستري شركت كردم و پس از طي شش ماه كارآموزي قضاوت در اسفند 1348 به عنوان قاضي رسما كار خود را شروع كردم . به موازات قضاوت در دادگاه به ادامه تحصيل پرداختم و در رشته حقوق خصوصي در سال 1350 از دانشگاه تهران با درجه ممتاز فوق ليسانس گرفتم .
در داگستري مشاغل متعددي داشتم و در سال 1354 به رياست شعبه 24 دادگاه شهرستان نائل آمدم. من اولين زني هستم كه در تاريخ دادگستري ايران به رياست دادگاه نائل آمدم . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 1357 چون براين اعتقاد بودند كه قضاوت در اسلام براي زنان ممنوع است من و بقيه خانم هاي قاضي را از سمت خود بركنار نمودند و ما را به پست اداري گماشتند . من را منشي همان دادگاهي كردند كه روزي رئيس آن بودم . به اين وضع همگي اعتراض كرديم . پست بالاتري براي ما در نظر گرفتند. و همه زنان قاضي از جمله من را به عنوان كارشناس در دادگستري به خدمت گماردند. ادامه اين وضع براي من غيرقابل تحمل بود بنابراين تقاضاي بازنشستگي قبل از موعود كردم و با آن موافقت شد . چون كانون و كلاء دادگستري مدتها پس از انقلاب بازگشائي نشده بود و بوسيله قوه قضائيه اداره مي شد بنابراين با درخواست وكالت من هم موافقت نمي شد و من عملا چندين سال خانه نشين شدم تا اين كه در سال 1371 توانستم پروانه وكالت بگيرم و دفتر و كالت خودم را تاسيس كنم .
از فرصت بدست آمده درزماني كه بيكاربودم استفاده كردم و به تاليف چند كتاب و انتشار مقالات متعددي در نشريات ايران پرداختم . پس از اخذ وكالت دفاع از پرونده هاي بسياري را قبول كردم كه تعدادي از آنها پرونده هاي ملي بوده است مانند وكالت خانواده مقتولين قتل هاي زنجيره اي (فروهرها) و يا عزت ابراهيم نژاد كه در حمله به كوي دانشگاه به قتل رسيد. دربرخي از پرونده هاي مطبوعاتي نيز شركت نموده ام . تعدادي كثيري از پرونده هاي اجتماعي نظير كودك آزاري را هم برعهده داشتم و اخيرا نيز وكالات مادر زهرا كاظمي- عكاسي كه در ايران به قتل رسيد – را هم بر عهده گرفته ام .
من در دانشگاه نيز تدريس مي كنم . هرسال تعدادي از دانشجويان خارج از ايران به عنوان كارآموز حقوق بشر نزد من كارآموزي مي كنند.
من ازداواج كرده ام همسرم مهندس برق است . دو دختر داريم يكي 23 ساله كه مهندس مخابرات است و در دروره دكتراي مخابرات در دانشگاه مك گيل واقع در كانادا ادامه تحصيل مي دهد و ديگري 20 ساله است و دانشجوي سال سوم حقوق است كه درتهران بسر مي برد.
فعاليت هاي اجتماعي
* هدايت چندين پروژه تحقيقاتي براي دفتر يونيسف تهران
* تاسيس انجمن حمايت از حقوق كودكان كه در سال 1374 با همراهي تعدادي از هم فكران. تا سال 1379 نيز رياست انجمن را بر عهده داشتم و از آن پس به عنوان مشاور حقوقي با انجمن مذكور همكاري مستمر دارم . اين انجمن در حال حاضر بيش از پانصد عضو فعال دارد.
* تدريس رايگان حقوق كودك و حقوق بشر در دوره هاي مختلف
* تاسيس كانون مدافعان حقوق بشر به همراه چهار وكيل مدافع در سال 1380 رياست اين كانون را بر عهده دارم .
* ارايه بيش از 30 سخنراني در كنفرانس هاي دانشگاهي و علمي و سمينارهايي كه درباره حقوق بشر برگزار شده است در كشورهاي ايران ، فرانسه ، بلژيك، سوئد ، سوئيس ، انگلستان و آمريكا .
* به عهده گرفتن وكالت تعدادي از چهره هاي مطبوعاتي يا وكالت خانواده آنها كه دررابطه با آزادي بيان متهم و يا محكوم شده بودند ازجمله دكترحبيب الله پيمان (به خاطر نوشتن مقاله و سخنراني درباره آزادي بيان ) عباس معروفي، سردبير ماهنامه گردون ( به خاطر چاپ تعدادي مصاحبه و شعر) سركوهي (سردبير ماهنامه آدينه )
* به عهده گرفتن وكالت خانواده قربانيان قتل هاي زنجيره اي ( فروهر ها)
* به عهده گرفتن و كالت خانواده عزت ابراهيم نژاد مقتول حوادث 18 تير ماه كوي دانشگاه در سال 1378
* به عهد گرفتن و كالت مادر آرين گلشني كودكي كه بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگي مي كرد و بر اثر شكنجه در خانه نا مادري اش به قتل رسيده بود.
* پيشنهاد تصويب قانون منع خشونت عليه كودكان به مجلس شوراي اسلامي كه به سرعت نيز در مجلس بررسي و به تصويب رسيد در تابستان 1381
جايزه ها و افتخارها
1. ناظر رسمي از سوي سازمان ديده بان حقوق بشر، سال 1996
2. انتخاب كتاب حقوق كودك به عنوان كتاب برگزيده سال از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي .
3. جايزه بنياد حقوق بشر رافتو به خاطر فعاليت هاي حقوق بشر ، نروژ، سال 2001
4. جايزه صلح نوبل در سال 2003