شعر- پرده چون بالا رود نادیدنی ها دیدنی ست



پرده چون بالا رود نادیدنی ها دیدنیست

گرچه بانامردمان هستم چنان شیر ژیان

پیش درویشان وجودم چون کمان و منهنیست

جنگ با خود می کنم من بر سر عشق و وفا

جنگ هفتاد و دو ملت بر سر ما و منیست

گر زخود بیرون شوم، من عالمی گلگون کنم

لاله های نقش من چون گلستان ها چیدنیست

کن نظر بر پرتو این گلستان از چشم دل

تا مشامت حس کند هر لاله ای بوییدنیست

ما ز یک گلزار و یک دشت و ز یک باغیم و بس

خالق ما واحد است و ذات او نادیدنیست

در بهاران لاله های نقش من را بنگرید

داغ هر نقشی در این سی ساله پرده دیدنیست

عید نوروز من آواره در ایران بود

چون کنم؟ خون و رگ و جان و تن من میهنیست

قطره قطره خون بگریم، نقش خود را خون کنم

تا که عالم فاش بیند خون من ناشستنیست

در میان اشک و آهم هاتفی آواز داد

دم فرو کش از بیان، اسرار حق ناگفتنیست

موسم عید است و ساقی وار جامی هدیه کن

نقش داوودی تو چون جام می نوشیدنیست

هفت سین نقش تو زیباترین سفره هاست

حلقه ی رقص ملائک گرد این خوان دیدنیست


داوود روستایی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر