داستان - آخوند خاجه و حوریان بهشتی !


شیخ ملاحسن پس از سالها عبادت پروردگار تن به گورستان سپرد . سالها بگذشت و روز محشر آمد و جملگی مخلوقات به فرمان خداوند در برابرش حاضر شدند . ملائک یک به یک خلایق را به بارگاه بخواندند و باریتعالی بر ایشان قضاوت بکرد و گروهی به بهشت بفرستاد گروهی به دوزخ .

پس شیخ ملا حسن را نیز به سبب طاعات فراوانش به بهشت رهنمون بکردند . ملا حسن چون خود را در بهشت برین دید به جستجوی حوریان بشتافت و آنها را در دشتی به غایت زیبا بیافت . حوریان چون او بدیدند بسویش بشتافتند و به برش آمدند .

شیخ ملاحسن یک یکشان نوازش می کرد و خدای را از این همه لعبت سپاس فراوان میگفت . ساعتی بعد ملاحسن را هوس بگرفت و خواست که کار همی کند اما هرچه کوشش بکرد اثری از لذت در خود نیافت , نظر به میان پاهایش بیانداخت و آلت تناسلی خود را ندید پس فغان برآورد و بر بخت خود لعنت بسیار فرستاد .

ملائک بر او نازل گشتند و او را گفتند : ای شیخ تو را چه شده و شیخ حکایت بگفت .
فرشتگان خبر به خدا بردند که شیخ ملا حسن بی آلت تناسلی شده و بهشت بر او حرام گشته است .

خداوند بفرمود به جستجو آیید و آلتش را بیابید . ساعتی بگذشت که اسرافیل بیامد و باریتعالی را بگفت : پروردگارا آلت شیخ ملاحسن هنوز محشور نگشته است .

ملائک خدای را بگفتند : ای خالق کائنات, آلت شیخ ملاحسن در زندگانیش آنفدر به پاخاست و بخسبید که دیگر یارای برخاستن نداشت.

پس فرمان بر ملاحسن آمد که : زمین و زمان از هستی ناپدید گشته و کار خلقت به پایان رسیده و دیگر از برایت آلت تناسلی نخواهد بود پس با دیگر نعمتهای بیکران بهشتی خوش باش .

شیخ ملاحسن چون این سخن بشنید خود راگفت بهشت بدون آلت تناسلی به هیچ ارزد پس بهشت را محل عبادت خود بکرد و به خدمت خلق مشغول گشت .

یک جماعت ، آلتی را افسون کند
وز طلسمش انس و جن مفتون کند
زاهدان چون تن به گورستان دهند
آلت خود را تا ابد مدفون کنند

از اسراراللطیفه و الکسیله



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر