انواع آنارشیسم کدام است ؟


آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعه‌ای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است. آنارشیسم برخلاف باور عمومی، خواهان «هرج و مرج» و جامعه «بدون نظم» نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست می‌داند که بهترین شکل آن ایجاد گروه‌های خودمختار است. طبق این عقیده، نظام اقتصادی نیز در جامعه‌ای آزاد و بدون اجباریک قدرت سازمان‌ یافته بهتر خواهد شد و گروه‌های داوطلب می‌توانند بهتر از دولت‌های کنونی از پس وظایف آن برآیند. آنارشیست‌ها به طور کلی با حاکمیت هرگونه دولت مخالفند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت می‌دانند (که معایبش کمتر از استبداد سلطنتی است). آنارشیسم خود زیرنحله‌های پرشماری می‌دارد که جز در یکی دو اصل بنیادین شباهت چندانی با هم ندارند. این خود تا حدی خواسته از ماهیت آنارشیسم است که وجود خویشتن را در نفی و مخالفت می‌جوید. ماهیت آزاد و غیرمتمرکز آنارشیست‌ها در سازمان‌ نیافتگی نسبی تشکیلات ایشان پیداست. ایشان ضمن التزام به اصول بنیادین آنارشیسم در تفسیر این اصول و به فعلیت درآوردن آنها اختلاف‌های اساسی دارند . مهم‌ترین این اصل‌های بنیادین چنانکه پیشتر گفته شد نفی حکومت است وعصارهٔ تفکر آنارشیستی تأکید بر آزادی فرد دارد . این تأکید منجر به تقبیح و مخالفت با هر گونه اقتدار بیرونی (خاصه حکومت) که مانعی در رشد و تعالی آزاد فرد تلقی می‌شود، می‌گردد .

تفکرات

آنارشی مشتق از واژهٔ یونانی anarkos به معنای «بدون رئیس» و Anarchia به معنای «عدم حکومت» است. از اندیشمندان برجستهٔ آنارشیست می‌توان از ویلیام گادوین ، ماکس اشتیرنر، لئو تولستوی، پیر ژوزف پرودون، میخائیل باکونین، پطر کروپوتکین، الیزه رکلوز، ماری بوخین ، اما گلدمن ، نوام چامسکی ، و اخیراً متفکران آزادی‌طلب و محافظه‌کاری با گرایش آنارشیستی مانند هانس هرمان هوپ و موری روثبارد نام برد.

آنارشیست‌ها در فلسفه «بگذار انجام دهند» (Laissez faire) با هم اشتراک نظر دارند اما در تئوری به دسته‌های آنارشیسم تحول‌خواه، آنارشیسم کمونیست، و آنارشیسم اندیویدوالیست تقسیم می‌شوند.
برای مثال پرودون یک آنارشیست اندیویدوالیست بود و آنارشیسم به شکل یک جنبش اجتماعی با کتاب «مالکیت چیست» او آغاز شد. پرودون با مالکیت مخالف نیست بلکه نحوه اکتساب و بهره‌ برداری از آن را نیازمند اصلاح می‌داند. آنارشیسم از نظر روش‌های اجرایی به دو دسته آنارشیسم انقلابی و آنارشیسم مسالمت‌جو تقسیم می‌شود. آنارشیست‌های رادیکال (انقلابی) طرفدار ترور، اعتصاب و برانداختن ناگهانی تشکیلات دولت هستند. در سده ۱۹ آنها سیاستمدارن و پادشاهان بسیاری را ترور کردند. آنارشیست‌های مسالمتجو مانند لئو تولستوی، طرفدار عدم خشونت هستند.

آنارشیسم نوین

صورت بندی مدرن نظریهٔ آنارشیسم با اثر ویلیام گادوین در سال ۱۷۹۳با نام تفحصی پیرامون عدالت سیاسی و تأثیرش بر شادمانی و فضیلت عام آغاز شد. بسیاری چون پرودون باکونین، اشتیرنر، تاکر، تولستوی و کروپوتکین دنبالهٔ کار وی را گرفتند.

نظریه‌پردازان آنارشیسم معمولاً پیرو یکی از چهار شاخهٔ زیرند:
آنارشیسم کمونیست
آنارشیسم سندیکالیست (سندیکاگرا)
آنارشیسم اندیویدوالیست (فردگرا)
آنارشیسم دینی

آنارشیسم کمونیست

پطر کروپوتکین از شخصیت‌های محوری این نحله و واضع اصطلاح «کمونیسم آنارشیست» است. از نظر پیروان این نحله انسان موجودی به‌ ذات اجتماعی ‌است و سود اجتماع در ذات خود در تقابل با سود فرد نیست بلکه مکمل آن است. همنوایی میان انسان و اجتماع در سایهٔ نفی نهادهای اجتماعی اقتدارگر خاصّه دولت ممکن است.

آنارشیسم سندیکاگرا

آنارشیسم سندیکاگرا رستگاری را در نزاع اقتصادی و نه نزاع سیاسی طبقهٔ کارگر می‌جوید. پیروان آن با تشکیل اتحادیهٔ کارگری و سندیکاها قصد نزاع با ساختار قدرت را دارند واز نظر ایشان , سرانجام با یک انقلاب ,بنیادهای حکومت فعلی فرو می‌ریزد و نظم اقتصادی نوِ را دراجتماع بر پایهٔ سندیکاها تشکیل می دهد . اکنون در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکای جنوبی به شکل جنبش وسیع توده‌ای درآمده است.

آنارشیسم فردگرا

بنیاد نظری آنارشیسم فردگرا را در آثار ماکس اشتیرنر آلمانی و بنجامین تاکر آمریکایی می توان پیدا کرد. اشتیرنر در کتاب شخص ,عقایدش را تشریح کرده‌است. به اعتقاد وی انسان حق دارد هر آنچه می‌خواهد انجام دهد و هر چه آزادی وی را سلب کند نابود باید گردد. اشتیرنر نه تنها با قانون و مالکیت خصوصی سر مخالفت می‌دارد بلکه با مفاهیم خدا و کشور و خانواده و عشق هم بنای ناسازگاری می‌گذارد.

نظریات تاکر را با نام آنارشیسم فلسفی نیز می‌شناسند و آن را سهم آمریکاییان در تاریخ نظریهٔ آنارشیسم قلمداد می‌کنند. معمولاً میان آنارشیسم فلسفی یا آنارشیسم فردگرا و آنارشیسم کمونیست یا توده‌گرایی تقابل می‌افکنند. از جمله تفاوت‌هایی که بیان می‌دارند تشویق به خشونت در دومی بر خلاف اولی‌ است. این تقابل‌افکنی مخالفانی هم می‌دارد. تاکر در نظریه ‌پردازی‌های خویش در کتاب دارایی چیست؟ از پرودون اثر پذیرفت. او با هرگونه اعمال قدرت از سوی دولت مخالف بود و آن را غیراخلاقی می‌دانست. تاکر و پیروانش با چهار انحصار اصلی‌ای که آبشخورشان وجود دولت می‌بود به مخالفت پرداختند: زمین، پول، دادوستد و حقوق پدیدآورندگان. نابودی این انحصارات را مایهٔ از میان رفتن فقر می‌دانستند. با قدرت‌گرفتن سندیکاها و سایر پیکره‌های اجتماعی در ایالات متحده آنارشیسم فردگرا افول کرد.

آنارشیسم دینی

تولستوی نظریه پرداز آنارشیسم دینی شناخته می‌شود گاه حساب آنارشیسم دینی را از دیگر زیرنحله‌های آنارشیسم جدا می‌کنند. آنارشيست بر مبناي تعقل ذاتي نيز برون مايه اي از همين تغييريات است.

آنارشیسم در قیاس با دیگر نحله‌های سیاسی

آنارشیسم در اصول و یا نسخه‌پیچی‌ها با دیگر نحله‌های سیاسی نظیر لیبرالیسم و سوسیالیسم شباهت‌هایی می‌دارد.

آنارشیسم و لیبرالیسم

در آنارشیسم همچو لیبرالیسم بر آزادی (فردی و سیاسی)، شادمانی و کامیابی فرد تأکید می‌رود. در لیبرالیسم کلید نیل به مقصود, دخالت حداقلی دولت در امور مردمان است , دخالت دولتها باید تنها از روی ضرورت باشد و غرض از آن جلوگیری از اخلال در سیر طبیعی و رفتار«دست نامرئی»‌ است. اما در آنارشیسم حکومت به‌ یک‌ بارگی نفی می‌شود و همین دخالت کمینه هم بر تافته نمی‌شود.

آنارشیسم و سوسیالیسم

رابطهٔ آنارشیسم و سوسیالیسم غامض‌ تر از آنارشیسم و لیبرالیسم است تا آنجا که برخی نویسندگان منکر خویشاوندی میان این دو نحله شده‌اند. این امر برخاسته از آن است که در نگاه نخست در سوسیالیسم تکیه بر حقوق اجتماع در مقابل فرد است در حالی که در آنارشیسم سخن از حقوق فرد در مقابل اجتماع است. با این حال در نهایت به نظر می‌آید که نسخه ‌پیچی‌های آنارشیست‌ها (خصوصاً نوع کمونیست) کم شباهت با نسخه‌ پیچی‌های سوسیالیست‌ها نیست. آنارشیست‌ها چون سوسیالیست‌ها با مالکیت شخصی مخالف‌اند. هر دو برای ساختن جامعه‌ای می‌کوشند که در آن هر کس در حد توانایی‌های خویش در خوشبختی اجتماع بکوشد و تا آنجا که نیاز دارد از خدمات اجتماع بهره‌مند شود.





نظام پادشاهی یا سلطنت چه نوع حکومتی است ؟



پادشاهی یا سلطنت (به انگلیسی Monarchy) شکلی‌ است از نظام حکومتی که در آن فردی به عنوان رئیس کشور به نام پادشاه یا ملکه دارد. این عنوان معنای خاص نمادی دارد. هگل ایران ‌زمین را نخستین دولت شاهنشاهی می‌نامد .

ارسطو دژسالاری (تیرانی) را صورت فاسد «فرمانروایی یک نفره» می‌شمرد. مشروعیت پادشاه با توجه به معنای خاص دینی و نمادی مقامش ممکن است منزلت «پدر» ملت را به او بدهد.

امروزه اشکال جدیدی نسبت به شکل فرمانروایی بی‌مهار سلطنت مطلقه به صورت سلطنت مشروطه به معنای حکومتی که در آن رئیس کشور پادشاه است، اما پادشاهی که در عین داشتن نقش‌های مهم رسمی و تشریفاتی، تنها در موارد محدود و معین نقشی در حکومت دارد. در بسیاری از حکومت‌های مشروطه مجلس نقش اصلی در نظارت امور را دارد و نخست‌وزیر که با تأئید پادشاه انتخاب می‌شود، امور اجرایی و تصمیمات اصلی را اخذ می‌کند. شکل خاص این نوع حکومت را در بریتانیای کبیر می‌توان دید که سلطنت نقش نسبتاً تشریفاتی در ادارهٔ امور دارد.

معمولاً جانشینی ارثی را صفت ویژهٔ نظام پادشاهی می‌دانند، اما پادشاه ممکن است انتخابی باشد یا روا باشد که شاه جانشین خود را آزادانه تعیین کند یا با فال‌زنی یا قرعه شاه را انتخاب کنند.




سپاه پاسداران به فناوری تبدیل انرژی جنبشی گـوز به انرژی الکتریکی دست یافت


بار دیگرسپاه پاسداران حماسه آفرید و ثابت کرد که فرزندان خمینی کبیر همچنان استوار و ثابت قدم بسوی قله های تعالی و پیشرفت در حرکت هستند و تحریم ها و تهدیدها هم نمیتواند در مقابل صلابت ایشان ایستادگی نماید .  

امروز دلیرمردان عرصه جهاد و شهادت ، این پاسداران جان بر کف ولایت ، از وسیله ای رونمایی کردند که به یقین تکانه عظیمی را در عرصه علم و مخصوصا الکترونیک ایجاد خواهد کرد.

اسم این وسیله “دینام مقعدی ولایت “ است که اگر آنرا در مقعد یکی از طرفداران نظام مثلا بسیجی ها بگذارید هر وقت آن بسیجی بگوزد یا بچسد، انرژی جنبشی گوزش توربین داخل دینام مقعدی ولایت را بحرکت درخواهد آورد و بدین صورت انرژی الکتریکی تولید خواهد شد و سپس این برق تولید شده از طریق یک فرستنده ماکرو ویو به نزدیکترین آنتن موبایل ( BTS ( ارسال میشود و در مدار قرار خواهد گرفت و همچنین اطلاعات و میزان برق تولیدی هر بسیجی در مرکز مانیتورینگ و کنترل سپاه پاسداران ذخیره خواهد شد که در پایان هر ماه به ازاء هر کیلو وات برق تولید شده مبلغ یک هزار تومان به حساب بانکی آن بسیجی واریز میشود و بدین طریق یک منبع درآمد جدیدی برای بسیجی ها ایجاد خواهد شد.

لازم بذکر است که این وسیله (دینام مقعدی ولایت ) باید بصورت 24 ساعته در مقعد طرفداران نظام ( مثلا بسیجی ها ) باشد تا اگر در خواب هم گوزیدند( یا چسیدند ) برق تولید کرده باشند و انرژی شان به هدر نرفته باشد.  



آشنائی با اصطلاح لیبرالیسم




تعریف کلی

لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) به آرایه وسیعی از ایده‌ها و تئوری‌های مرتبط دولت اطلاق می‌شود که آزادی شخصی را مهم‌ترین هدف سیاسی می‌داند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنفکری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخه‌های مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، شامل توسعه آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولت‌ها، نقش قانون، تبادل آزاد ایده‌ها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرال‌ها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژی‌های سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق می‌شود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت می‌کنند.

لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه‌داری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه می‌کرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد . لیبرال‌ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه‌ای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند، می‌خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق می‌شود . در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشه‌های "مارکسیسم – لنینیسم"، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار می‌رود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصت‌طلبی و فردگرایی است .

ریشه لغت :اصطلاح لیبرالیسم برگرفته از ریشه لاتینی Libre به معنای آزادی است.

لیبرالیسم و اقتصاد

لیبرالیسم در زمینه اندیشه‌های اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.

لیبرالیسم و مذهب

لیبرالیسم مذهبی به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی‌ایمانی است این بیشتر به این معنی است که دولت یا حکومت دخالتی در اعتقادات مردم ندارد و آنها در انتخاب راه و مسلک خود آزاد هستند.

اصول لیبرالیسم

۱- بدبینی به قدرت (خصوصاً قدرت مطلقه) و کوشش جهت مهار قدرت دولت از طریق دموکراتیک کردن دولت . دولت دموکراتیک بیشترین بخت و امکان را برای تأمین آزادی و برابری دارد. دولت دموکراتیک از نظر لیبرال‌ها ”دولت حداقلی“ است. دولتی است که مدام کوچک می‌شود. حوزه‌ فعالیت آن محدود و از نظر قانونی به شدت تعیین شده و تحت نظارت است.

• رواداری، تساهل و تسامح: تعقیب سیاست‌هایی که تساهل، و تسامح و آزاد بودن وجدان را محقق نماید. جان لاک معتقد بود که اصل نخست لیبرالیسم (نخستین اصل زندگی اجتماعیِ انسانی و بخردانه) رواداری است. قبول دیگری، قبول تفاوت و تمایز، قبول اینکه حقیقت نهایی پیش من یا در انحصار من نیست. من باید با دیگری ارتباط یابم، مکالمه کنم، به تفاهم برسم، تفاوت‌های‌مان مشخص و برجسته شوند. دموکراسی معنایی جز این ندارد. با کسی که مثل من نیست چنان زندگی مشترک را طرح می‌ریزم که آزادی هر دوی مان تأمین شود. می‌کوشم و می‌خواهم که با دیگری به فهم مشترک از جهان دست یابم.

• نفی پدرسالاری: زندگی خوب و خیر به افراد بستگی دارد. دولت نمی‌تواند و نباید نظر خودش را در زمینه سعادت و زندگی خوب، به شهروندان تحمیل کند. افراد باید از قدرت اجبارکننده دولت در امان باشند.

۲- جدایی نهادی قوای حکومتی (تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه): ما اصل تقسیم قوا را مدیون لیبرال‌ها هستیم. مونتسکیو آن را پیش کشید. اصلی که در قانون اساسی بیشتر کشورها آمده‌است و در بسیاری موارد زیر پا گذاشته می‌شود. اصل باید، به حداکثرِ ممکن رساندنِ این جدایی باشد. در عین حال لیبرال‌ها به نکتهٔ مهمی تاکید دارند: قوه‌ قضاییه باید به طور کامل مستقل از سایر قوا باشد.

۳- حاکمیت قانون: عبارت مشهور لیبرالی که ”در حکومت مشروطه ,قانون, شاه ‌است و در حکومت استبدادی، شاه قانون است“ تکیه بر اهمیت اصلی دارد که امروز همه از آن یاد می‌کنند: حاکمیت کامل قانون، برابری شهروندان در برابر قانون و...

قانون باید عادلانه باشد و هر قانونی باید برابری و آزادی کلیه شهروندان را به رسمیت بشناسد.

۴- فردگرایی: حفاظت از استقلال و شأن شخصی افراد در برابر اجبار دولت، کلیسا و جامعه. فردگرایی از یک سو به معنای حفاظت از استقلال افراد است و از سوی دیگر معنایی ژرف‌تر هم دارد: گسترش خلاقیت‌ها وتوان‌های آفریننده‌ افراد. قبول فرد به عنوان کسی که حق دارد و باید بتواند که زندگی خود را چنان که می‌خواهد سامان دهد. این به معنای قبول شان و مقام انسانی او است.

۵- آزادی‌: صیانت از آزادی‌های اساسی عقیده، بیان، اجتماعات، دین. آزادی در لیبرالیسم آنقدر مهم است که بسیاری گوهر لیبرالیسم را آزادیخواهی دانسته‌اند و گفته‌اند لیبرال‌ها افرادی هستند که در صورت تعارض هر امری با آزادی، آزادی را انتخاب می‌کنند.

۶- برابری: تساوی و برابری در مقابل قانون، دادگاهها و محاکم، برابری امکانات و فرصت‌ها. آن‌چه در لیبرالیسم کلاسیک به عبارت‌های بالا تعریف برابری بود، در لیبرالیسم امروزی پیشرفته‌تر و کامل‌تر شده‌است. متفکران لیبرالی چون راولز، رورتی، پاتنام و دورکین با طرح عدالت هم چون انصاف به شکل تازه‌ای از برابری (خاصه برابری در حوزه‌ اقتصاد) دفاع می‌کنند و آن را هم ارز با آزادی پیش می‌کشند. لیبرالیسم امروزی مفهوم برابری را به معنایی جدید پیش می‌کشد.

۷- جدایی نهاد دین از دولت: تفکیک نهادهای دین‌بنیاد از نهادهای عقل‌بنیاد، نفی دینِ دولتی و دولت دینی. کسانی که دولت دینی و دین دولتی را رد می‌کنند، در واقع یک آموزهٔ لیبرالی را پیش می‌کشند. آنان در گام بعد باید بپذیرند که قانون‌هایی که زندگی انسان‌ها را نظم می‌دهند باید از متن همین زندگی واقعی نتیجه شوند و نه از متون کهن یا بهتر بگوییم تاویل و تفسیرهای خاص از متون کهن. این هم یکی از مهم‌ترین آموزه‌های لیبرالی است که قانون‌ها باید مستقل از هر سنت و هرگونه تفسیر متون به زندگی واقعی وابسته باشند. لیبرال‌ها همواره دین را در حوزهٔ خصوصی می‌پذیرند. آن‌ها به یکی بودن نهاد دین و نهاد دولت اعتراض داشتند و دارند. لیبرال‌ها ضددین نیستند. آزادی دین یکی از اصول بنیادین لیبرالیسم است. برخلاف مارکسیست‌های ارتدکس که در صدد نفی کامل دین، حتی از قلمرو زندگی خصوصی و اخلاق شخصی بودند (چون دین را افیون توده‌ها می‌پنداشتند) لیبرال‌ها بر این اعتقادند که هرکس حق داشته باشد بنا به اعتقادات دینی خود، زندگی شخصی‌اش را نظم دهد. اما قانون مدنی استوار به آموزه‌های هیچ دین خاصی نباید نباشد. بلکه باید آزادی دین در قلمرو زندگی و اخلاق شخصی را تضمین کند. قانونی که استوار به آموزه‌های دینی خاص باشد نخواهد توانست آزادی تمام ادیان را تضمین کند.

۸- سرمایه‌داری: مطابق تعریف دایره‌المعارف آکسفورد (۱۹۸۸)، سرمایه‌داری: ”یک نظام سازماندهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار است، که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت مالکیت خصوصی هستند و افراد یا شرکت‌ها آن را مدیریت می‌کنند.“ از نظر لیبرالها، پایبندی به آزادی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه می‌کند و تصمیم‌گیری را آسان می‌سازد. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود ندارد.

۹- تفکیک جامعه مدنی از دولت: جامعه مدنی شبکه‌ای از انجمن‌ها و جمعیت‌های خودمختار و مستقل از دولت است که شهروندان را در ارتباط با مسائل مورد علاقه عموم به هم پیوند می‌دهد، و با صِرفِ موجودیت یا عملشان می‌توانند بر سیاست عمومی تأثیر بگذارند. جامعه می‌تواند از طریق این گونه انجمن‌ها و جمعیت‌های آزاد، خود را سامان دهد و اعمال خود را هماهنگ کند و به نحو قابل‌توجهی جهت سیاست دولتی را تعیین کند یا تغییر دهد. این انجمن‌ها تمرین ”خود حکمرانی“ اند. برای خود حکمرانی باید تعداد بیشماری از این نوع انجمن‌ها در جامعه وجود داشته باشد.

۱۰- تفکیک عرصه خصوصی از عرصه عمومی: کارکرد حوزه عمومی، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق گفت‌وگوی آگاهانه و اجماع عاقلانه‌است.

۱۱ـ پلورالیسم: پذیرش تنوع و تکثر معرفتی و اجتماعی و تایید سبک‌های مختلف زندگی. تجربهٔ قرن بیستم نشان داد که تنها براساس اعتقادات لیبرالی است که تنوع و تکثر در همهٔ جنبه‌ها زندگی همه روزه، اندیشه‌ها و هنرها پذیرفته می‌شود. تمامی نظام‌های اجتماعی و فکری‌ای که بر اساس انتقاد به لیبرالیسم ساخته شدند، با تمام نیرو مانع چندگانگی و تکثر زندگی و اندیشه شدند. از کمونیسم استالینی و مائویی تا فاشیسم و نازیسم، خواهان ”یونیفورم“ بودن، خواهان یک شکل شدن و یک شکل به نظر آمدن. خواهان وحدت کامل همهٔ افراد (افرادی مختلف با نظرگاه‌های مختلف و تجربه‌های انسانی متفاوت). چنان که پل ریکور یادآور شده مبنای اصیل ”اندیشه‌ قبول تنوع اندیشه‌ها“ لیبرالی است. در نظامی فکری که تنوع انسان‌ها ستایش می‌شود (نظامی که به صراحت خود را فردگرا می‌خواند) می‌توان به دو چیز مطمئن بود: ۱) به شکوفایی توان‌های آفرینندهٔ هر فرد ۲) به امکان مکالمه و رسیدن به تفاهم و هم نظری و هم‌دلی

۱۲ـ خردباوری: عقل میان همه انسان‌ها مشترک است، ما می‌توانیم از طریق تعقل جامعه‌مان را بهبود ببخشیم، اعتقاد به مجاب کردن طرف مقابل از طریق استدلال عقلانی.

۱۳ـ حقوق بشر: حقوق بشر مجموعه مطالباتی است که همه انسان‌ها صرفاً به موجب انسان بودن خود به گونه‌ای منصفانه استحقاق دارند که آن‌ها را بخواهند. در قرن هفدهم، این مطالبات را حقوق طبیعی می‌نامیدند و مدعی بودند که از طبیعت ذاتی فرد فرد انسان‌ها ناشی می‌شوند. در سده‌های بعدی ابتدا مفهوم حقوق انسان و سپس حقوق انسانی جایگزین آن شد. از نظر کانت حقوق افراد را باید رعایت کرد، چون آنها موجودات عقلانی قادر به اطاعت از قانون اخلاقیند. از نظر او با انسان‌ها همواره باید همچون هدف، و نه هرگز چون وسیله رفتار شود. مطابق این معیار، تجاوز به حقوق دیگران همان رفتار کردن با آنان به صورت وسیله صرف و لذا غیرمجاز است.

۱۴ـ اصلاح‌گری در برابر انقلابیگری: انقلابیگری از آموزه‌های چپ و اصلاح‌گری از آموزه‌های لیبرال‌هاست. لیبرال‌ها، انقلاب به معنای تغییرات دفعی بنیادین ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و ... را ناممکن و نامطلوب می‌داند.




انسان‌گرایی (اومانیسم) چیست ؟



انسان‌گرایی (اومانیسم) (به انگلیسی Humanism) مکتبی‌ست فکری که بر پایهٔ آن انسان قادر به انجام هر کاری است و اصل و ریشه هر چیزی به انسان بر می‌گردد.

واژه Humanism (با H بزرگ) نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمده‌است. این واژه از واژه لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته‌است:

الف) موجودات خاکی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات . deus Ldivus

ب) مرتبه دیگر از هستی ؛
یعنی مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزه‌هایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشات می‌گرفت و humanitas یعنی حوزه‌هایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط می‌شده‌است، فرق گذاشتند. و از آنجا که حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومی و به طور فزاینده یونان باستان می‌گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.

انسان‌گرایی انسان را مالک همه هستی می‌داند و خاستگاه و فرجام همه‌چیز معرفی می‌کند. در برخی از موارد انسان‌گرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است . اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و ناخداباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده‌است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپا ی مدرن» که دکارت و کانت می‌باشند خود سرسخت‌ترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب « اگزیستانسیالیسم و اصالت‏ بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطه تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیه فلسفه‌ها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» می‏داند.

به باور انسان‌گرایی ماده اول و آخر جهان از ماده ساخته شده و هیچ جهان فراطبیعی وجود ندارد. در انسان‌گرایی باور بر این است که روح وجود ندارد . عده‌ای انسان‌گرایی را برآمده از گسترش نظام سرمایه‌داری می‌دانند .